هزارتوی پن فیلمی است در ژانر فانتزی تاریک محصول سال ۲۰۰۶ میلادی به نویسندگی و کارگردانی «گیرمو دل تورو»؛ این فیلم محبوب منتقدان و تماشاگران بسیاری بوده چنانکه وبگاه راتن تومیتوز رتبه ۹۶٪ از صد را به آن اختصاص داد، در وبگاه "Cream of the Crop" این رتبه ۱۰۰ میباشد همچنین در متاکریتیک با رتبه ۹۸٪، چهارمین فیلم برتر در نقدهای منتقدان این وبگاه است.
در فستیوال کن، این فیلم پس از پخش با بیست دقیقه تشویق حاضران همراه شده است و در لیست ده فیلم برتر سال ۲۰۰۶ بسیاری از منتقدان قرار گرفته است. هزارتوی پن، نامزد شش جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان بود که در نهایت موفق شد سه جایزه را بدست آورد. فیلم همچنین برنده جوایز بفتا شده و در مقولههای مختلف، جوایز متعدد «گویا» (معادل اسپانیایی اسکار) را از آن خود کرده است. از دیگر جوایز اختصاص یافته به این فیلم میتوان، جوایز مکزیکی آریل، جایزه ساتورن و همچنین هوگو را نام برد. این فیلم هچنین از نظر کاربران سایت IMDB یکی از ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما محسوب میشود.
تماشای این فیلم به افراد زیر 12 سال توصیه نمیشود.
خلاصه داستان:
سال ١٩٤٤. جنگ داخلی اسپانیا با پیروزی ژنرال فرانکو به پایان رسیده، اما هنوز گروه هایی هستند که در مقابل فاشیست ها مقاومت می کند و نبرد در قسمت های شمالی کشور جریان دارد. همزمان اوفلیای ده ساله به همراه مادر آبستن اش کارمن عازم مناطق شمالی است تا به پدرخوانده اش سروان ویدال بپیوندد. سروان ویدال با مامور پاک کردن منطقه از وجود نیروهای مقاومت مردمی است و در این راه از ابراز هر گونه خشونت و ددمنشی ابا ندارد. او سخت شیفته قدرت است، از اوفلیا خوشش نمی آید و منتظر است همسرش پسری برای وی به دنیا بیاورد؛ حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. اوفلیا که دلبسته دنیای افسانه ها و قصه های پریان است با رسیدن به اقامتگاه تازه خود هزار تویی اسرار آمیز را در نزدیکی آن کشف می کند. یک شب با هدایت یک پری به داخل هزارتو پا گذاشته و با پان روبرو می شود. پان به او می گوید که اوفلیا فرزند پادشاه دنیای زیر زمین است و برای پیوستن به خانواده اش باید سه کار را قبل از کامل شدن قرص ماه انجام دهد. اوفلیا می پذیرد، اما هنگام اجرای دومین دستور العمل خطایی کوچک از وی سر می زند. پان او را ترک می کند. در دنیای واقعی نیز نبرد میان نیروهای مقاومت و افراد سروان ویدال به شدت جریان دارد. کارمن نیز به علت ضعف تحت نظر دکتر قرار گرفته و اتاق وی از دخترش جدا شده است. تنها همدم اوفلیا خدمتکار ارشد خانه به نام مرسدس است که پنهانی با پارتیزان ها ارتباط دارد. کارمن هنگام به دنیا آوردن فرزندش می میرد. سپس یک شب پان دوباره به سراغ اوفلیا آمده و به او می گوید که تصمیم گرفته تا فرصتی دیگر به او دهد. اوفلیا باید برادر تازه به دنیا آمده خود را برداشته و به هزار توی پان ببرد. اوفلیا به زحمت موفق می شود تا برادرش را ربوده و به مرکز هزارتو برساند، اما پان تقاضایی از او دارد که نشدنی است...
نقد و بررسی فیلم Pan's Labyrinth
لالایی برای کودکان فراموش شده
"سالها پیش ، در یک دنیای زیرزمینی ، که در آن درد و رنجی نبود ، شاهزاده خانمی زندگی می کرد که همیشه رویای دنیای آدم ها را در سر داشت . او رویای آسمان آبی ، نسیم آرام و آفتاب تابان را می دید. تا اینکه یک روز که نگهبانان غافل ماندند ، شاهزاده خانم فرار کرد. در دنیای بیرون ، درخشندگی نور ، چشمانش را کور کرد و ذهنش را از هرگونه خاطره گذشته پاک نمود. او از خاطر برد که چه کسی بوده و از کجا آمده است. بدنش از سرما و بیماری و درد ، رنج می کشید تا سرانجام باعث مرگ او شد. پدرش ، پادشاه همان دنیای زیرزمینی ، همواره باور داشت که روح دخترش باز خواهد گشت ، شاید در جسمی دیگر ، مکانی دیگر و زمانی دیگر . و از همین رو در انتظارش ماند تا آخرین نفسش بیرون بیاید ، تا دنیا از چرخش باز ایستد..."
با این جملات به سبک و سیاق افسانه های پریانی ، فیلم "هزارتوی پن" آغاز می شود و مخاطبش را به تصور قصه ای خیالی ، ناگهان در میانه واقعیتی خشن و وحشیانه از جنگ های داخلی اسپانیا رها می سازد. سال 1944 ، سالی که دیکتاتوری ژنرال فرانکو با استفاده از آتش جنگ جهانی دوم ، نیروهای انقلابی و میهن پرست آزادیخواه را قلع و قمع کرد. یکی از افسران سنگدل فرانکو به نام کاپیتان ویدال قرار است همسر مادر قهرمان داستان" هزارتوی پن" شود که دخترکی 12 ساله به نام افلیاست و قصه ای که در ابتدای فیلم می شنویم ، در واقع متعلق به کتابی است که افلیا می خواند در حالی که همراه مادرش به سوی مقر کاپیتان ویدال در سفر است.
از همین جا گی یرمو دل تورو (نویسنده فیلمنامه و کارگردان "هزار توی پن") تماشاگرش را در میان دو دنیای افسانه ای پن و رئال کاپیتان ویدال معلق نگه می دارد. آنچه که کمتر در آثاری اینچنین سابقه پیدا نموده است. شاید تنها در فیلم های استیون اسپیلبرگ بتوان سراغ این گونه ترکیب تاثیر گذار از واقعیت و خیال را مشاهده کرد. چراکه قهرمانان اسپیلبرگ نیز برای گریز از جهان خشونت بار و تلخ واقعی ، رهسپار سرزمین های خیالی و افسانه ای می شوند. مثل ریچارد درایفوس و همه آدم هایی که خسته و دلزده از دنیای واقعی شان در"برخورد نزدیک از نوع سوم" تمامی خطرها و رنج ها را به جان می خرند تا همراه بیگانه های فضایی که تمایل به تماس با زمینی ها را داشته اند ، به سوی دنیاهای ناشناخته و تازه رهسپار گردند. یا همچون پیتر فیلم "هوک" که به نورلند می رود تا دوباره بتواند با بچه هایش ارتباط برقرار کند و یا ....از همین روست که فیلم های غیرافسانه ای اسپیلبرگ ، به شدت تلخ و تکان دهنده هستند ، مانند رنج آن زنان سیاهپوست فیلم "رنگ ارغوانی" ، له شدن کودکی و نوجوانی در اسارت فیلم "امپراتوری خورشید" ، سوختن زندگی عاشقانه در فیلم "همیشه" ، به بردگی کشاندن وحشیانه سیاهپوستان آفریقا در "آمیستاد" ، سلاخی انسانها در جنگی بی هدف در "نجات سرباز راین" و ...
اگرچه به نظر می آید که دل تورو در فیلم "هزارتوی پن" نوع ساختار روایتی فیلم های اسپیلبرگ را منبع الهام قرار داده ولی با هوشمندی به آن وجهی تازه ای بخشیده که به چنین شکل و شمایلی در همان فیلم های اسپیلبرگ نیز دیده نشده است.او دو دنیای افسانه و رئال فیلم را کاملا از یکدیگر جدا و منفک نگاه داشته ، که تا اواخر فیلم به نظرمی آید هر یک از این دو دنیا ، برای خود ساز جداگانه ای می زنند و حتی تماشاگر ناصبور از خود سوال می کند که اساسا این دو روایت نا همگون چه تناسبی با یکدیگر دارند که در کنار هم قرار گرفته اند. و تنها در آخرین صحنه فیلم است که گویی پازلی تکمیل شده و هر دو دنیای خیال و واقعی ، جایگاه خود را در کنار هم می یابند. این در حالی است که لحن دو پهلوی فیلم همچنان باقی می ماند ، به این مفهوم که بالاخره نمی توان حکم قطعی صادر کرد ، آیا همه آن دنیای زیرزمینی پن ، تصورات خیالی افلیا بوده که از خواندن کتاب مربوطه در ذهنش جای گرفته؟
آن طور که در موقع مرگ ، لحظه ای تصور می نماید ، واقعا همان شاهزاده گمشده است و اینک به قلمرو پادشاه بازگشته تا زندگی جدیدی آغاز نماید. اما تمام شدن آن دنیا با خاموش گشتن لبخند کم رنگ برروی لبان افلیای در حال مرگ و سپس جان دادن او ، می تواند باعث ابطال فرضیه یادشده باشد. اما وقتی پس از مردن افلیا ، دوربین از زمین فاصله می گیرد و همچنان صدای پن می آید و سرنوشت افلیا را در دنیای زیرزمینی حکایت می کند که قرن ها بر آن دنیا حکومت کرده و اینکه تنها افرادی می توانند نشانه های وی را در زمین ببینند که چشم بصیرت داشته باشند ، مجددا فرضیه حقیقی بودن دنیای افسانه ای پن تقویت می شود.
اما دل تورو ، هر دو دنیا را به غایت زشت و ناموزون به تصویر کشیده است. گویی وی علاقه داشته که همچنان موجودات کریه المنظر خود را در این فیلمش نیز به نمایش بگذارد. (به خاطر داریم که وی در فیلم های قبلیش مثل" هل بوی" و "بلید" و "میمیک" و...نیز در استفاده از مخلوقات مشمئز کننده ، نهایت علاقه را به خرج داده بود. به طوری که حتی چهره شخصیت های مثبت همچون خود هل بوی نیز چندان دوست داشتنی و قابل تحمل نبود) از خود پن گرفته که گویا قرار است مجددا شاهزاده یا همان افلیا را به سرزمین پدری اش رهنمون گرداند و سر و شکل ترسناکی دارد ، تا آن ریشه درختی که افلیا برای بهبود مادرش به توصیه پن در زیر تخت وی قرار می دهد (به نظر از ریشه های زنده فیلم "هری پاتر و سنگ جادو" آمده باشد) تا قورباغه عظیم الجثه ای که با استفراغ خود ، کلید مورد نظر افلیا را به او می سپارد و تا آن موجودی که چشمانش را در کف دست گذاشته و به تعقیب افلیا می پردازد.
در دنیای واقع نیز کاپیتان ویدال دست کمی از آن مخلوقات کریه المنظر ندارد و اگرچه زمانی آن کراهت را درون خود پنهان نموده ولی هنگامی که با چاقوی مرسدس ، دهانش چاک می خورد و خود با نخ و سوزن آن را در مقابل چشمان تماشاگر می دوزد ، تقریبا با همان موجود چشم در دست ، تفاوتی پیدا نمی کند!!
دل تورو رنج زندگی در دنیای رئال را آنچنان مرارت بار و دشوار نشان می دهد که افلیا وقتی پس از مرگ مادرش ، بعد از مدتها پن را می بیند که می خواهد شانس دیگری برای بازگشت به دنیای زیرزمینی به وی بدهد ، مشتاقانه به آغوش آن موجود زشت و بی قواره پناه می برد و به وی التماس می نماید که با همراهش برود.
به نظر می آید آنچه در نظر دل تورو و فیلم "هزار توی پن" ، بیش از هر چیزی وحشتناک و محنت بار می نماید ، همان زندگی تحت سلطه فاشیسم است که در قتل و کشتار و شکنجه انسانها برای حاکمیت خود ، هیچ حد و مرزی نمی شناسد. این هراس و رنج در دنیای کودکانه افلیا که از دیکتاتوری و فاشیسم و مبارزه و انقلاب چندان درکی ندارد ، به شکل از دست دادن پدر و مادر و سپس زندگی زیر دست ناپدری خشن و بی رحم ، خود را نشان می دهد . ناپدری که در مقابل مرگ مادر و تنبیه و مجازات اطرافیان و حتی خود افلیا هیچگونه مروتی از خود بروز نمی دهد. درواقع دل تورو در فیلمنامه توانسته به خوبی دنیای ستمگر فاشیستی را با ساده ترین و ملموس ترین الفاظ و کلمات و رفتارها به زبان کودکانه برای افلیا و همسالان وی معنا ببخشد. مثلا علاقه شدید افلیا به شنیدن لالایی که از مرسدس خواهش می کند تا برایش بخواند ، یکی از همین معانی به نظر می آید.
خواندن لالایی کودکانه به عنوان عصاره محبت یک مادر که در آواز آرام و حزینی تبلور پیدا می کند تا آرامش و امنیت را به کودکش هدیه نماید ، ساده ترین حق یک کودک است که افلیا از آن محروم شده است . اینکه سرش را برروی زانوی مادر بگذارد و مادرضمن نوازش موهای وی ، در گوشش لالایی زمزمه کند را دیگر بعد از مرگ مادر و در خانه کاپیتان ویدال ، لمس نخواهد کرد.. دل تورو نا امنی و تنش فضای حاکمیت فاشیسم را در خوانده نشدن ساده لالایی برای کودکان معنی می کند تا نشان دهد که چگونه کودکان در یک محیط اشغال شده توسط بیگانگان ، حتی در خانه حفاظت شده هم همواره در هراسی گنگ و ترسی ناشناخته به سر می برند.
غم انگیزترین صحنه فیلم ، سکانس پایانی است که افلیا در حال مرگ برزمین افتاده و مرسدس بالای سرش لالایی می خواند تا آن امنیت و آرامشی را که هیچگاه در زندگی درک نکرد را هنگام مردن به او هدیه کند و همین لالایی است که به ملودی موسیقی فیلم "هزار توی پن" تبدیل شده و یکی از زیباترین موزیک های فیلم سال گذشته را به وجود می آورد.
البته "هزار توی پن" برخلاف نامش لایه های چندان پنهان و تودرتویی ندارد. قصه ای سرراست و ساده که شاید بارها نظیرش را شنیده ، خوانده و یا دیده باشیم در دو سویی موازی که البته در آخر به یکدیگر می رسند. حتی قضیه آن مبارزان علیه فرانکو و نفوذشان در مقر کاپیتان ویدال توسط خواهر یکی از انقلابیون (مرسدس که رییس قسمت غذا و آشپزخانه است) و پزشک پایگاه سربازان فرانکو دیگر پس از فیلم هایی مانند زیر زمین (امیر کاستاریکا) بیشتر به قصه و افسانه های قهرمان پردازانه شبیه است. خصوصا با آن قلع و قمع افراد کاپیتان ویدال در حالی که مرسدس را محاصره کرده اند که وسترن های معمولی دهه 40 و۵۰هالیوود را به ذهن متبادر می سازد.می گویند در جریان جنگ ها ، بمباران ها ، اشغال بیگانه ، آوارگی ها ، خرابی ها و ...بیشترین آسیب را کودکان تحمل می کنند ، آسیب هایی که بیش از آنکه جسمشان را زخمی کند ، روح لطیفشان را می آزارد. آزاری که جراحتش تا آخر عمر با آنهاست و در هر شرایطی ، گذر زندگی شان را تحت تاثیر قرار می دهد. شاید بتوان گفت آنچه بیش از هر نتیجه ای می توان در فیلم "هزارتوی پن" مورد اشاره قرار داد ، همین باشد.