مشاهده تصاویر بیشتر ...
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات ۱۲ و ۱۳ سوره انعام _ بخش اول"
- مهمترین راه مطالعه آثار آفاقی همان سیر محققانه در زمین است
- متوسم به کسی میگویند که سیما و علامتشناس باشد
آیا بعد از پیغمبر(ص) عذاب عمومی نازل میشود؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿۱۲﴾ وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ﴿۱۳﴾
چند نکته مربوط به بحث قبل مانده است و آن اینکه اینکه ذات اقدس الهی دعوت به سیر در زمین میکند برای آن است که مهمترین و دقیقترین راه مطالعه آثار آفاقی همان سیر محققانه در زمین است یک وقتی انسان با مطالعه کتابهای تاریخی اسرار گذشته را میفهمد یک وقت با بررسی صفحات تاریخ تکوین اسرار امم گذشته را بررسی میکند اگر کسی اهل سیر در زمین باشد محققانه آثار عینی را ببیند اطلاعش از اسرار گذشتگان و بر اسرار گذشتگان بیشتر خواهد بود منتها همان طوری که مطالعهٴ کتابهای تکوینی یک اجتهاد کامل لازم دارد بررسی کتاب تکوینی هم یک اجتهاد کامل لازم دارد ممکن است عدهای در زمین سیر بکنند ولی آن آثار تکوینی را خوب مشاهده نکنند ذات اقدس الهی درباره آثار تکوینی سیر در زمین در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» فرمود شما اگر از راه مکه عازم شام باشید دو تا قریه را میبینید که ما آن دو تا قریه هلاک کردیم و اگر شما خوب بررسی کنید میبینید آثار باستانی عمیقی در این حفاریها یا غیر حفاری به چشم میخورد ﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾ «متوسم» به انسانی میگویند که وسمهشناس، سیماشناس و آثار باستانی شناس باشد اگر کسی «متوسم» نباشد از سیر در زمین بهرهای نمیبرد آیات سورهٴ مبارکهٴ «حجر» از ۷۴ به بعد فرمود: ﴿فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ ٭ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ ٭ وَ إِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیمٍ ٭ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیَةً لِلْمُؤْمِنینَ﴾ متوسم به کسی میگویند که سیما و علامتشناس باشد آن محققانی که آثار باستانی را میتوانند بررسی کنند اینها متوسماند چنین گروهی میتوانند بفهمند در گذشته چه اقوام مقتدری با چه امکاناتی به سر میبردند وگرنه افراد عادی به یک خرابهای میرسند و اگر چیزی از زیر خرابه به در آمد برای آنها معیار قدرت نسل منهدم گذشته نخواهد بود بنابراین همان طور که کتاب تدوین با مشورت و کمک گیری از صاحبنظران فکری است کتاب تکوین هم با مشورت و کمک فکری از متوسمین است به هر تقدیر بهترین کتاب برای مطالعه کتاب تکوین است از این جهت ذات اقدس الهی دستور میدهد که ﴿سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾
مطلب دیگر آن است که گرچه ضمایری که در آیهٴ شش همین سوره آمده است که ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ همه اینها ضمیر جمع مذکر غائب است اما این جمله که فرمود: ﴿ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ که جمع مذکر سالم است و خطاب است به عدهای برای آن است که اگر این ضمیر هم جمع مذکر غائب بود میفرمود: ﴿ما لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ﴾ این اشتباه میشد که این ﴿لهم﴾ به چه برمیگردد؟ ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ این ﴿مَکَّنّاهُمْ﴾ ﴿هُمْ﴾ به سابقین برمیگردد ما ﴿ لَمْ نُمَکِّنْ ﴾ درباره لاحقین است اگر التفات از غیبت به خطاب نبود و اگر اینجا هم ضمیر، ضمیر غائب بود خیال میشد که این هر دو «هم» به سابقین برمیگردد لذا یکی را ضمیر مذکر غائب آوردند یکی را هم مخاطب.
مطلب بعدی آن است که اینکه در آیهٴ ده همین سورهٴ فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ این گرچه یک هشدار تعذیب و تهدیدی است نسبت به امت گذشته حال ولی درباره امت حال خداوند چنین عذابی را مقدر نکرده است یعنی مستهزئین را به عذاب عمومی از بین ببرد این چنین نبود چون خودش در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ یک وقت هست مستهزئین دست از استهزایشان نمیکشند پیغمبرشان را مسخره میکنند آن وقت ذات اقدس الهی به حیات همهٴ اینها خاتمه خواهد داد اینها را عذاب میکند چه اینکه امم گذشته اینچنین بود فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ اما دربارهٴ خصوص پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ٭ إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ یعنی ما آنها را ادب کردیم سرجایشان نشاندیم زمامداران استهزا را منکوب کردیم مخذول کردیم نگذاشتیم استهزای اینها توسعه پیدا کند کل امت را بگیرد تا کل امت را ما عذاب بکنیم بلکه همان سران استهزا را مؤدب کردیم آنها دیگر دست از این کار برداشتند ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ لذا با امم قبلی فرق دارد اما اینکه آیا بعد از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عذاب عمومی نازل میشود یا نه؟ آیا وجود مبارک ائمه(علیهم السلام) کار پیغمبر را میکند یا نه؟ البته لطف الهی اگر بخواهد شامل حال یک امتی بشود با وجود یک ولی معصوم ممکن است عذاب را بردارد ولی آن بیانی که در نهج البلاغه است از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که خدا دو تا امان داشت یکی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی استغفار شما آن امان اول رحلت کرده است سعی کنید امان دوم را از دست ندهید ظاهر آن بیان آن است که این مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است البته اینکه فرمود اهل بیت من اماناند برای زمین همان طور که نجوم اماناند یا وسیلهٴ هدایتاند این شاید ناظر به آن باشد که اینها امان از ضلالتاند امان از کفراند امان از معصیتاند اگر به اینها مراجعه بکنند اما این نه به آن معناست که اهل بیت اماناند ولو آنها هر انحرافی داشته باشند و جریان تلخی را به بار بیاورند حتی از جریان بیسابقه و بیلاحقه نظیر جریان کربلای سیدالشهداء(سلام الله علیه) را به بار بیاورند باز ذات اقدس الهی اینها را رها خواهد کرد این چنین نیست غرض آن است که این امان بودن بعید است که برای همه باشد طبق بیانی که در خود نهج البلاغه است.
پرسش...
پاسخ: آن برای تکوین است در حقیقت آن نظام تکوین است لذا وقتی که وجود مبارک امام زمان(سلام الله علیه) رحلت میکند کل نظام برمیخیزد این برای کل نظام است «ساخت الارض باهلها» نه برای یک امت باشد لذا وقتی حضرت رحلت میکند کل نظام دنیا وضعش عوض میشود و به آخرت تبدیل میشود او یک پیام بالاتری دارد آن پیام نظیر اینکه اینها مظهر خدای واحدند که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ حفظ نظام بر اساس وحدانیت خداست و اینها انسان کاملاند و مظهر اسم عظیماند وقتی اینها در دنیا هستند عالم هست وقتی رحلت کردند کل این نظام برچیده میشود ولو همه خوب باشند ولو روزی که «الذی یملا الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جورا» غرض آن است که لطف الهی ممکن است به برکت ائمه(علیهم السلام) عذاب عمومی را بردارد چه اینکه بعد از جریان سیدالشهداء عذاب عمومی نازل نکرد ولی آنچه که از حدیث نهج البلاغه برمیآید این است که این کار مخصوص خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است خب اما آیهای که الآن تلاوت شد یعنی آیهٴ دوازده و سیزده.
پرسش...
پاسخ: البته اما همهٴ بلاها برداشته میشود ولو افراد منحرف باشند ولو افراد به ضلالت تن در بدهند این را که ندارد همان زیارت جامع نشان میدهد که کسانی که به این خاندان متوسلاند کسانی که در مسیراند از این فیض برخوردارند اما حالا اگر امت اینها را استهزا کرد باز هم خداوند عذاب را برمیدارد یک چنین وعدهای خدا نداد که خب اما آیهٴ یازده و دوازده اینکه فرمود: ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ یک احتجاجی بود بر توحید الهی و حقانیت وحی و نبوت و مانند آن دعوت به احتجاج کرد با اینکه آن ادله قبلی حجت بالغه بود لکن این برای مقام اثبات دعوت کرد ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ اما این ﴿قُلْ﴾ که در آیهٴ دوازده و سیزده است که طلیعهٴ آیهٴ دوازده است این احتجاج بر معاد است مشکل مشرکین هم توحید ربوبی بود هم مسئله وحی و نبوت و رسالت و عصمت بود هم مسئلهٴ معاد درباره وحی و نبوت و رسالت یک مقداری از براهین را اقامه فرمودند الآن در این دو آیه برهان بر معاد را ذکر میکند و حدّ وسط این برهان هم رحمت خداست هر برهانی که اقامه میشود برای یک مطلبی به اندازه حد وسط خودش نتیجه میدهد گرچه اوصاف الهی، اوصاف ذاتی در مقام ذات عین هماند و اوصاف فعلی در مقام آن فعل واحد که ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ عین هماند ولی در مقام استدلال معیار آن عنوان و مفهوم است وقتی عناوین و مفاهیم متعدد بود براهین متعدد میشود گاهی انسان از راه حکمت خدا برهان اقامه میکند بر معاد گاهی از عدل خدا برهان اقامه میکند بر معاد گاهی از حق بودن خدا برهان اقامه میشود بر معاد گاهی از رحیم بودن خدا برهان اقامه میشود بر معاد و مانند آن که همهٴ این براهین جداگانه در قرآن کریم آمده است معیار تعدد براهین تعدد حدود و اوصاف آنهاست و چون برهان علم حصولی است با مفاهیم و عناوین سر و کار دارد اگر این عناوین متعدد بود و مفاهیم متعدد بود برهان متعدد است وگرنه در نظام کلی امر خدا و فیض منبسط خدا یکی است حکمت از این امر منبسط انتزاع میشود قسط و عدل هم از همین امر منبسط انتزاع میشود اگر برهان معاد از راه حکمت خدا مستقل است و برهان معاد از راه قسط و عدل خدا مستقل است با اینکه عدل خدا و حکمت خدا در مقام فعل عین آن امر واحداند و امر منبسطاند میشود رحمت خدا و حق بودن خدا در مقام فعل را هم براهین جداگانه و حدود وسطای جداگانه برای براهین مستقل فرض کرد مادامی که ما با برهان حصولی سر و کار داریم و از راه مفهوم سخن میگوییم اگر این عناوین متعدد بود برهان متعدد است گرچه مصداق همه اینها یکی باشد نشانهاش این است که همه قبول دارند برهان حکمت بر معاد جدای از برهان عدل است ولی در عین حال حکمت خدا حکمت فعلی خدا با عدل خدا، عدل فعلی خدا عین همان امر واحد و فیض منبسط است که یک واقعیت بیش نیست اما در این برهانی که در آیهٴ دوازده ذکر شده است فرمود شما خدا را به عنوانی که خالق کل آسمان و زمین است قبول دارید این جدال احسن است یعنی مقدماتی در این برهان مأخوذ است که هم معقول است و هم مقبول اگر روی جنبه معقول بودن او تکیه بشود میشود برهان و اگر روی جنبه معقول بودن و مقبول بودن او تکیه بشود میشود جدال احسن اگر یک مقدمهای مقبول خصم بود ولی معقول نبود میشود جدال باطل، جدال باطل آن است که یک مطلب ناحقی را شخص قبول دارد و در مقام استدلال از این مقدمه ناحق انسان بخواهد کمک بگیرد خب مقدمه ناحق و مقدمه باطل یا برای ابطال حق است یا برای احقاق باطل چنین جدالی میشود جدال باطل خب مگر کسی در خلال استدلال نقض کند به چیزی وگرنه جدال احسن جدالی است که مقدماتش حق و معقول باشد از یک سو، مسلّم و مقبول خصم باشد از سوی دیگر این مقدمه اولا که مقدمهٴ جدلی است یعنی قرآن غالباً با این مشرکین از راه جدال سخن میگوید میفرماید شما که قبول دارید خدا خالق سماوات و ارض است قبول دارید که آسمان و زمین مِلک و مُلک خداست قبول دارید که خدا هر موجود مستعدی را به کمال لایقش میرساند قبول دارید که خدا راحم است و رحمتش اقتضا میکند که به نیاز نیازمندان پاسخ بدهد خب اگر خدا رحیم است عدهای استعداد بقا و دوام دارند، عدهای استحقاق پاداش دارند خب چرا انسانها با مردن نابود بشوند همه زحمات اینها به هدر برود انسان که دارای روح مجرد است و استعداد بقا دارد چرا نابود بشود؟ انسانی که در دنیا کار خیر کرده است و در دنیا پاداشش را ندیده است چرا بیپاداش از بین برود خدایی که رحیم است باید به هر مستعدی کمال لایقش را عطا کند چون خدا رحیم است پس معاد حق است یک وقت برهان اقامه میشود که چون خدا حکیم است کار لغو نمیکند اگر عالم به مقصد نرسد برای انسان هدفی نباشد انسان همین دنیا را داشته باشد و بس هر که هرچه کرد بیمسئولیت باشد و پایان آسمان و زمین هم عدم باشد یعنی این نظام بعد از یک مدتی معدوم محض بشود و انسان با همه زشتیها و زیباییهایی که در جامعه بشری مشاهده میشود با مردن نابود بشوند یعنی بیهدف بودن و پوچ بودن این کار با حکمت خدا سازگار نیست اگر جهان به هدف نرسد لغو است و خدای حکیم کار لغو نمیکند پس اگر جهان به هدف نرسد کار خدای حکیم نیست و خدای حکیم کار هدفمند میکند و عالم کار خدای حکیم است پس عالم هدفمند است به تعبیرات گوناگون به اشکال گوناگون گاهی به صورت قیاس اقترانی، گاهی به صورت قیاس استثنایی قابل تقریر است در صورتی که حدّ وسط این برهان حکمت خدا باشد گاهی حدّ وسط برهان عدل خداست خدا عادل است عادل پرهیزکار و تبهکار را یکسان قرار نمیدهد پس خدای عادل بین پرهیزکار و تبهکار فرق میگذارد یک حساب و کتابی قائل هست آن حساب و کتاب که در دنیا نیست چون دنیا دار عمل است و لاحساب و بالعیان هم ما میبینیم خیلی از پرهیزکاران هستند که محروماً زندگی میکنند و مستمنداً میمیرند و عدهای از تبهکارند که تا آخر عمر مرفهانه به سر میبرند اگر بعد از مرگ خبری نباشد هیچ حساب و کتابی نباشد عادل و ظالم میشوند مساوی مؤمن و کافر میشوند مساوی چرا؟ چون بعد از مرگ خبری که نیست اگرـ معادذالله ـ بعد از مرگ حساب و کتابی نباشد بهشت و دوزخی نباشد محاسبهای نباشد کافر و مؤمن یکی خواهند بود یعنی هر دو میشوند معدوم و این با عدل خدا سازگار نیست لذا ذات اقدس الهی میفرماید خدای عادل هرگز بین کافر و مسلمان تسویه برقرار نمیکند حتماً بین اینها فرق برقرار میکند فرق که در دنیا نیست برای اینکه در دنیا یا مساویاند یا اینکه کافران مرفهترند پس یک نشئه دیگری باید باشد در سورهٴ مبارکهٴ «ص» به این دو آیه استدلال فرمود یعنی آیهٴ ۲۷ و ۲۸ سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾ ما آسمان و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است آنها را یاوه و باطل نیافریدیم که اینها بعد از یک مدتی نابود بشوند و از بین بروند اینطور نیست ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ﴾ آنها که کافراند فکر میکنند عالم هدفمند نیست بعد از یک مدتی هم نابود میشود و خدای حکیم کار لغو نمیکند پس عالم یقیناً هدف دارد کل این نظام که موجود است به آن غایت و هدف خاص خود میرسد که از او به عنوان ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ یاد میشود برهان دوم این است که ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی اْلأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجّارِ﴾ آیا ما مؤمنی که عقیدهٴ به معتقدات الهی دارد و در کنار این عقایدش عمل صالح میکند آنها را مثل «مفسدین فی الارض» قرار میدهیم؟ آیا متقین را مثل ﴿فُجّارِ﴾ قرار میدهیم خب اگر معاد نباشد بله مومن و کافر هر دو از بین میروند و خاک میشوند متقی و فُجار هر دو خاک میشوند اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾ هم ناظر به همین است یعنی اگر معادی نباشد حیات و ممات کافر و مؤمن یکی است چون حساب و کتابی که نیست و این با عدل خدا سازگار نیست چون خدا عادل است یقیناً بین متقین و فُجار یقیناً بین مؤمنان و کافران فرقی هست این برهان عدل است خب این دو تا برهان که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «ص» ذکر شده است حدّ وسط هیچ کدام از آنها رحمت نیست اما آیهٴ دوازده و سیزده سورهٴ «انعام» که محلّ بحث است حدّ وسط آنها رحمت است فرمود: ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ که این یکی از مقدمات برهان است یعنی این مجموعهٴ نظام آفرینش مِلک و مُلک کیست؟ خب آنها خواهند گفت خدا ولی شما مبادرت کنید از طرف آنها پاسخ بدهید که اینها لله است این مقدمه اولا خدا را با چه وصف شما قبول دارید خدا رحیم است یا نه معنای رحمت آن است که هر مستمندی و هر حاجتمندی را به آن کمال لایقش برساند اگر خدا رحیم است باید به استعداد مستعدان پاسخ بدهد خب مردان الهی که استعداد درجات عالیه را دارند اینها با مردن نابود بشوند تبهکاران که استحقاق کیفر را دارند آنها با مرگ نابود بشوند یا یک عالمی برای بررسی پاداش و کیفر هست فرمود: ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ خدا رحیم است نه ممکن است رحیم باشد بلکه واجب الرحمه است یقیناً خدا این کار را میکند و این وجوب هم وجوب عن الله است نه وجوب علی الله سرّ اینکه اشاعره از این رحمت ضروری و وجوب رحمت میپرهیزند خیال میکنند اگر بگویند رحمت واجب است گرفتار تفکر معتزله میشوند که رحمت بر خدا واجب است در حالی که مطلب حق آن است نه آن چیزی که اشاعره پنداشتند نه آن چیزی که معتزله باور کردند نه اینکه ما بگوییم خدا ـ معاذالله ـ دارای ارادهٴ گزافیه است و آن آیه پربرکت و نورانی ﴿لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾ را بر ارادهٴ گزافی حمل بکنیم نه مِثل معتزله بیاندیشیم بگوییم که رحمت بر خدا واجب است چون چیزی حاکم بر خدا نیست خداوند آن هستی مطلق و نامحدود است که محکوم هیچ چیز قرار نمیگیرد زیرا آن شیء که به صورت قانون یا غیر قانون ظهور میکند اگر بخواهد حاکم بر خدا باشد یقیناً یک امر موجود است نه معدوم چون معدوم که چیزی نیست تا حاکم باشد یقیناً موجود است براساس برهان توحید غیر خدا هر که هست و هرچه هست ممکن است و مخلوق ولو به صورت قانون ظهور کند اگر غیر خدا هرچه هست و هر که هست ممکن است و مخلوق پس اگر قانون باشد قانون هم مخلوق است و هرگز مخلوق خدا بر خدا قاهرانه حکم نخواهد کرد پس فرض ندارد که چیزی قاهر بر خدا باشد حاکم بر خدا باشد و خدا محکوم و مقهور چیزی باشد قهراً در هر جا سخن از ضرورت هست وجوب «عن الله» است نه وجوب «علی الله» یعنی ما یقین داریم خدا این چنین میکند نه یقین داریم که خدا باید این چنین بکند باید بر خدا فرض ندارد که خدا محکوم یک قانونی باشد ولی ما یقین داریم خدایی که دارای اسمای حسنی است این کارها را خواهد کرد خلف وعده نمیکند پرهیزکاران را به پاداششان میرساند و مانند آن
پرسش...
پاسخ: اما درباره خصوص این آیه که فرمود: ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این باید طوری توجیه بشود که یک اسمی از اسمای حسنای خدا حاکم بر اسمی از اسمای دیگر الهی باشد نه اینکه اصل ذات مقهور یک شیئی باشد چون شیء همان طور که نمیتواند آفریدگار خود باشد نمیتواند قاهر بر خودش باشد که خودش تحت قهر خودش باشد همان طور که اتحاد خالق و مخلوق محال است اتحاد عالم و معلوم محال است اتحاد قاهر و مقهور هم محال است ذات خدا تحت قهر هیچ چیز درنمیآید محکوم هیچ چیز نخواهد بود بگوییم خود ذات حاکم بر ذات است مثل اینکه ذات علت ذات باشد مستحیل است خالق ذات باشد مستحیل است این هم همین است چون یک حقیقت فرض ندارد که با اینکه بسیط است و مرکب نیست خودش قاهر بر خودش باشد و خودش مطیع خودش این چنین فرض ندارد قهراً میماند اسمای حسنای الهی از مقام ذات باید تنزل کرد وقتی از مقام ذات تنزل میکنیم با اسمای حسنای الهی روبروییم این اسمای الهی بعضی جزئیاند بعضی کلیاند بعضی عظیماند بعضی اعظم ... سلامت یک روزی است که خدا به این بیمار خاص مرحمت میکند قهراً شافی که اسمی از اسمای حسنای خداست تحت اسم رازق است حالا چون رزق اعم از ظاهری و معنوی است شِفا زیرمجموعه رزق خداست و رازق بودن هم به این است که کمالی از کمالات را بیافریند پس رازق بودن زیرمجموعه خالق بودن است خالق بالاتر از رازق است و چون خلقت قدرت میطلبد خالقیت خدا زیرمجموعه قدرت خداست آنگاه قدرت عین ذات است و نامحدود ولی خالقیت محدود است خدا بعضی از چیزها را خلق کرده بعضی چیزها را خلق نکرده ولی قدرت محدود نیست که بگوییم نسبت به بعضی از چیزها قادر است بعضی از چیزها قادر نیست خداوند بعضی از چیزها را خلق فرموده بعضی از چیزها را خلق نفرموده اما قادر مطلق است بر همه چیزی که ممکن است این اسامی حسنای حق بعضیها جزئیاند بعضی کلی، بعضی عظیماند و بعضی اعظم قهراً آنکه عظیم است بر غیر عظیم حاکم است آنکه اعظم است بر عظیم حاکم است اسمای الهیاند که بعضی کاتباند بعضی «مکتوبٌ علیه» بعضی حاکماند بعضی «محکومٌ علیه» و مانند آن و چون همه اینها اسمای خداست و خداوند به همه اینها متصف میشود نشانهاش همان آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حشر» است ﴿هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِىُ الْمُصَوِّرُ لَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى﴾ یا ﴿هُوَ اللّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ در همان اسمای حسنای پایان سورهٴ «حشر» هم ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ هست هم ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ﴾ که اینها هم اسمای فعلی حقاند خب اگر اسمای ذات حاکم بر اسمای فعل است اسمی از اسمای الهی حاکم بر اسم دیگر است و همه اینها اوصاف و اسمای الهیاند و میشود گفت خدا این کار را کرد خدا بر خودش چون بر خودش گفته میشود یعنی بر اسمی از اسمای او که آن اسم هم بر خدا حمل میشود چون شما همه این هزار اسمی که در جوشن کبیر است بر خدا حمل میکنید قضیه تشکیل میدهید موضوع و محمول دارد که یک موضوعش خداست الله است محمولش همه این اسمای حسنی در حمل لازم نیست محمول و موضوع در مقام ذات متّحد باشند اگر صفت، صفت ذات بود محمول و موضوع در مقام ذات متحدند اگر صفت، صفت فعل بود موضوع و محمول در مقام فعل متّحدند این سه قضیهای که قبلاً مثالش گذشت یک راه حل خوبی است مثلاً شما میگویید «زیدٌ ناطقٌ» بعد میگویید «زیدٌ عالمٌ» بعد میگویید «زیدٌ قائمٌ» این سه تا قضیه است در هر سه قضیه موضوع و محمول هم باهم متّحدند اما محور اتّحاد در این سه قضیه یکسان نیست مدار اتحاد در «زیدٌ ناطقٌ» این است که ناطقیت با ذات زید در مدار ذات متحد است از آن مرحله پایینتر وقتی گفتید «زیدٌ عالمٌ» یعنی عالمیت با زید متّحد است اما نه در مقام ذات پایینتر از ذات مقام وصف در قضیه سوم که گفتیم «زیدٌ قائمٌ» یعنی قیام با زید متّحد است اما نه در مقام ذات مثل ناطق و نه در مقام وصف مثل عالم بلکه در مقام فعل همین که محمول با موضوع در یکی از این مراحل سه گانه متّحد باشد قضیه درست است و جای بستن عقد بین موضوع و محمول هست اسمای حسنای الهی این چنیناند آنگاه آن اسمی که اعظم است بر غیر اعظم حاکم است همهٴ کارهای خدا زیرمجموعه قدرت است همهٴ ادراکهای خدا زیرمجموعه علم است و مانند آن آنگاه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این قدرت است که رحمت را، علم است که رحمت را، حیات است که رحمت را، و مانند آن را در خویشتن تثبیت میکند از چنین ذاتی که منبع همه کمالات است یقیناً رحمت تنزل میکند «یَجبُ عنه الرحمة» است نه «علی ذاته الرحمه» چیزی بر ذات خدا حاکم نیست پس آنجا که وحدت است یعنی ذات خدا چیزی بر او حاکم نیست آنجا که جای کثرت است یعنی اسمای حسنای الهی است اسمی بر اسم دیگر حاکم است آنگاه منظور از این کتابت هم کتابت تکوینی خواهد بود از غیر خدا چیزی بر خدا تحمیل نخواهد شد بلکه اسمای اعظم خدا و اسم عظیم خدا اقتضایی دارد که برابر آن اسم دیگر امتثال میکند و انجام میدهد آنگاه رحمت از خدا ضروری است چه اینکه وفای به وعده از خدا ضروری است یعنی خداوند یقیناً به وعده عمل میکند نه یقیناً باید به وعده عمل کند که یک قانونی بیرون از آفرینش و نظام تکوینی خدا بر خدا حاکم باشد چون بیرون از حیطهٴ قدرت او و خلقت او چیزی نیست روی اساس توحید هرچه در جهان امکان یافت میشود فعل خداست فعل خدا که قاهر بر او نیست غیر فعل خدا هم که چیزی نیست پس نه میدان برای اراده جزاف و گزاف باز است که اشعری میپندارد نه سخن از وجوب «علی الله» است که معتزله خیال میکند بلکه وجوب «عن الله» است یقیناً خدا رحیم است خب وقتی یقیناً خدا رحیم شد مستعدها را به کمال لایقشان میرساند اینها که در دنیا به کمالشان نرسیدند یک چیز روشنی است همه افراد صالح محروماً از بین رفتند یا اکثریشان محروماً از بین رفتند و اینها هم از دنیا فاصله گرفتند برای معارف برتر اگر با مرگ نابود بشوند این دیگر با رحمت خدا سازگار نیست پس بنابراین برهانی که در آیهٴ دوازده و سیزده سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است حدّ وسط این برهان رحمت خداست چون خدا رحیم است معاد حق است فرمود.
پرسش...
پاسخ: بله, چون آخر اسمی بر اسم دیگر حاکم است اسمی از اسمای خدا بر اسم دیگر حاکم است ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این جواب روشن است ﴿قُلِ اللّهُ﴾ آنها هم این را میپذیرند آنگاه فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چون خدا رحیم است ﴿لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ﴾ یقیناً معاد حق است با لام قسم با نون تاکید ثقیله با تعبیر آوردن به ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ این ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ همان بالضروره و به اصطلاح منطقی این را میفهماند در علوم عقلی میگویند این کار بالضروره است در اصطلاحات قرآنی میگویند ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی هیچ تردیدی در او نیست که واقع میشود یقیناً واقع میشود این ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ «عبارة اخری» از بالضروره است «المعاد حقٌ بالضروره» نه اینکه ممکن است خدا انسانها را بعد از مرگ زنده کند بلکه بالضروره زنده میکند این معاد حق است یک قضیه ممکنه نیست یک قضیه ضروریه است «ان الموت حق ... اشهد ان النشر حق ... و الجنة و النار حق» اینها حقاً ثابتاند اینها قضیهاند جهت این قضایا چیست؟ ضرورت است نه امکان موت حق است بالضروره ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ , ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ پس «الموت حقٌ بالضروره», «الجنة حقٌ بالضروره», «النار حقٌ بالضروره» همه این قضایا موجهه هستند به جهت ضرورت اصطلاح قرآنی از ضرورت همان ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ است یعنی هیچ تردیدی در او نیست صرف امکان کافی نیست امکان برای مفهوم مقام و ذات است ولی در مقام فعل انسان مردد است مثلاً گفتند «الانسان کاتبٌ بالامکان» خب حالا این کتابت او که برای او ممکن است در خارج محقق شد یا نشد با تردید میسازد با ریب میسازد ولی اگر گفتیم «الانسان کاتبٌ لاریب فیه» یعنی در خارج بدون شک او کتابت دارد هدایت قرآن اینچنین است که ﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًى لِلْمُتَّقینَ﴾ معاد این چنین است ﴿لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ﴾ ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾ جریان ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ به عنوان جهت قضیه دربارهٴ معاد در آیات زیادی یاد شده است که یکی از آنها آیهٴ دوازده سورهٴ «انعام» است ﴿لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ که ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ یعنی «لیجمعنکم بالضروره» پس هم از نظر جهت منطقی ﴿لارَیْبَ فِیهِ﴾ فرمود هم از نظر جهت ادبی آن لام قسم و تاکید نون ثقیله و اینها را هم ذکر کردند بعد فرمودند: ﴿الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ آنها که سرمایه را باختند وقتی سرمایه را باختند دیگر ایمان نمیآورند کسی که اهل تجارت سودمند است که ﴿یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾ آنها اهل ایمان به مبدأ و معاداند ولی گروهی که سرمایه را باختند اینها دیگر ایمان نمیآورند ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ آنچه که در لیل و نهار مستقر است این برای خداست و خدا همه اصوات را میشنود به همه اشیا علم دارد خود این اشیا در مقام فعل عین سمع خدایند عین علم فعلی خدایند چه اینکه ذات اقدس الهی در مقام ذات به اینها علم دارد البته آن علم ذاتی حق تعالی به این اشیا قبل از پیدایش اشیا هست با پیدایش اشیا هست بعد از زوال اشیا هم هست اما علم فعلی خدا عین اشیا هستند یعنی هر چیزی در هر موطنی که باشد به ذاته مشهود ذات اقدس الهی است که این علم فعلی البته خارج از مقام ذات است و وصف فعل است و این وصف را از فعل حق تعالی انتزاع میکنند نه از مقام ذات حالا اگر بحث دیگری دربارهٴ دلالت این برهان و تمامیت این برهان بر معاد مانده است در نوبت بعد انشاءالله.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»