مشاهده تصاویر بیشتر ...
مشکلی که همه ما داریم و احساس مسؤولیت بیشتری میکنیم ـاز آن جهت که سر و کار ما با منابع دین، کتاب و سنت استـ مشکلی است که در این سالهای اخیر، به خصوص، بیشتر دامنگیر جامعهی ما مخصوصاً جوانان شده و در سطوح مختلفی شبهات و شکوکی دربارهی مطالب دینی اعم از عقاید و ارزشها و احکام مطرح شده؛ البته خدا را شکر میکنم و از دست اندرکاران هم صمیمانه تشکر میکنم که عزیزان، فضلاء و اساتید مطرح حوزه در این چند سال تلاشهای بسیار مشکوری داشتند در جهت حل مشکلات، تبیین شبهات، پاسخگویی به آنها در سطوح مختلف؛ سخنرانیهایی داشتند، مقالاتی، کتابهایی نوشتند، مجلاتی دایماً، مستمراً منتشر میشود و بر ذمّه گرفتهاند که این مسؤولیت را انجام بدهند. «شکر الله مساعیهم الجمیله». ولی بهرحال آن قدر هجمهی دشمن قوی و گسترده است و از راههای مختلف هجوم میکنند که این نوع فعالیتها پاسخگوی همهی آن نیازها نیست. باز هم نیاز به چنین جلساتی، جلساتی که بحث و گفتگو بشود، هست. من خیلی دلم میخواست میشد ۳۰ سال به عقب برمیگشتم، یک مقدار نیروی جوانتر داشتم و هر روز در جمع شما، اینجا حاضر میشدم و با هم گفتگو میکردیم، بحث میکردیم. ولی متأسفانه دیگر عمری از ما گذشته و ما آفتاب لب بام هستیم. با یک سختی من در همین جلسه هم شرکت کردم و حال مزاجی من مساعد نیست. بهرحال با توجه به اینکه جلسهای است به مناسبت اینکه در آستانهی ماه مبارک رمضان هستیم و بسیاری از عزیزان درصدد هستند که برای انجام مسؤولیت بزرگ تبلیغی و ارشادی به شهرستانها و بخشهای مختلف تشریف ببرند و با گروههای مختلف، مخصوصاً با دانشجویان مواجه میشوند، گفتگویی در این زمینهها هر چند فشرده و ناقص، در حدی که از عهدهی مثل من در این شرایط و با این گستردگی مسایل فراهم میشود. قرار شد که ما تعدادی از این شبهات را فهرستوار عرض کنیم و جوابهای اجمالی، که در اذهان مبارک عزیزان، با همین اختصار و اجمالش باشد و در فرصتهای مناسب از منابع و اشخاص دیگری که در این زمینه بهتر کار کردهاند، استفاده کنند.
ما هیچ شکی نداریم، یعنی قبل از اینها هم شکی نداشتیم، اما حالا دیگر خیلی روشنتر شده که دشمنان اسلام با تمام توان به جنگ اسلام آمدهاند و اگر روزگاری این قصد خودشان را مخفی میکردند، حالا خیلی بیشرمانه، آشکار میگویند: دشمن ما اسلام است؛ ما برای نابودی اسلام باید تلاش کنیم؛ و هیچ ابایی ندارند از گفتن این حرفها. رفتارهایشان هم در کشورهای اسلامی نشان دهندهی این مطلب است. ولی مشکل اساسی آنها این است که تنها با جنگ نظامی یا با مبارزات اقتصادی مشکل آنها حل نمیشود. برای اینکه اسلام یک دین عمیق و ریشهداری است در اذهان و نفوس مسلمانها، که به این آسانیها دست از آن برنمیدارند. مبانی اسلام آنقدر قوی و محکم است که با القاء این شبهات متزلزل نمیشود؛ مثل بعضی ادیان دیگر نیست که گاهی صریحاً هم میگویند معتقَدات ما، ما قبول داریم خلاف عقل است، ولی باید ایمان آورد. در بعضی ادیان حتی مسؤولینش تصریح میکنند که ما این معتقدات را با عقل نمیتوانیم اثبات کنیم و حتی قبول میکنیم که بعضیها خلاف عقل است، ولی بهرحال وحی است و باید پذیرفت و اول باید ایمان آورد، آنوقت بعد فهمید و شناخت. در اسلام این جوری نیست. مبانی اسلام، معتقَدات، اصول اخلاقی و ارزشی و پایههای احکام اسلام آن قدر روشن و مستحکم است که، با اینکه، مثلاً یک حمله نظامی به یک کشوری کنند، یک کشوری را مدتی تحت سلطه بگیرند، اینها از بین نمیرود. نمونههایش هم در عالم هست. ۷۰ سال کشورهای اسلامی زیر سلطهی کمونیسم بودند و بالاخره ریشههای دین را نتوانستند از قلوب مردم بردارند. با اینکه سه نسل با اینها بازی کردند. ولی به هرحال این را، چارهای نمیبینند جز اینکه در کنار فعالیتهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، بند و بستهای سیاسی و همهی شگردهای شیطنتآمیزی که دارند و ما هم هر روز در دنیا شاهدش هستیم، یک تلاش بسیار گسترده و مفصل و برنامهریزی شده با بودجههای سنگین در جهت تضعیف فرهنگ اسلامی است.
این فعالیتها را از یک نظر میشود به دو دسته تقسیم کرد: یکی فعالیتهای عملی که انجام میدهند و با استفاده از اصول روانشناسی سعی میکنند که ارزشهای اسلامی را در نفوس مردم، به خصوص نسل جوان، تضعیف کنند؛ از قبیل ساختن فیلمها، نمایشنامهها، نوشتن رمانها و سایر چیزهایی که در دستگاههای تبلیغاتی بهکار میبرند و حتی از اینکه یک مارک کوچکی روی یک پیراهنی بزنند خودداری نمیکنند. همهی اینها فعالیتهای عملی است که علیه اسلام انجام میدهند و سعی میکنند که مسلمانها را نسبت به دین خودشان سست کنند. البته کم و بیش اینها هم اثر دارد؛ بیاثر هم نیست و متأسفانه ما در همین چند سال بعضی از آثارش را در کشور خودمان هم میبینیم. اما پرداختن به این روشها و مبارزهی با آنها، این محل بحث ما نیست. آنها البته روش خاصی دارد، باید پیگیری کرد، بحث هم کرد، تحلیل هم کرد، ولی مسؤولینش ما نیستیم و اگر ما هم باید فعالیتهایی بکنیم، فعلاً مورد بحث؛ ما نیست.
بخش عمدهای که برای تضعیف فرهنگ اسلامی بکار میبرند ایجاد شبهات و شکوک در مبانی فکری و عقیدتی و همچنین در مبانی ارزشی و احکام و مقررات اسلامی است که به صورتهای مختلفی اینها را مورد هجوم قرار میدهند. البته آنچه در درجهی اول برای آنها خطرناک است اعتقادات قلبی نیست؛ آنچه برای آنها خطر دارد و از پیشرفت آنها مانع میشود پایبندی به رفتارها و ارزشهاست. ولی از آنجایی که در اسلام احکام رفتاری و احکام اجتماعی اسلام جدای از ارزشها نیست و ارزشها هم جدای از باورها نیست، ـارزشهایی که ما داریم نهایتاً برمیگردد به اعتقادات ما و کشیدن یک دیوار حایلی، حجاب حاجزی بین باورها و ارزشها در نظام اسلامی معنای روشنی ندارد، قابل قبول نیستـ ولی بههرحال آنچه در درجهی اول با آن مواجه هستند و میخواهند آنها را از بین ببرند تقیّد مسلمانها به احکام اسلامی است. ملاحظه میفرمایید برای یک حجاب که یک روسری، یک دختری، در مدرسه یا در اداره سر کند، چه جنجالی در دنیا به پا میکند! حاضرند چقدر منافع خودشان را به خطر بیندازند، آراء مسلمانها را در کشورهای خودشان، در انتخابات از دست بدهند، همه اینها را تحمل میکنند؛ ولی این را نمیپذیرند که یک نمادی از دین، از اسلام، در کشور دیده بشود. این نشانهی این است که تقیّد به احکام اسلامی خیلی مهم است. تنها مسأله اعتقادات نیست که بیایند در اعتقادات تشکیک کنند. البته آنها از هیچ چیزی فروگذار نمیکنند. ولی منظورم این است که ابتدائاً آنچه برای آنها اهمیت دارد این است که با این رفتارهایی که بخصوص در سطح جامعه نمود دارد، به چشم میخورد و نشانهی این است که مردم دین دارند، به دینشان پایبند هستند، علاقه دارند، اینها را از بین ببرند. البته به دنبال اینها، آن ارزشهایی که در پس این احکام نهفته است و باورهایی که زیربنای همهی آن ارزشهاست. خوب، در این زمینه کارهای بسیار زیادی شده و چه بسا گاهی تصور بشود که این انواع، کارهای مختلفی است، ربطی به هم ندارد؛ اما تصور حقیر این است که در این زمینهی تضعیف باورها و ارزشها یک سیستم مبارزه با اسلام وجود دارد؛ یعنی یک مجموعهای از برنامههایی است که اینها با همدیگر مربوط است و متناسب با هم است و تقدم و تأخر دارد، رابطهی منطقی با هم دارد.
من با اجازهتان یک سیری از این فعالیتهایی که دشمنان ـالبته و صد البته به دست ایادی داخلیشانـ انجام میدهند، آنها را اشاره میکنم، با پیوندی که بین اینها است، که اینها از همدیگر بیارتباط نیست و در حدی که فرصت باشد و هم توان من و هم مجال جلسه باشد، جوابهای فشردهای هم برای هر یک از اینها، و فکر نمیکنم مجموعاً در چنین فرصتی بیش از این انتظار باشد، لااقل با توجه به ضعف بنده.
خوب ما وقتی با یک حکم اسلامی مواجه میشویم که آمریکا نمیپسندد، جهان غرب نمیپسندد، ایادیش نمیپسندند و میخواهند این از بین برود، فرض کنید همین خود حجاب، مبارزه با حجاب تنها در پاریس انجام نمیگیرد؛ در داخل کشورهای ما الان هم به وسیلهی روزنامهها و مجلات در حال جریان است؛ نطقها، سخنرانیها، در مقالات، روزنامهها. اگر بررسی بکنید، کاملاً روشن است که الان هم هنوز دست برنداشتهاند؛ در داخل کشور دارند مبارزه با حجاب میکنند. خوب، اگر بخواهند با یک حکمی مبارزه کنند، کاری بکنند که مردم نسبت به این حکم سست بشوند و کم کم ترک کنند، چه کار میبایست کرد؟ صرف نظر از آن رفتارهایی که در انگیزهی افراد اثر میگذارد و طبق اصول روانشناسی اعمال میشود، صحنههای بیحجابی، فیلمها و چیزهای دیگر، صرف نظر از آنها، آنچه جنبهی فکری و نظری دارد، مسیر طبیعیاش همین است که اول بگویند: آقا! کی گفته حجاب واجب است؟ حالا حجاب را این جوری اصلش، ابتدائاً مطرح نمیکنند؛ چه کسی گفته صورت را باید پوشانید، یا موها را باید پوشانید؟ حالا یک کمی مو هم پیدا باشد، چه میشود، چه اشکالی دارد؟ یا دست، یک مقدار بالاتر باشد، تا آرنج پیدا باشد؟ یا پا، تا ساق پا پیدا بشود؟ وقتی بخواهند این حکم را تضعیف کنند و در اذهان سستش بکنند، اول میآیند و میگویند: کی گفته؟ خوب، آن وقت طرف هم میگوید: خوب، مرجع تقلید گفته، در رسالهها نوشته، همه فقها گفتهاند. خوب، چه خواهند گفت؟ [میگویند:] از کجا اینها درست فهمیدند؟ اولاً میگردند بلکه در طول تاریخ تشیع، یک فتوایی از یک جایی، حتی به صورت احتمال، از یک کسی پیدا کنند که بگویند: نه، این جوری نبوده، اختلافی بوده؛ اگر در هزاران فقیه، یک نفری، بگردند که در کلامش یک همچنین اشارهای باشد، به همان تکیه میکنند؛ میگویند: نه، مسأله اختلافی است. کافی است برای اینکه یک جوانی که خودش هم انگیزه دارد، به همین سست بشود. بگوید حالا که اختلافی است، ما آن یکی فتوا را میگیریم؛ و اگر نبود، سعی میکنند اصلاً یک مفتی بتراشند. و چه بسا سالها کار کنند که در یک محیطی، یک نفر به عنوان مفتی، مجتهد شناخته بشود، تا یک روزی چنین فتوایی را از او بگیرند. و این را بعید ندانید، در تاریخ ما این جور چیزها خیلی فراوان داریم.
بهرحال این اولین مرحله است، تشکیک در فتوا، که چه کسی گفته این فتوا درست است؟ خوب، ممکن به اینجا برسند یا مردم ما توجه داشته باشند [که] این صحبت فتوای شخصی نیست، یک مجتهد فتوا داده، دو تا مجتهد فتوا دادهاند و این حرفها؛ مسألهی اجماعی است؛ بلکه از ضروریات است؛ همه فقها گفتهاند. این جور نیست که یک مجتهدی که ما از او تقلید میکنیم، بتوانیم از یک کس دیگر تقلید کنیم که جایز بداند؛ اصلاً فتوای دیگری وجود ندارد، همه همین را گفتهاند. در مرحلهی دوم میگوید: چه کسی گفته اصلاً شما تقلید کنید؟ اول در اینکه کدام فتوا درست و کدام فتوا غلط است. از این مرحله میگذرد، آن وقت چه کسی گفته باید تقلید کنید؟ اصلاً خودتان بروید از منابع اسلام استفاده کنید. قرآن «هدیً للنّاس»؛ است، «هدیً للعلماء»؛ که نیست! اسلام که نیامده برای علما، فقها، اسلام برای همهی مردم آمده! مگر نگفته «هدیً للنّاس»؟ خوب، شما هم ناسید؛ خودتان بروید هدایت بشوید! این حرفها [را]حتماً شنیدهاید. البته این تازگی ندارد. پیش از انقلاب هم از بعضی روشنفکرها همین حرفها مطرح میشد؛ دعوت مردم به اینکه روحانیون را کنار بگذارند، خودشان در قرآن و سنت تحقیق کنند، اسمش را هم تحقیق میگذاشتند.
این مرحلهی دوم است که آقا! شما خودتان بروید به کتاب و سنت مراجعه کنید. آن وقت به آنها القا میکنند، مثلاً یک آیه متشابهی را، یک روایت ضعیفی را، یک چیزی را به آنها نشان میدهند که ببینید، اینجا چنین گفته؛ و به این وسیله خودشان اجتهاد کنند، بگویند: نه، همه فقها اشتباه کردند و ما درست میگوئیم! پس، این مرحلهی دوم.
خوب، اگر این هم نگرفت، یعنی آن قدر دلیل روشن بود، آیه قرآن، روایت متواتر، صریح بود که تشکیک در اینها نمیشد بکنند، معلوم بود که مثلاً این کلامی است از پیغمبر و امام معصوم صادر شده و هیچ معنای دیگری غیر از این هم ندارد، همهی فقها هم فتوا دادند، اجماع هم هست، مخصوصاً در یک مواردی اجماع شیعه و سنی هم هست، از ضروریات دین هم هست؛ ولی خوب آنها که این حرفها سرشان نمیشود؛ یعنی نمیخواهند سرشان بشود؛ بالاخره میگردند جوانهایی را پیدا کنند که ضروری و غیرضروری و این حرفها اصلاً به گوششان نخورده است. در مرحلهی سوم، میگویند از کجا آنچه که دیگران فهمیدند، این صحیح باشد؟ شاید یک معنای دیگری دارد که دیگران نفهمیدند. در این راستا مسألهی تعدد قرائات و تعدد فهمها مطرح میشود، در مرحلهی سوم؛ که خوب، این یک چیزی است که تا به حال این جور فهمیدند، ولی در این عصر مردم چیز دیگر میفهمند؛ فهمها تغییر میکند؛ فهم، تابع سوابق ذهنی است. این سوابق ذهنی ما غیر از سوابق ذهنی مردم جاهلی است، مردمی که آنچنان بودند و چنان رفتارهایی داشتند؛ آنها یک جوری میفهمیدند؛ ما امروز پیشرفت علم را داریم، پیشرفت تمدن را داریم، پیشرفت فرهنگ را داریم و اینها سوابقی در ذهن ما ایجاد میکند که فهم ما از این آیات و روایات جور دیگر میشود. ـمخصوصاً که این مطلب [را] بیایند شکل فلسفی و علمی هم به آن بدهندـ اصلاً یک مکتبی هست به نام هرمنوتیک، که [بر اساس اصول آن] فهم انسان تفاوت میکند و ممکن است از یک کلام فهمهای مختلفی وجود داشته باشد؛ با گرایشهای مختلفی که در این مکتب فلسفی وجود دارد. بههرحال، تشکیک در این که فهمتان درست نیست.
خوب، اگر کسانی زیر بار نرفتند؛ گفتند: نه! ما هر چه فکر میکنیم، میبینیم غیر از این، چیزی نمیشود از این کلام فهمید؛ بالاخره کلام پیغمبر است و روایت متواتر و ما غیر از این نمیفهمیم؛ همان که همهی فقها فهمیدهاند، ما هم همین را میفهمیم. بعد از آن چه؟ میگویند: درست است که کلام پیغمبر و امام است و فهم شما هم همین است؛ اما از کجا پیغمبر و امام درست گفته باشند؟! تشکیک در عصمت. نه تنها در روایات تشکیک میکنند، بلکه حالا پیغمبر معصوم نبوده، کلام اشتباهی گفته، یا عمداً دروغ گفته ـالعیاذ باللهـ [بلکه] در خود قرآن؛ از کجا که همه قرآن درست باشد؟ ما یک وقتی اگر ۲۰ سال پیشتر به ما میگفتند که یک مسلمانی، با اعتراف به مسلمان بودن یا ادعای مسلمانی داشتن، بگوید همه قرآن درست نیست، بعضیهایش غلط است، ما اصلاً میخندیدیم. میگفتیم مگر چنین چیزی ممکن است؟! انسان مسلمان باشد، آنوقت بگوید بعضی از قرآن درست نیست؟! خوب، این چه جور مسلمانی است؟ راستی باور نمیکردیم یک وقت، یک روزگاری، یک مسلمانی بیاید، ادعای مسلمانی داشته باشد، در عین حال بگوید بعضی از مطالب قرآن درست نیست؛ ولی امروز چشم باز میکنیم، میبینیم کتاب مینویسند در این زمینه، «نقدپذیری قرآن»؛ قرآن قابل نقد است! یعنی بعضی از مطالبش درست نیست؛ باید تصحیح بشود. و طرف مدعی است که من برای دفاع از اسلام این کار را میکنم! اگر این کار را نکنیم، جوانها مسلمان نمیشوند؛ آنوقت اسلام رواج نخواهد داشت! [میگوید] من برای اینکه مردم مسلمان بشوند این حرفها را میزنم؛ میگویم همه قرآن، ما نمیگوییم درست است؛ همانهایی [را] که درست است، شما قبول کنید. آنچه درست است، کدام است؟ آنچه علم تأیید میکند. خوب، آن را که علم تأیید میکند، دیگر چه کار به قرآن دارد؟! چون علم گفته و قبول کرده است. آنچه که مخالف قرآن است که شما قبول نمیکنید؛ پس چه احتیاج دارد به قبول قرآن و دین؟! بههرحال، این هم یک مرحله است برای تشکیک در دین، که اصلاً خودِ قرآن کلام بشر است. استدلال کردهاند، این مطلب تازهای نیست. شاید بیش از ۲۰ سال است، اولین باری که من اطلاع پیدا کردم، با یک هیأتی که در بینشان روحانی بسیار جلیلالقدری هم بود، در آلمان رفتم برای گفتمان دینی. در آنجا یکی از آنها که تئوریسین معروفشان است، همراه این هیأت بود. آن روز هنوز باطنش آشکار نشده بود، همه او را نمیشناختند. در آنجا گفت ما نمیگوییم قرآن کلام خداست؛ چون مسیحیان نمیگویند انجیل کلام خداست. آنها اعتراف میکنند انجیل یک الهامی است که به حواریون و شاگردان حضرت عیسی شد. خوب، زبانش هم، اصلاً زبان اینکه از طرف خداست، نیست، مثلاً داستان نقل میکند، فلان روز عیسی در فلان جا ظاهر شد، چنین گفت. مثل زبان تاریخ میماند. آنها میگویند: بله، انجیل کلام خدا نیست؛ منتهی، اینها ملهَم هستند از طرف خدا. بله؛ او هم گفت که ما هم نمیگوییم قرآن کلام خداست و شاهدش هم این که میگوید: «یسّرناه بلسانک»؛ یعنی لسان پیغمبر است، یعنی کلام پیغمبر است. بههرحال، این هم یک شبهه که حتی آنجایی که نص قرآنی هم باشد، خطاناپذیر هم [باشد] فهمش، در آن نشود اختلاف کنند، آن وقت نوبت میرسد که اصلاً بگوییم خدا نگفته، [بلکه] پیغمبر این جور فرمود. آنوقت اینجا فلسفه بافی میکنند که اصلاً معنی وحی یک حالت روحی است. بهاصطلاح فلسفی بخواهیم صحبت بکنیم، یک علم حضوری است. علم حضوری، در آن موضوع و محمول و این حرفها وجود ندارد. وقتی شخصی که علم حضوری به یک چیزی دارد، بخواهد آن را بیان کند، میشود علم حصولی، میشود قضیه، میشود موضوع و محمول، میشود مسند و مسندالیه، یا شکلهای دیگری از قضیه و به صورت علم حصولی درمیآید. آنچه که خطاناپذیر است علم حضوری است. آن، هیچ کس از کس دیگر خبر ندارد که چه درک کرد. آنچه که بیان میشود، این، طبق سوابق ذهنی و فرهنگ عمومی بیان میشود. پیغمبر آنچه را که به عنوان وحی دریافت میکرد، یک امر روحی بود که خودش مییافت؛ یک حالتی پیدا میکرد؛ مثل آن که عرفا میگویند برایشان یک کشف و کرامت پیدا میشود، مکاشفه، مشاهده و از این چیزها. این هم یک چنین چیزی بود. پیغمبر یک مدتی آنجا ریاضت کشید، یک حالت مکاشفه برایش پیدا شد. اما اینکه مکاشفه و اینها چه بود محتوایش، آمد به زبان خودش بیان کرد. پس آنچه بیان شده، کلام پیغمبر است، نه کلام خدا! کلام خدا همان وحی است، آن حالت شهودی است که برای پیغمبر پیدا شد.
علیایحال، اینها را به اینجا رساندند و اثبات این که قرآن کلام خدا نیست؛ [میگویند] چون کلام پیغمبر است. خوب، پیغمبر در تفسیر وحی که به او شده بود، اشتباه میکند؛ طبق فرهنگ عمومی آن روز اینها را بیان کرد و لذا وقتی شما مطالبش را میبینید، چیزهایی است که کم و بیش، آن زمان هم مردم معتقد بودند؛ آسمانهای هفتگانه، نمیدانم، ملائکه، یک چنین چیزهایی؛ اینها را آنها معتقد بودند، قرآن هم همان جور گفت. این، نشانهی این است که به فرهنگ مردم سخن گفته. یک شواهدی را هم میآورند، ضمیمهاش میکنند. پس این کلام خدا نیست و کلام پیغمبر است. و «ثم»، اگر شما خیلی اصرار کردید و اثبات کردید، نه، این کلام خدا است، این کلام پیغمبر نیست؛ حتماً کلام خداست؛ لااقل از زبان خود قرآن، مدعی است که این کلام خداست، شبههی بعدی؛ مرحله پنجم، میگویند از کجا خدا راست گفته؟ بسیار خوب، کلام خدا، اما از کجا خدا راست گفته باشد؟ مثل اینکه ما دروغمصلحتآمیز میگوییم، خدا هم صلاح دیده که این جور بگوید! از کجا که راست گفته باشد؟ این هم یک مرحله است.
اینها همه درباره چه بود؟ دربارهی ادلهی تعبدی، یعنی قرآن و سنت. در دین، شما هر چه را بخواهید از قرآن و سنت اثبات کنید، این مراحل پنجگانه را برای تشکیکش درست کردند؛ از فتوا گرفته، تا دروغ گفتن خدا. خوب، یک منبع دیگر هم ما برای شناخت دین داریم؛ آن، عقل است. در آنجا هم تشکیک کردند. گفتند: ما دو تا عقل داریم؛ یک عقل عملی داریم، یک عقل نظری. عقل نظری که از زمان کانت پنبهاش زده شد. راجع به متافیزیک، عقل نظری اعتباری ندارد. خود کانت هم اعتراف کرد، با اینکه خودش کشیشزاده بود و عالم دینی بود و خیلی هم متعبد به مسیحیت و این حرفها، در عین حال گفت که دلیل عقلی، از راه عقل نظری، برای اثبات خدا نمیشود اقامه برهان کرد؛ این دلیلها مخدوش است. به قول معروف، برهان نیست؛ اینها قضایای جدلیالطرفین است. اصولاً قضاوتهای عقل دربارهی متافیزیک، ماورای طبیعت، اعتباری ندارد. این مبنای کانت در ـکم و بیشـ اگر بگوییم در تمام مکاتب بعدی فلسفی مغرب زمین اثر گذاشته، خیلی گزاف نگفتیم. کم مکتبی است که تحت تأثیر این حرف کانت واقع نشده باشد که قضاوت عقل دربارهی ماورای طبیعت اعتباری ندارد. خود او با یک دلیل دیگری از عقل عملی خدا را اثبات کرد. حالا نمیخواهیم مفصل بحث بکنیم. بههرحال منظورم تفکیک بین عقل نظری و عقل عملی است. میگویند عقل نظری که کانت فاتحهاش را خواند. شما این براهینی که اقامه میکنید، همه براساس عقل نظری است و اینها هیچ اعتباری ندارد. اما عقل عملی، درست که کانت یک دلیلی برای خدا آورده، ولی دلیل او هم مخدوش است. اصولاً این احکام عقل عملی، اینها یک احکام نسبی است، ریشهای در واقعیت عینی ندارد و برمیگردد به نوعی تمایلات اشخاص و جوامع انسانی؛ و بالاخره این مسأله در فلسفه اخلاق، که آیا ارزشها از کجا ناشی میشوند و احکم عقل عملی مبدأش چیست؟ خوب، در بین ما تقریباً مسلم است که عقل آدمیزاد، خودش یک سلسله مسایل عقلی، عملی را درک میکند. این یک موهبت الهی است، که خداوند به انسان داده. عقل آن است که خیر و شر را، خوب و بد را تشخیص بدهد. این، معروف است، مخصوصاً در بین متکلمین ما. فلاسفه هم به یک صورت دیگری این را توجیه میکنند. ولی آنها گفتند اصلاً آنچه شما به عقل نسبت میدهید که خوب است و بد است، مبنای صحیحی ندارد؛ اصلاً خوب و بد واقعی نداریم. خوب آن است که کسانی از آن خوششان میآید، میپسندند. یک وقت یک چیزی هست همه مردم [از آن] خوششان میآید، این اجماعی میشود و میشود حکم عقل عام. اما اگر، طوایف مختلفی هستند، مردم مختلفیاند، خوب و بدهایشان هم مختلف است. یک چیزی در پیش یک قومی خوب است، پیش یک قوم دیگری بد است. آنها میگویند عقل ما میگوید خوب است؛ آنها میگویند عقل ما میگوید بد است. پس ما یک چیز ثابتی نداریم. پس شما به عقل هم که استناد میکنید، اگر دربارهی امور نظری بخواهید، یعنی اثبات خدا، معاد و چیزهای دیگری را که میخواهد ثابت بودن نبوت پیغمبر و اینها [را ثابت کند]، باید با حکم عقل نظری اثبات بشود؛ اینها را کانت پنبهاش را زده و دیگران هم گفتهاند و فیلسوفان مغرب زمین اصلاً اعتقادی به اینها ندارند و دیگر دوران اینها [گذشته است]. اینها برای فلسفه ارسطویی است ـاین جور میگویندـ و این حرفها برای فلسفه ارسطویی است؛ دیگر پنبهاش زده شده؛ امروز دیگر کسی زیر بار ارسطو نمیرود. حرفهای ارسطو هم باطل شد. مگر نمیبینید راجع به آسمانهای تو در تو و پوست پیازیِ ارسطو باطل شد؟ حرفهای دیگر او هم همین طور. امروز دیگر کسی زیر بار این حرفها نمیرود و عقل در مسایل نظری اعتباری ندارد. ما ماوراء طبیعت [را] نمیتوانیم اثبات کنیم. مسایل عملی هم که امور نسبی است؛ باید ببینند مردم چه میگویند؛ هر چه خوششان میآید، میشود خوب؛ هر چه هم خوششان نیامد، میشود بد. گاهی هم عوض میشود. مردمی هستند، در یک زمان یک چیزی را خوب میبینند، بعد از ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۳۰ سال دیگر، تحولاتی در فرهنگشان پیدا میشود، ارزشهایشان عوض میشود؛ همان [را] که بد میدانستند، خوب میدانند؛ آنچه [را] که خوب میدانستند، بد میدانند. نمونه هم دارد. اینها واقعیت دارد. البته این را استناد میکنند برای اینکه پس عقل عملی حجت نیست. آنچه که واقعیت دارد [این است که] بله، کسانی روزگاری چیزی را خوب میدانستند؛ چون به حکم عقلشان یا دینشان عمل میکردند؛ روزگاری دیگر آن را بد میدانند؛ یا بالعکس. بهخاطر اینکه تابع هوا و هوس شدند. نه چون حالا عقلشان میگوید آن خوب، بد شده یا آن بد، خوب شده؛ اما آنها میگویند: نخیر؛ یک روز عقلشان میگفت خوب است، یک روز عقلشان میگوید بد است؛ پس عقل هم متغیر است.
این حاصل شبهاتی است که برای تضعیف باورها و ارزشهای ما مطرح میکنند. البته در کنار این شعبههایی، راههای دیگری هم وجود دارد. من خواستم ـبهاصطلاحـ یک شجرهای برای شما ترسیم کنم، مطالبی که به هم مترتب باشد. این مطالب اقلاً، اقلاً، ۲۰ سال است که با تمام کوشش به وسیلهی کسانی که نمونههایشان را میشناسید، متأسفانه بعضیهایشان هم عمامه سرشان است ـکسی که عمامه سرش هست، اما اعتقادی به خدا ندارد، اعتقادی به دین نداردـ بله؛ به وسیلهی اینها، اقلاً ۲۰ سال کار شده و به صورتهای مختلف، بهخصوص در دانشگاههای ما مطرح شده و متأسفانه کسانی را هم تحت تأثیر قرار داده است و پیداست ذهن خالی دانشجو که مشغول درسهای دانشگاهی خودش است، اوقات فراغتش هم به تماشای فیلمها و چیزهای دیگر مشابهاش میگذرد، آن دیگر توان پاسخگویی به این شبهات را ندارد؛ وقتی که با مزاجش هم سازگار است، زودتر میپذیرد و این خطری است که دانشگاههای ما و جوانهای ما و نسل آینده ما را تهدید میکند. البته به ما میگویند سیاهنمایی نکنید؛ مردم علاقمند به دین هستند، جوانها چنین. البته اینها هم صحیح است؛ [اما] کلام در این است که ما یک نفر را هم از دست بدهیم، ضرر بزرگی است؛ چه رسد به اینکه دهها و صدها دانشجو را از دست بدهیم. حالا در کنار این، چیزهای دیگر هم هست که حالا من نمیخواهیم مطرح بکنم. مسیحیت خیلی فعال شده؛ جوانان زیادی را به عنوان کلیساهای خانگی دعوت میکنند و بهخاطر اینکه وسایل عیش و نوش برایشان فراهم میکنند، اینها هم میروند ملحق میشوند و اعلام مسیحیت میکنند و چیزهای دیگری که ناگفتنی است. آنچه که به ما مربوط است و ممکن است از ما سؤال کنند، باید یک جوابی بدهیم، این سری شبهاتی است که اشاره کردم.
خوب، مبنای اصلی آنها، این [را] توجهتان میخواهم بدهم برای اینکه آنهایی که اهل تحقیق هستند، آنهایی که درد دارند، آنهایی که میخواهند کار بنیادی بکنند، مبنای کار خودشان را تعیین کنند و بدانند که اینها چه وظیفهی بزرگی است که گردنگیر فضلای معاصر ما است؛ وقتی اینها را تحلیل کنید، برمیگردد به اینکه ما منابع شناختمان از اسلام یا منابع عقلی است یا نقلی. نقلی، اعتبار کلام پیغمبر و امام است؛ آن را تضعیف میکنند با نفی عصمت، با اینکه این، کلام خدا نیست؛ نهایتاً وقتی به کلام خدا هم برسند، میگویند دلیلی نداریم برای اینکه خدا راست میگوید؛ چون بالاخره دلیل نقلی هم باید پشتوانهی عقلی داشته باشد. ما وقتی میگوییم خدا این جور گفته، خوب، باید بدانیم وقتی خدا یک چیزی میگوید، این، خلاف نیست؛ واقعیت دارد. یک کبرای ضمنی دارد که وقتی میگوییم خدا این جور گفته، پس درست است؛ یعنی هر چه خدا میگوید، درست است. آن کبری را تشکیک میکند، میگوید چه کسی گفته هر چه خدا میگوید، درست است؟ گاهی ممکن است خدا عمداً دروغ بگوید. چه کسی گفته نمیشود؟! ـحالا من نمیخواهم شبهه را تقویت کنمـ میگویند شما که میگویید خدا دروغ نمیگوید، دلیلتان یک ارزش عقلی است. میگویید دروغ گفتن قبیح است، قبیح بر خدا محال است. این از عقل عملی است و اینها برهانی نیست. بنابراین ما هیچ دلیلی نداریم برای اینکه خدا دروغ نمیگوید. این تشکیک در ادلهی تعبدی است؛ یعنی هر چه شما به کتاب و سنت استناد کنید، آخرش به این میرسد که خدا گفته. پیغمبر هم وقتی میگوید و حرف او را قبول میکنید، چون وحی خداست که به او میشود. اگر او ریشه را بزند، همهی اینها وامیتابد؛ فتوای مفتی که هیچ، اجماع و این حرفها که هیچ، نص کلام معصوم، از زبان معصوم هم بشنوید، دیگر اعتباری ندارد؛ برای اینکه فهم بشری است؛ نهایتاً از خدا هم که باشد، خدا هم معلوم نیست راست بگوید.
این یک سری ادله است که برمیگردد به اینکه ما باید اثبات بکنیم که این منابع ما، آخرین منبع ما که قرآن و سنت متواتر است و سنت قطعی، اینها قابل تشکیک نیست. باید درصدد این باشیم [که] این دلیل را خوب تقویت کنیم. این را با استصحاب قهقهریٰ یا با قصیدهی زنبوریه در ادبیات، اینها حل نمیشود. باید یک اهتمام کافیِ بیشتری در حوزه برای این مسایل بنیادی باشد. باید حتی فضلای جوان ما دلیل کافی داشته باشند در اینکه خدا دروغ نمیگوید؛ نمیشود دروغ بگوید و چنین چیزی محال است و اینکه قرآن حتماً کلام خداست، نه کلام پیغمبر. این را باید ثابت بکنند. و الا با این تشکیکات، اگر چنین شبههای پیش آمد، دیگر این جوان، دیگر ایمانی به حرف شما ندارد. من نمونههای عینی را سراغ دارم از خانوادههای شهدا که تحت تأثیر همین افکار واقع شدند؛ از خانواده متدینی که نمازش را الان میخواند، روزهاش را هم الان میگیرد، حجش را هم میرود، وظایفش را هم انجام میدهد؛ اما میگوید معلوم نیست قرآن همهاش درست باشد؛ چرا؟ چون فلان آقا گفته است. این چیزی نیست که فکر کنید کسی تحت تأثیرش واقع نمیشود. متأسفانه در مردم اثر کرده. حالا آمار، نه بنده دارم و نه شما و نه آن کسانی که میگویند سیاهنمایی نکنید؛ ولی واقعیت این است که اینها وجود دارد. این یک کار برای ما در حوزه است که باید این مطالب را جدی بگیریم. حتی شبهاتی که در علم کلام ما مطرح نشده. فرض کنید در علم کلام دربارهی صفات مختلف خدا، علم و قدرت و حیات و اینها، عنایت هست به اینکه حتماً اثبات کنند؛ اما صدق خدا را خیلی ساده میگیرند. اینها را باید جدی بگیریم و آن وقت اگر بخواهیم جدی کار کنیم، باید ببینیم چه علومی مبنای اینهاست؛ به آنها باید اهمیت بدهیم.
یک باب هم مسأله دلایل عقلی است. عقل نظری برای اثبات وجود خداست، اثبات معاد، صحت نبوت و چیزهایی از این قبیل. خوب آنها به راحتی میگویند آقا فلسفهی امروز ثابت کرده که عقل اعتباری ندارد. فقط اعتبار عقل در همان تأیید ادراکات حسی و تجربههای حسی است. ماورای اینها دیگر عقل کاری ندارد. اعتبارش هم از زمان کانت از بین رفته و دیگر بساط این حرفها برچیده شده است. عرض کردم، برای اینکه تحقیر هم بکنند میگویند: اینها فلسفهی ارسطویی است. ما اگر بخواهیم با اینها مقابلهی منطقی داشته باشیم، اگر نداشته باشیم، پیش خدا جوابی نداریم. فردا بچه خود من و بچه خود شما تحت تأثیر همین افکار واقع میشود و کافر میشود. وقتی هم کافر میشود، دوتا شاخ در نمیآورد! قیافهاش همین است؛ ممکن ریش هم داشته باشد و چیزهای دیگر، در دل هم ایمانی نداشته باشد. ما باید فکری بکنیم. روزگاری این حرفها مطرح نمیشد. ما هم خیالمان راحت بود. محل ابتلایی نبود. این شبههها، کسی هم به آنها نمیپرداخت. اما امروز در هر گوشه و کناری، در هر کوی و برزنی این حرفها مطرح است. روزنامههای عادی روز که روزنامه خبری است، برمیدارد همین مطالب را مینویسد. حالا من اسم نبرم، همین روزنامههای عادی که هر روز، روزنامه خبری است، از طرف بعضی از گروههای منحرف منتشر میشود، در همینها این گونه مقالات را مینویسند. ما باید جدی بگیریم.
مسألهی دوم ما غیر از این که آن مبانی، ادلهی نقلی را باید مستحکم کنیم، در اینکه اثبات کنیم که واقعاً عقل چه اندازه اعتبار دارد. اگر حرف کانت درست باشد که عقل نسبت به ماورای طبیعت نتواند چیزی را اثبات کند، آن وقت کلاه من و شما پس معرکه است. «انّ لله علی الناس حجتین، حجة ظاهرة و حجة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الائمة(ع) و اما الباطنة فالعقول.»؛ اگر ما عقل را نتوانیم به آن استناد کنیم و اعتقادات خودمان را با عقل ثابت کنیم، آن وقت با چه بگوییم. هر چه شما ادعا کنید [که] آقا، من با علم ولایی این را شناختم، شهود کردم؛ او هم میگوید من هم با علم ولایی شناختم که تو دروغ میگویی. در مقام بحث چطور میتوانید اثبات کنید؟ من در عالم مکاشفه این جور دیدم؛ او هم میگوید مکاشفهات برای خودت؛ من هم در مکاشفه خودم ضدش را دیدم. این که حرف نشد. در مقام بحث و جدل که نمیشود به گرایشهای شخصی اتکا کرد. باید زبان مشترک بین طرفین باشد؛ براساس اصول مشترکی با هم بحث بکنند. اگر اصل مشترکی نباشد، بحث هیچ فایدهای ندارد. و به شما عرض کنم، دو جا است که ما، با دو طایفه بحث کردن هیچ فایدهای ندارد. آنجا از مصادیق «فأعرض عمّن تولّی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا»؛ است. جدال با اینها هیچ فایده ندارد. یکی آنجایی که بگویند عقل هیچ اعتباری ندارد. آن مَثل ساده؛ هست [که] گفتند یک نفر سر در جوی آب گذاشته بود، با دهانش آب میخورد. [کسی به او] گفت این جور نکن؛ عقلت کم میشود. گفت عقل چیست؟ [او هم] گفت بخور. امروز ما میگوییم آقا، عقل این جور میگوید؛ میگوید عقل چیست؟ اصلاً عقل وجود ندارد! اصلاً ما چیزی به نام عقل نداریم! خوب، ما به آنها چه بگوییم، این در [مورد] ادلهی عقلی. اگر یک کسی اصل عقل را انکار کرد، بحث با او هیچ فایدهای ندارد. انتظار اینکه شما بتوانید مطلبی را برایش اثبات کنید، ندارد. مگر اینکه حوصله داشته باشید، مبنایش را عوض کنید؛ برایش اثبات کنید؛ بالاخره عقل هست. خوب، این بحث فلسفی است. باید اول برایش اثبات کنید [که] عقلی هست؛ عقل هم حقیقت را کشف میکند. و الا تا این مبنا را دارد، بحث کردن هیچ فایدهای ندارد.
دوم، آنجایی که پای تعبد در کار است. بالاخره ما بسیاری از مسایل دینیمان هست که با عقل اثبات نمیشود. راجع به احکام تعبدی. چرا نماز صبح دو رکعت است؟ هیچ عقلی نمیتواند این [را] اثبات بکند. چون ملاک این احکام دست ما نیست. احکام را خدای متعال به ما امر فرموده، تعبداً؛ و اصلاً رشد ما هم در این است که «اسلام»؛ داشته باشیم. چون خدا گفته، بپذیریم. البته معتقدیم همهی اینها مصالح و مفاسد واقعی دارد؛ ولی خوب، در دست ما نیست. ما صرفاً اینها را به استناد وحی اثبات میکنیم. وقتی استناد، وحی شد، پای کلام است و فهم کلام. به خود ما که وحی نمیشود. وحی هم که بشود، به درد او نمیخورد. در مقام بحث که وحی شخصی یا الهام شخصی کارساز نیست. بگوید به من این مطلب وحی شده، میگوید خوب به من هم خلافش وحی شده! اینکه به درد بحث نمیخورد. در مقام بحث باید چیزی بگویید که طرفین، مبنایش را قبول داشته باشند. از یک نقطهی معلوم، مورد اتفاقی شروع کنیم. خوب، میخواهیم با آیه استدلال کنیم؛ کسی که میگوید من خدا را قبول دارم، قرآن را هم قبول دارم، اما این مطلب امر اسلام نیست. میگویید نه؟! دهها مقاله و سخنرانی و کتاب در این زمینه [هست] که قرآن نگفته که غیر از اسلام دین دیگری قبول نمیشود؛ این که گفته «من یبتغ غیر الاسلام»، [منظور] آن اسلامی است که همهی انبیا داشتند؛ و الا شرایع مختلف مورد قبول اسلام است. یکی، دو تا آیه هم هست که چنین برداشت متشابهی از آن میشود کرد. اینها آیه قرآن است. بنابراین، اسلام با مسیحیت هیچ فرقی ندارد؛ میخواهی مسلمان باش، میخواهی مسیحی باش! آنوقت زمینه فراهم میشود که بیایند کلیسای خانگی درست کنند و جوانها را ببرند و بگویند فرق که نمیکند؛ تا حالا مسجد میرفتیم، حالا کلیسا میرویم. صریحاً مینویسند، در همین روزنامههای خبری ـحالا غیر از آن کتابها و مقالات و مجلههای آنچنانی که با اهداف خاصی هستند؛ در همین روزنامههای خبری مینویسندـ که آقا، هیچ دلیلی نداریم بر اینکه اسلام حقتر از مسیحیت است؛ با همین تعبیر! نمیتوانیم بگوییم اسلام از مسیحیت حقتر است؛ در همین روزنامهها نوشته! آنهایی که هر روز دهها و صدها هزارش دست مردم میافتد. وقتی این شبهه مطرح میشود که ما دلیلی نداریم، [میگوییم] چرا؟ [میگویند] ما استناد میکنیم به قرآن! خوب، قرآن گفته «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». خلاف ضروریات همه فِرق اسلامی، که در این زمان فقط از پیغمبر اسلام باید اطاعت کرد و فقط از قرآن و فقط از شریعت اسلام؛ آنها استناد میکنند به یک آیه متشابهی و از آن نتیجهگیری میکنند که همه دینها مثل هم هستند! بدتر از اینها هم هست. حالا من نمیخواهم وقتتان را بگیرم.
پس ما در دو جبهه حتماً باید کار جدی بکنیم. شما هم باید مطالبه کنید از کسانی که سیاستگزار و برنامهریز در مسایل حوزه هستند. اما جواب اجمالی این شبهات. این توصیهای است برای کسانی که این برنامهها را در حوزه تقویت کنند؛ هم اثبات اعتبار عقل و قلمرو احکام عقل تعیین بشود و اثبات بشود و هم اثبات مبانی تعبدیِ ما از کتاب و سنت.
از آنجا شروع میکنم که شبهه ها را مطرح کردم؛ شبهه در اینکه از کجا این فتوا درست باشد. اولاً ما مسایلی که به فتوا مراجعه میکنیم، مسایل نظری اختلافی است. همه مسایل دینی ما، مسایل نظری اختلافی نیست. شاید اول عروه هم باشد ـالبته من ۳۰-۴۰ سال پیشتر دیدم، تازگیها مراجعه نکردم؛ به نظرم در اول عروه هم هستـ که در ضروریات و در یقینیات جای تقلید نیست. حالا اگر من اشتباه میکنم، در ضروریات مسلم است؛ اما در یقینیات هم به نظرم در عروه داشت. ـحالا مراجعه بفرمایید. ما در آنچه قوام دینمان به آن است، یک مسایل کاملاً ثابت، ضروری و اجماعی است، اصل نماز است، اصل روزه است. آن کسانی که میگویند ـحالا من شبهاتش را نرسیدم همه را مطرح بکنم؛ میگویندـ اصلاً دین آمده اساس ارزشها را بگوید؛ اما سایر چیزها، اینها روشها و راهکارهاست؛ اینها متغیر است. اصل توجه به خدا، این یک ارزش است؛ اما اینکه نماز این جوری باشد، یا آن جوری، دو رکعت یا سه رکعت باشد، اینها روشهاست، راهکارهاست. اینها باید تغییر بکند. شما یک جور دیگر میتوانید با یک سکوتی مثلاً، جای نماز. این راهکارها دست خود مردم است. خوب، شما باید برای این، دلیل داشته باشید. میگوییم اینجا جای فتوا نیست که نماز صبح دو رکعت است یا نیست. اسلام یعنی دینی که میگوید نماز صبح دو رکعت است. ضروریات اسلام را، یکی از آنها را انکار کند، یعنی انکار کل اسلام. قوام اعتقاد به اسلام، پذیرفتن ضروریات آن است؛ ضروریات آن را نپذیریم، ادعای اسلام در آنجا لغو است. «نؤمن ببعض و نکفر ببعض»؛ این در اسلام پذیرفته نیست؛ در هیچ دین دیگری هم پذیرفته نیست. «اولئک هم الکافرون حقاً». یقینیاتی که قوام اسلام به آنهاست، اینها احتیاج به تقلید ندارد. تازه، آنجا که پای تقلید میآید، ما یک چیز مندرآوردی نیاوردیم؛ یک چیزی است که همهی عقلا در مواردی که علم شخصیِ مستقیم خودشان ندارند، از آن استفاده میکنند؛ رجوع به متخصص. شما در هر فنی به متخصص رجوع میکنید. نمونه ظاهری آن پزشکی است. در مسایل اقتصادی، در مسایل این چنینی. و آن فلان وزیر میگوید: ساختار وزارتخانه ما درست نبود، رفتم مشاور از آمریکا آوردم، یا از یک جای دیگری. برای اینکه نظر متخصص را اعمال کنم؛ ساختار وزارتخانه را عوض کنم. میخواهد ساختار وزارتخانه را عوض کند، میرود مشاور خارجی میآورد، به متخصص رجوع میکند. اما من و شما راجع به مسایل عادی که همهی عقلا به متخصص رجوع میکنند، اشکال دارد مراجعه کنیم؟! کدام راه عقلایی است که در چنین مواردی جایگزین تقلید و اخذ فتوا بشود؟ این چیز تازهی مندرآوردی نیست. این راجع به اصل فتوا.
بر که میگردند، میگویند: آقا خودتان بروید استفاده کنید؛ میگویم: آقا! شما در یک متن سادهی ادبی اجازه نمیدهید که هر کسی اظهار نظر کند. میگویید باید به متخصص آن رجوع کرد، چگونه آنوقت میخواهیم در قرآن، که این همه بطون و حقایق و دقایق و رقایق دارد، ما بخواهیم هرکسی، صِرف اینکه یک ادبیات سادهای، الفبایی از عربی یاد گرفت، بیاید استفاده کند و تحقیق کند و برداشت بکند؟! شما در یک متن حقوقی، میخواهید به آن استناد بکنید، یک متن قانونی، قانون اساسی که این همه متخصصین نشستهاند، دربارهاش فکر کردهاند، نظر دادهاند، این همه، چندین بار رأیگیری شده، به یک جاهای مشتبه میرسد، معنایش معلوم نیست، میگویند: باید یک منبعی معرفی بشود که آن را تفسیر کند. در همهی قوانین عالم این هست؛ در قانون اساسی ما هم میگوید: شورای نگهبان باید قانون اساسی را تفسیر کند. شما، قانون اساسی که برای همه مردم نوشته شده، بعد از این همه کار کردن، و متخصصین مدتها زحمت کشیدند، ابهام دارد، یک کسی باید تفسیر کند؛ آنوقت چطور قرآنی که برای هزاران سال نازل شده ،برای همه اقوام، مردم، این، احتیاج به مفسر ندارد؟! خودت مراجعه کن؟! هر چی فهمیدی عمل کن! در کجای دنیا، در کدام امر تخصصی است که عقلا چنین چیزی را میپذیرند؟ پس تقلید و مراجعه به متخصص کردن یک امر کاملاً عقلایی است و هیچ مفرّی از آن نیست؛ مگر [اینکه] یک کسی نخواهد زندگی عقلایی داشته باشد.
بعد که به منابع میرسیم، تشکیک [میکنند] در اینکه قرآن کلام خداست. خوب، این از همان ضروریاتی است که ـعرض کردمـ ما باید مبنایش را درست کنیم. اینها مسایل جدی است، علیالمبنا نمیشود حرف زد. ما نمیتوانیم از این بگذریم که بگوییم خوب، بعضی از مسلمانها گفتند قرآن کلام خدا نیست. آن بعض کیست؟ همین انسان منحرفِ شیطانی که این شبهات را آمده مطرح کرده و میخواهد برای دلخوشی اربابانش و برای اینکه مزدی که از آنها میگیرد حلال باشد! بیاید مردم را گمراه کند. خوب، مسلمانی که این حرف را زده، همینها هستند. کدام عاقلی در طول دوران اسلام از ۱۴۰۰ سال گذشته چنین حرفی را زده؟ یک مسلمان، شما در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله بیاورید که گفته باشد قرآن کلام پیغمبر است. با این نصوصی که خود قرآن دارد: «ولو تقوّل علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین»؛ اگر یک کلمه اضافه میکرد، ما رگ حیاتش را قطع میکردیم. آنوقت ما بگوییم اصلاً خود قرآن همهاش کلام پیغمبر است؟! این همه نصوصی که در خود قرآن است، که دارد میگوید: من کلام خدا هستم، سخن خدا هستم، لحنی که به پیغمبرش خطاب میکند؛ صدها دلیل بر این مطلب؛ آنوقت کسی بگوید چون گفته «یسّرناه بلسانک»؛ پس این[کلام پیامبر است]. همان [آیه میفرماید:] «یسّرناهُ»، «فاذا قراءناه»، ما تیسیر کردیم به زبان تو، یعنی به همان زبانی که تو به آن سخن میگویی و مردم تو میفهمند؛ یعنی به زبان عربی. اما چون زبان عربی است، پس کلام خدا نیست؟! خداست که به زبان عربی و به زبان تو سخن گفته؛ خود همین آیه هم گفته: «یسّرناهُ»؛ نمیگوید «یسّرتَه».
بههرحال، این مسأله را خیلی باید جدی گرفت و با تمام قوت باید اثبات کرد که قرآن، نمیشود کلام غیر خدا باشد. این را سست نمیشود گرفت. نمیشود گفت آقا! علیالمبنا جواب میدهیم، و میگوییم بنا بر اینکه کلام خدا باشد؛ اینجا، جای مسامحه نیست. اینها مسایل ریشهای ماست. و بالاخره دلیل اصلی ما بر اینکه قرآن کلام خداست، همین اعجاز آن است و این که کسی نمیتواند مثلش را بیاورد و این همه ادلهای که در خود قرآن آمده، که اگر شک دارید، «و ان کنتم فی ریب مما نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله». همهی بحثهای اعجاز و اینها برای این است که این کلام خداست. اگر کلام پیغمبر بود که این همه اثبات اعجاز نمیخواست. بههرحال، این مسأله را باید خیلی جدی گرفت؛ اینها را نمیشود سهل گرفت و گفت حالا یک کسانی هم این جور گفتهاند، حالا ببینیم در این بحثها چه میشود گفت. اینها را شوخی نگیرید.
و اما مسألهای که آخرش، بله، کلام خداست؛ اما شاید خدا دروغ گفته! این هم واقعاً، مسألهای است که ـعرض کردمـ ما باید ساده نگیریم. صِرف اینکه [بگوییم] چون قبیح است و فعل قبیح است، [از] خدا محال است، [کافی نیست]؛ او هم میگوید چه کسی گفته فعل قبیح از خدا محال است؟ اگر شما بگویید این مسأله ـمثلاًـ بدیهی عقلی است، خوب، پس شما باید بپذیرید که عقل ما اول، یک بدیهیاتی دارد که اینها را استنتاج میکند. و البته خود اینکه قبیح از خدا محال است، بدیهی نیست؛ این برهانی است، باید اثبات بشود. اینجا با یکی، دو تا جملهی ساده نمیشود به کسی جواب داد. این مسأله را در سخنرانی عمومی مطرح نکرده، این را سر کلاس دانشکدهی الهیات، برای دانشجویان دانشکده الهیات مطرح کرده. در آنجا گفته که چه دلیلی داریم بر اینکه خدا باید راست بگوید؟ به همان دلیلی که دروغ مصلحتآمیز برای سایر مردم جایز است، خدا هم دروغ مصلحتآمیز برایش جایز است؛ چه دلیلی [بر خلاف آن] داریم؟
این مسأله مبانی جدی میخواهد. دلیل سادهای که اشاره میشود کرد ـالبته تفصیلش را [خیر و] من نمیگویم با این، قضیه حل میشود و کاملاً شبهه رفع میشود و همه خوب میپذیرندـ مسأله این است آیا خدا حکیم است یا نیست؟ اگر خدا حکیم است و کلامی را برای غرض خاصی نازل کرده، کاری را برای غرضی انجام داده، اگر به آن غرض نرسد و نقض غرض بشود، این عبث است، خلاف حکمت است. اگر این شبهه پیش بیاید که در قرآن دروغ هست، اصلاً نازل کردن چنین قرآنی لغو است؛ برای اینکه [این قرآن] حجت نمیشود بر کسی. اگر خدا قرآنی نازل بکند که مردم بتوانند [دربرابر آن] احتجاج کنند و بگویند احتمال میدادیم دروغ باشد، حجت بر مردم تمام میشود؟ وقتی این کلام میتواند حجت بر مردم باشد، «و لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل»، که بدانیم راست است؛ و الا اگر احتمال دادیم دروغ باشد، اصلاً نازل کردن چنین کتابی خلاف حکمت است؛ نقض غرض است و با حکمت الهی نمیسازد. [جواب] این [شبهه]، تنها این نیست که بگوییم دروغ گفتن قبیح است؛ قبیح بر خدا محال است. این میشود از همان احکام عقل عملی و اگر بخواهیم از نظر منطقی در مورد آن بحث بکنیم، این استناد به مشهورات است برای اثبات قضایا. خود اینکه «فلان چیز قبیح است»؛ در بین قضایای ما از بدیهیات نیست، این را میگویند از مشهورات است، یا میگویند از مسلمات است و چنین نتیجهای که از چنین مقدماتی بربیاید برهان نمیشود. این باید برگردد به مسایلی که برهانی است و مستند بشود به حکمت الهی.
بههرحال، این یک سری از سؤالات است که رایج است و این جوابهای اجمالی آنها بود و بنده اعتراف میکنم، با اینها نمیشود جواب قانع کنندهای بدست آورد. اما نه وقت هست و نه حال بنده که بخواهم تفصیلاً، بیشتر بگویم. اما راجع به عقل؛ عرض کردم، اگر یک کسی بگوید ما عقلی نداریم یا عقل، نمیدانیم چیست، یا اعتباری ندارد، بحث کردن با او هیچ فایدهای ندارد. بالاخره، اگر کسی بگوید: من باید ببینیم تا بپذیرم، مثل همان است که قوم موسی گفتند: «قالوا ارنا الله جهرة»، «لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة». این همین است؛ یعنی جز مبانی حسی چیزی اعتبار ندارد؛ عقل سرمان نمیشود؛ باید خدا را به من نشان بدهید، تا او را ببینم، آن هم «جهرةً»، تا قبول کنم؛ با چنین مردمی حضرت موسی چه جور برخورد کرد؟ صاعقه نازل شد، آنها را کشت؛ این جوابشان است. والا، هر چه بگوییم، میخواهیم بگوییم عقل این میگوید؛ میگوید من عقل ندارم! عقل نمیدانم چیست! یا در آن شبهه تعدد قرائات؛ اگر گفت آقا! برداشت از یک کلام مبنای ضابطهمندی ندارد؛ هرکسی هر چه فهمید، برای خودش حجت است! این همان دلیلی است که جز آن پاسخ، چیزی برنمیدارد؛ و این همان شبههای است که وجود مقدس ولی عصر(عج) هنگام ظهورشان با این مشکل مواجه هستند. حتماً این روایت را خواندهاید ـشاید هم یکبار دیگر من اینجا خوانده باشمـ روایتی است در غیبت نعمانی نقل شده، در مجامع روایی دیگر ما هم آمده، ظاهراً اصل همه آنها به آنجا برمیگردد. روایتی است فضیل بن یسار: «قال سمعت جعفر بن محمد یقول: اذا قام قائمنا ـعلیه السلامـ استقبل من جهلة الناس أشد مما أستقبل رسول الله(ص) من جهال الجاهلیة». فضیل بن یسار میگوید امام صادق(ع) فرمود: وقتی حضرت ظهور میکنند، با مشکلی مواجه هستند که از مشکل پیغمبر بالاتر بود. «قلت فکیف ذلک، جعلت فداک»؛ چطور؟ پیغمبر(ص) فرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»؛ شما میفرمایید امام زمان با یک مشکلی مواجه است از مشکل پیغمبر بالاتر؟ فرمود «انما بعث رسول الله(ص) و هم یعبدون الحجارة و الصخور و العیدان و الخشب المنحوتة»؛ پیغمبر وقتی مبعوث شد، با مردمی مواجه شد که سنگ و چوب میپرستیدند. با اینها بحث کردن در این که این کار غلطی است، این کار مشکلی نبود. هرکس مختصر عقلی داشته باشد، میشود به او فهماند، چیزی که خودت تراشیدی، چطور میتواند خدا باشد، یا خودت یا کسی مثل خودت تراشیده؟ یا سنگی است آنجا، این سنگ چطور میشود خدا باشد؟ این سنگ با سنگ دیگر چه فرقی دارد؟ چطور سنگ میشود خدا باشد، چیز دیگری نمیتواند باشد؟ به چه دلیلی است؟ «هل یسمعونکم؟»؛ وقتی صدایشان میزنید، میشنوند؟ جوابی به شما میدهند؟ خیلی راحت میشد با اینها بحث کنند. اما وقتی حضرت [ولی عصر(عج)] ظهور میفرماید، با مردمی مواجه میشود که «؛ کلٌ یتأول کتاب الله یحتج به علیه»؛ با کسانی مواجه میشود که هر کسی قرآن را به رأی خودش تفسیر میکند، میگوید مطلب آن است که من میگویم، تو اشتباه میکنی! همهی آن کسانی که با او مواجه میشوند! میگوید: «کلٌ یتأول کتاب الله یحتج به علیه»؛ یعنی تعدد قرائات. میگوید اینهایی که تو میگویی، قرائت توست، به درد ما نمیخورد! فهم من درست است! از کجا [این فهم] درست است؟ از کجا ندارد! من این جور میگویم! مشکلترین شبههای که حتی امام زمان جواب منطقی نمیتواند به آن بدهد؛ جواب ندارد که بدهد. آخر بحث، هر چه بگوید، میگوید این هم حرف توست، این هم فهم توست؛ فهم من چیز دیگری است.
ما در بحث، یا باید به آنجایی برسیم که بگوییم عقلی که من و تو داریم و قبول داریم این اصول متعارفه را، بدیهیه را، درک میکند، براساس این اصول با هم بحث میکنیم، تا به یک نتیجهای برسیم. پس باید یک اصل مسلمی بین طرفین باشد [که] براساس آن بحث بکنند. او بگوید من به این استدلال میکنم، دیگری هم به یک چیز دیگر استدلال میکند؛ هیچ وقت به هم نمیرسند. هیچ وقت این بحث فایدهای ندارد. در باب فهم متن هم، اگر گفت فهم ضابطه ندارد؛ من این جور میفهمم، تو هم آن جور میفهمی؛ تو فهمت برای خودت و من هم فهمم برای خودم، دعوا نداریم، تولرانس! زندگی مسالمتآمیز! تو یک آخوند هستی، ما هم یک آخوند هستیم! تو یک عالِمی هستی، ما هم یک عالِمی هستیم! تو میگویی معنی قرآن این است، ما میگوییم معنایش این نیست! معنی تو برای خودت، ما هم معنایمان برای خودمان! تو برو سرجایت بنشین، دیگر ادعای امامت و این حرفها را کنار بگذار! حضرت چه بگوید؟ شما فرض کنید، اگر کسی امروز این شبهه را برای شما مطرح کند، چه جوابی میتوانید بدهید؟ بگویید آقا این کتاب لغت این جور گفته، این اصلاً معنای دیگری ندارد؛ میگوید کتاب لغت هم بیخود گفته! کتاب لغت برای ۱۰۰ سال پیشتر، برای ۱۰۰۰ سال پیشتر گفته! آن روز این جوری بود، حالا مفهومها عوض شده! حالا فهم، تابع گفتهی لغت نیست، فهم تابع ذهنیات خود طرف است! من این جور میفهمم! به او چه میگویید؟ هیچ دلیلی برای اغنای این نخواهید توانست آورد. چون معنای مشترکی برای شما نمیماند. وقتی میتوانید برای او اثبات بکنید که بگویید: یک اصل مشترکی بین هر دو هست؛ بگویید بر این اساس میفهمیم که یک فهمی درست است یا درست نیست. اما اگر گفت: فهم درست و غلط ضابطه ندارد؛ هرکسی هر چه فهمید، آن هم هر چه ادعا کرد که میفهمد؛ ـخودش هم میفهمد که دروغ میگوید، خودش هم میفهمد معنای آن، این جور نیست؛ ولی در مقام بحث و جدل است، میگوید: من این جور میفهمم.ـ بحث کردن با این، هیچ فایدهای ندارد.
بنابراین، اگر با کسی خواستید بحث بکنید، اول باید این دو تا مطلب را اثبات بکنید: در مقام ادلهی عقلی، باید بدیهیات عقل را بپذیرد؛ ولو یکی از آنها را؛ از یک نقطهای باید شروع کرد. اگر گفت: من عقلی که چیزی بفهمد دربارهی ماورای طبیعت، ندارم؛ شما هیچ بحثی با او نمیتوانید بکنید. دوم اینکه در مسأله تعبدیات و رجوع به متون، باید بپذیرد که فهم ضابطهمند اعتبار دارد. آن ضوابط هم باید ضوابط مشخصِ مورد قبول طرفین باشد؛ تا بگویید این فهم براساس این ضابطه هست یا نیست. اگر نیست، اعتباری ندارد و اگر هست، اعتبار دارد. تا مادامی که این را نپذیرد، بحث [بر] سر متون با کسی هیچ فایدهای ندارد، بیخود وقتتان را تلف نکنید.