آیا این امکان وجود دارد که اطلاعاتی کاملا نادرست از وقایعی که هرگز اتفاق نیفتادهاند، وارد حافظه انسان کرد؟
آیا تا به حال اتفاق افتاده است که در مورد خاطرهای با کسی بحث کنید؟ هر دو در یک مکان بودهاید و یک اتفاق برای هر دو رخ داده است؛ اما هر کدام از شما واقعه را بهصورتی متفاوت به خاطر میآورید. در این مورد باید بگوییم که چنین اتفاقی به دفعات برای ما رخ میدهد و بارها و بارها اتفاق افتاده است که در مورد چنین خاطراتی با دوستان، خانواده و آشنایانمان بحث کرده باشیم. اما دلیل آن چیست؟ پاسخ بسیار ساده است، حافظهی انسان کامل نیست. بله، حافظهی ما همیشه در حال تغییر است و هر قدر هم بخواهیم به ذهنمان اعتماد داشته باشیم، بازهم باید این واقعیت را بپذیریم که ذهن ما بهطور دائم در حال تغییر و تحول است.
الیزابت لافتوس پژوهشگر و استاد روانشناسی شناختی است و پژوهشهای زیادی در این زمینه انجام داده و بهخوبی با ماهیت حافظه آشنا است. او در پژوهشهای خود با بررسی صدها مورد شهادت در دادگاهها، بهخوبی نشان داده است که ذهن انسان چگونه میتواند یک واقعه را تغییر دهد یا به تعبیری تحریف کند.
بهعنوان مثال در یکی از پژوهشهای او، به سوژههای پژوهش، ویدئوهایی شبیهسازیشدهای از وقوع جرایم یا تصادفات رانندگی نشان داده شد و سپس با منحرف کردن ذهن سوژهها، آنها به این باور رسیدند که در ویدئو، خودرو بهجای ایستادن در مقابل علامت توقف در مقابل علامت رعایت حق تقدم ترمز کرده است؛ یا اینکه مجرمی که از صحنهی جرم فرار کرده، موهای فرفری داشته است. لوتوس در این مورد میگوید:
تحریف حافظه یا همان تغییر جزئیات واقعهای که افراد واقعا مشاهده کردهاند، با استفاده از اطلاعات نامشخص و حدودی بسیار ساده است؛ اما کمی بعد، این سؤال برایمان مطرح شد که در این زمینه تا چه حدی میتوانیم پیش برویم. آیا این امکان وجود دارد که اطلاعاتی کاملا نادرست از وقایعی که هرگز اتفاق نیفتادهاند وارد حافظه فرد کنیم؟
پاسخ این سؤال، مثبت است. لوتوس و پژوهشگران دیگری همچون جولیا شاو، با موفقیت توانستهاند، خاطرات مبهم و نادرست را به حافظهی افراد سالم وارد کنند. بهعنوان مثال در یکی از پژوهشها، آنها توانستند با بهره بردن از تکنیکهای بازیابی حافظه، به ۷۰ درصد سوژههای پژوهش تلقین کنند که جرائمی از قبیل سرقت، ارتکاب به اعمال خشونتآمیز یا خشونت با اسلحه انجام دادهاند. آیا میدانستید که پژوهش در مورد حافظهی نادرست، قدمتی بیش از صد سال دارد؟
پژوهشگران توانستهاند با موفقیت خاطرات مبهم و نادرستی را به حافظهی افراد سالم وارد کنند. سالوادور دالی، نقاش مشهور سورئالیست، نقل قول معروفی دارد:
تفاوت میان خاطرات دروغین و خاطرات واقعی درست بهمانند جواهرات است، همیشه جواهرات قلابی درخشانتر و واقعیتر از جواهرات اصلی به نظر میرسند.
این موضوع بهخوبی میتواند توضیح بدهد چرا ما بهسرعت موارد نادرستی که اتفاق میافتند، باور میکنیم. مفهوم تحریف حافظه به بیش از صد سال قبل باز میگردد؛یعنی زمانی که هوگو مونستربرگ، مدیر آزمایشگاه روانشناسی دانشگاه هاوارد و رئیس انجمن روانشناسی آمریکا، پژوهشهایی پیشگامانه را در این زمینه انجام داد.
مونستربرگ در مقالهای که در نشریهی تایمز منتشر کرد. پرونده قتل زنی را بازگو کرد که در آن، کشاورز جوانی بدون هیچ دلیل و با وجود حضور نداشتن در محل جرم، پس از بازجوییهای پلیس به قتل اعتراف کرد. مونستربرگ در مقالهی خود نوشت:
او هر بار به خواستهی خود داستان وقوع جرم را تعریف میکرد و هر بار هم جزئیات بیشتری به آن اضافه میکرد.
مونستربرگ در ادامهی مقاله خود نوشت که این جوان هر بار که داستانش را تعریف میکرد، به جزئیاتی نامعقولتر و بیمعنیتر میرسید. اما او نمیتوانست بگوید که این داستان در واقع ساخته و پرداختهی ذهن خود او است. مونستربرگ در مقاله خود نتیجهگیری کرد که مشخصا در این مورد این فرد، قربانی تلقین بازجوییهایی پلیسی شده است.
اما برای پژوهش دقیق تحریف حافظه، دههها زمان لازم بود. متأسفانه ایدهی مونستربرگ در مورد کشاورز جوان، در زمان خود بسیار افراطی به نظر میرسید و جوان بیگناه یک هفته بعد به دار آویخته شد. این واقعه، دههها قبل از این بود که تحریف حافظه بهصورت دقیق و کامل مورد بررسی قرار گیرد و مفهومی به نام تأثیرات خارجی روی اعترافات در پژوهشهای علمی مورد تأیید قرار گیرد. اما امروزه بهخوبی استنباط میشود که بازجوییهای شدید در مورد جرائمی همچون قتل، میتواند به اعتراف فرد به قتل منتهی شود؛ چه این موارد شامل افرادی شود که به غلط تصور میکنند که مرتکب جرم شدهاند و چه میخواهند به سیر بازجوییهای طاقتفرسا پایان دهند.
دانشمندان در دهههای اخیر پژوهشهای زیادی در این زمینه انجام دادهاند. در یکی از این پژوهشها، دانشمندان علوم اعصاب با بررسی اسکنهای مغزی افرادی که خاطراتی نادرست و افرادی که خاطراتی واقعی داشتند، تفاوتهای بین این دو را بررسی کردند.
حافظه ما همیشه در حال تغییر است و هر چه بخواهیم به آن اعتماد داشته باشیم، بازهم باید این واقعیت را بپذیریم
در پژوهش دیگری که توسط پژوهشگران دانشگاه دایگو در کره جنوبی انجام گرفت، پژوهشگران از ۱۱ داوطلب حاضر در پژوهش خواستند که فهرستی از کلمات همچون اسامی حیوانات اهلی را بخوانند. سپس از آنها خواسته شد که کلمات فهرست اصلی را به خاطر بیاورند و همزمان به روش تصویرسازی تشدید کارکردی، تغیییرات جریان خون در نقاط مختلف مغز این افراد ثبت شد. هنگامی که داوطلبان از درستی جوابهایشان مطمئن بودند، میزان گردش خون در هیپوکامپ آنها افزایش مییافت. هیپوکامپ بخشی از دستگاه کنارهای مغز است که مرکز یادگیری انسان محسوب میشود. اما زمانی که آنها از جوابشان مطمئن بودند، جوابها نادرست بود (اتفاقی که در مورد ۲۰ درصد داوطلبان اتفاق افتاد) و گردش خون در لوب آهیانهای این افراد افزایش مییافت. لوب آهیانهای بخشی از مغز است که وظیفهی پردازش کارکردهایی همچون ادراک فضایی، دیداری، بازشناسی اندازهها، رنگ و اشکال از یکدیگر و احساس درد را بر عهده دارد.

نظریهی اثر نامفهوم ( FTT) به توضیح این پدیده کمک میکند. نظریهای که به نحوهی پدید آمدن خیالبافی یا خاطرات نادرست در ذهن ما میپردازد. این نظریه در دههی ۱۹۹۰، توسط دو پژوهشگر به نامهای چارلز برینرد و والریا اف. رینا مطرح شد. این نظریهای بود که پارادایم دیس-رایجر-مک دمورت (DRM) را توضیح میداد. البته DRM آنطور که به نظر میرسد، پیچیده نیست. این نظریه بیان میکند که افراد با به خاطر سپردن فهرستی از اسامی، ناخودگاه اسامی همخانواده یا مرتبط را هم بهاشتباه به خاطر میسپارند. بهعنوان مثال، در پژوهشها به داوطلبان فهرستی از اسامی همچون، خواب، رؤیا، خسته و خمیازه داده و از آنها خواسته شد که کلماتی که به خاطر سپردهاند، بازگو کنند. در بسیاری از موارد، داوطلبان کلماتی را میگفتند که در فهرست نبودند، اما به کلمات فهرست اصلی مرتبط بودند؛ همچون چرت زدن. والریا اف. رینا در این مورد میگوید:
افراد کلمات مرتبطی که در فهرست نبودند، به خاطر میآوردند و در این مورد کاملا مطمئن بودند؛ چیزی که میتوان به آن همان حافظهی نادرست گفت. این مورد، یک پدیده روانشناسی چشمگیر است که در آن ناسازگاری حافظه با واقعیت رخ میدهد. در واقع، مسئله این نیست که ما مواردی را فراموش کردهایم یا اینکه درست به خاطرشان نمیآوریم، بلکه به وضوح آنچه اتفاق نیفتاده است به خاطر میآوریم. بنابراین نظریهی اثر نامفهوم ( FTT)، اولین فرضیهی کاربردی است که برای توضیح چنین پدیدهای مطرح شده است.
دو نوع حافظه وجود دارد که هر دوی آنها مزیتهایی دارند. در ابتدا، پژوهشگران تصور میکردند که چنین پدیدهای میتواند به خود کلمات مرتبط باشد. اما با انجام پژوهشهای مشابه به نتایجی مشابه دست یافتند. در عوض، آنها از نظریهی اثر نامفهوم بهره بردند و به این نتیجه رسیدند که دو نوع حافظه وجود دارد: حافظهی کلمه به کلمه و حافظهی بازنمایی کلی. حافظهی کلمه به کلمه، حافظهای است که ما در آن، وقایع را با جزئیات به خاطر میآوریم. در مقابل، حافظهی بازنمایی کلی، بازنمایی نامفهومی از وقایعی است که در گذشته اتفاق افتادهاند. به همین جهت هم این نظریه، اثر نامفهوم نام گرفته است. رینا میگوید:
با بالا رفتن سن، حافظهی کلمهبهکلمه و بهتدریج جای خود را به حافظهی بازنمایی کلی میدهد. تقریبا همهی چیزهای مهم زندگی با یک وقفه اتفاق میافتند. بهعنوان مثال، اگر شما یک دانشجو باشید، از دانش خود نمیتوانید در زمان امتحان بهره ببرید، بلکه این دانش در ترم آینده یا یک فرصت شغلی بهکار شما میآید. البته این موارد، مربوط به اطلاعاتی نمیشوند که در طول یک روز یا یک هفته به ذهن خود سپردهاید. بلکه این موضوع در مورد آموختههای طولانیمدت شما صدق میکند. حافظهی بازنمایی کلی، بعد از یک وقفه، نسبت به حافظهی کلمهبهکلمه اثری قویتر دارد.
نظریهی اثر نامفهوم، بهخوبی قادر به پیشبینی این اثرات چشمگیر افزایش سن روی حافظهی ما بوده؛ پدیدهای که به اثر بازگشت معکوس موسوم است. اساسا زمانی که ما از دورهی کودکی پای به بزرگسالی میگذاریم، حافظه کلمهبهکلمه ما قویتر میشود و میتوانیم، وقایع را با جزئیات بیشتر و بهتری به خاطر بیاوریم. اما در همین حال، حافظهی بازنمایی کلی ما هم بهبود مییابد.
رینا در این مورد توضیح میدهد:
با بالا رفتن سن، ما به جای حافظهی کلمهبهکلمه، بیشتر تمایل داریم که نقاط مختلف را به هم وصل کنیم و به یک مفهوم یا واقعیت دست پیدا کنیم.
البته این بدان معنا نیست که حافظهی ما با افزایش سن، ضعیفتر میشود، بلکه این مغز ما است که کمتر به دریافت مفاهیم با سرعت بالا متکی میشود. این نظریه از زمان مطرح شدن، بیش از ۵۰ بار توسط پژوهشگران مختلف دوباره مورد آزمایش قرار گرفته است.
حافظهی نادرست همیشه، مسئلهای نگرانکننده نیست. بسیاری از پژوهشگران در ابتدا نسبت به این نظریه تردید داشتند. زیرا چنین استدلال میشد که افراد بزرگسال در بسیاری از موارد از کودکان حافظهی بهتری دارند. شاید دلیل این مورد این باشد که بزرگسالان، بیشتر به ذهن خود متکی هستند و کمتر به هر تلقینی اعتماد میکنند و با بالا رفتن سن، توجه فرد هم کمتر میشود و این میتواند، تا حدی موضوعی ناخوشایند باشد. به نظر رینا، اگر چه همهی ما در مواقعی خاطرات نادرست را در ذهن خود پدید میآوریم، اما این موردی نگران کننده نیست. حتی از لحاظ تکاملی، حافظهی بازنمایی کلی، در زمان تصمیمگیریهای خطرآفرین به فرد کمک میکند. به این ترتیب، اگر ما در همه جنبههای زندگی با عینیتی سیاه و سفید نگاه میکردیم، همه چیز را به حالتی محاسباتی میدیدیم و انتظار داشتیم همیشه به بالاترین حد ممکن از چیزی دست یابیم.
خاطرات نادرست ممکن است که ناخوشایند باشد و نحوه نگرشمان به دنیا را تغییر دهد
تناقض آله (Allais paradox)، نظریهای است که میتواند بهخوبی توضیحدهندهی این موارد باشد. تناقض آله، مسئلهی انتخابی است که در سال ۱۹۵۳ توسط موریس اله طراحی شده است. آله در این نظریهی خود به بیان، ناسازگاری بین انتخابهای فرد با پیشبینهای نظریه مطلوبیت انتظار میپردازد. در این مسئله، به افراد امکان انتخاب شرطبندی یک داده می شد که در آن شانس فرد ۱۰۰ درصد برای پاداش یک میلیون دلاری در نظر گرفته میشد و در شرطبندی دو، به فرد شانس ۸۹ درصدی برای دریافت ۱ میلیون دلار، ۱۰ درصد برای دریافت ۵ میلیون دلار و یک درصد هم شانس برای عدم دریافت هیچ چیزی اختصاص داده میشد. اگر از منظر اقتصادی به موضوع بنگریم و همهی محاسبات ریاضیاتی را انجام دهیم، فرضیهی مطلوبیت انتظاری دقیقا، شرطبندی دو را برمیگزیند. اما این بدان معنا نیست که همهی افراد، شرطبندی دو را انتخاب کردهاند. بلکه در عوض، بسیاری با انتخاب شرطبندی یک، به داشتن یک میلیون دلار اکتفا کردهاند.
رینا میگوید:
اکثر افراد در چنین شرایطی میگویند، به دست آوردن مقدار هنگفتی پول بهتر از این است که امکان برنده شدن هیچ مبلغی وجود نداشته باشد، این دقیقا همان حافظهی بازنمایی کلی ماست. حافظهی بازنمایی کلی با انتخاب این دست موارد در سنین بزرگسالی افزایش مییابد. البته این موضوع تنها به موارد مالی اشاره ندارد، بلکه همهی امکان قطعی را در نظر میگیرد.
به عقیدهی رینا، خاطرات نادرست ممکن است که مردم را در مورد نحوه نگرششان به دنیا دچار نگرانی کند، اما نباید چنین باشد. در واقع، این مورد به ما کمک میکند که انتخابهای مطمئنتر و آگاهانهتری را انجام دهیم. رینا میگوید:
افراد بیشتر میتوانند به حافظهی بازنمای کلی متکی باشند. دانشجویان متوسط حافظهی قوی دارند، اما آنها در همین حال، بیدقتهای زیادی هم دارند که از آن ناآگاهند. بنابراین، همیشه این حافظه، برای ثبت دقیق وقایع و جزئیات قابل اعتماد نیست و باید بپذیریم که ذهنمان با وجود شکافهای زیاد مملو از توهم است.
حافظهی بازنمایی کلی، یکی از رویکردهای مغز برای سازگاری با محیط اطراف است. البته نمیتوان گفت که از دست دادن حافظه در اثر زوال عقل ترسناک نیست. اما لزومی ندارد تا رسیدن به چنین نقطهای در زندگی، نگران چیزی باشیم.
رینا میگوید:
افراد با بالا رفتن سن، خاطرات بد یا خوب را با هم تجربه میکنند. یا روزهایی دارند که جزئیات آن را به خاطر نمیآورند. اما آنها میتوانند با تکیه به حافظهی بازنمایی کلی چنین مواردی را جبران کنند. بنابراین به عقیده من، ما نباید انتظار داشته باشیم که با بالا رفتن سن، حافظهی ما همچنان بدون نقص باقی بماند.