مشاهده تصاویر بیشتر ...
از یک نظر انسانها را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ انسانهایی که در مقابل مسائل اجتماعی بهخصوص مسائل سیاسی، احساس مسئولیتی نمیکنند و در مقابل کسانی که احساس مسئولیت میکنند و حاضرند در راه انجام وظایف اجتماعیشان هر بهای مقبول و قابل ارائهای را عرضه کنند؛ حتی اگر لازم شد جان خود را هم تقدیم کنند. در همه اقوام و ملل این دو نوع گرایش در میان انسانها دیده میشود؛ صرفنظر از اینکه معتقد به دین و مذهبی باشند یا نباشند و صرف نظر از اینکه تابع ایدئولوژی خاصی باشند یا بیتفاوت باشند.
این دو گرایش دو ریشه دارد که یکی به عامل شناخت مربوط میشود و یکی به عامل احساس و بعد شخصیتی فرد. اصولا همه کارهای انسانی _آنچه مربوط به جنبه انسانی است_ از این دو ریشه سرچشمه میگیرد. خود ما نیز آزمودهایم که گاهی در اثر وضع مزاج خاص یا یک وضع اجتماعی حوصله نداریم به کارهای دیگران سر بزنیم، اطلاع پیدا کنیم، بخواهیم دخالت یا کمکی کنیم، ولی گاهی انسان در حال سلامتی مزاج، روح و فکر وقتی میشنود انسان دیگری گرفتاری یا مشکلی دارد نمیتواند راحت باشد. به قول سعدی تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی. انسان وجدان و احساس اجتماعی عاطفی دارد که نمیتواند در مقابل ناراحتیهای دیگران بیتفاوت باشد؛ البته این احساس مراتب دارد. بخشی از حرکتهای اجتماعی که در طول تاریخ برای ملتهای مختلف واقع شده به همین احساس مربوط است که به وسیله صاحبان این احساس عاطفه و احساس مسئولیت نسبت به دیگران انجام گرفته است. حتی گاهی کسانی که به دین و مذهب خاصی نیز اعتقادی ندارند، این فطرت انسانیشان بیدار است و نمیگذارد در مقابل مشکلات دیگران راحت باشند، دلشان میخواهد در رفع مشکلات دیگران تلاش کنند و از این کار لذت میبرند. بنابراین یکی از عوامل اختلاف بعضی از انسانها که نسبت به مسائل اجتماعی حساس میشوند و دلشان میخواهد کار بکنند، همین عاطفه انسانی است که غم دیگران را غم خودشان، خوشی آنها را خوشی خودشان و خودشان را شریک شادی و گرفتاری آنها میدانند. عامل دوم اختلاف شناخت است؛ کسانی کمابیش درصدد برمیآیند که وظایف اجتماعیشان را بشناسند و آنچه اقتضای مسئولیت اجتماعیشان است انجام بدهند، اما به دلایلی در مقام شناخت اشتباه میکنند. این اشتباه باعث میشود که حقیقت را اشتباه درک کنند و از آن تفسیر غلط و برداشت نادرست بکنند.
از آغاز پیدایش اسلام و برقراری نظام اسلامی در جزیرهالعرب در میان خود یاران پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و کسانی که چهبسا سالها پای منبر و درس ایشان بودند و تربیت شده آن مکتب بودند، اختلافنظرهایی در این جهت وجود داشت و هر کدام برای اثبات درستی نظر و کار خود، به آیهای از قرآن یا کلام یا رفتاری از پیغمبر تمسک و استدلال میکردند. روشن است که برای تفسیر یا برداشت از کلام و رفتار میبایست فهمید که علت آن چه بوده، در چه موقعیت و برای چه هدفی انجام شده است و ما چه اندازه میتوانیم از آن اقتباس کنیم. به عنوان نمونه خداوند در سوره مائده میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ ای کسانی که ایمان دارید خودتان را بپایید! مواظب خودتان باشید! اگر دیگران گمراه شدند گمراهی آنها به شما ضرر نمیزند. برداشت افراد خودمحور، راحتطلب و لذتگرا از این آیه این است که انسان مسئولیت اجتماعی ندارد، هر کسی باید فکر کار خودش باشد. میگویند: علیکم انفسکم؛ بر شما باد به خودتان! یعنی به دیگران کار نداشته باشید. این تفسیر نادرست سابقه طولانی دارد و کسانی بر اثر همین تفسیر غلط منحرف شدند، فرقههایی ایجاد کردند، از زیر بار مسئولیتهای اجتماعی شانه خالی کردند، منزوی یا دیرنشین شدند یا فرقههای خاصی که شما کمابیش با آنها آشنا هستید انتخاب کردند. دلیلشان این است که قرآن میگوید شما فکر خودتان باشید و به دیگران کار نداشته باشید. در صورتی که آیه قرآن درصدد بیان این مطلب است که اشتغال به دیگران شما را از خودتان غافل نکند. اگر وظایفی نسبت به دیگران دارید، انجام آن وظایف جزو وظایف خودتان و مربوط به شخص خودتان است. روشن است که اگر امر به معروف جزو وظایف من شد و من آن واجب را ترک کردم، به خودم خیانت کردهام؛ اگر واجبی را که میبایست انجام بدهم، ترک کنم به گناه، عذاب و بدبختی دنیا و آخرت مبتلا میشوم. نمیتوانم به دلیل اینکه قرآن فرموده است؛ علیکم انفسکم، بگویم چه کار دارم که دیگران چه کار میکنند. نمیتوانم با استناد به آیه لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ از وظیفه امربه معروف و نهی از منکر شانه خالی کنم و بگویم: من که هدایت بشوم گمراهی دیگران به من ضرر نمیزند. خب! گمراهی آنها به من ضرر نمیزند، اما وظیفه من که باید امر به معروف و نهی از منکر کنم چه میشود؟ اگر انجام ندادم مسئولیتی ندارم؟! پس وجوب آن به چه معناست؟
مرتبه شدیدتر این وظیفه، در جهاد است. همه میدانیم که یکی از فروع دین که از ضروریات اسلام است و همه باید به آن معتقد باشند جهاد است؛ جهاد در شرایطی واجب است و مسلمانان حتما باید در آن شرکت کنند و اگر شرکت نکنند حکم انکار اسلام و خروج از اسلام را دارد. ولی راحتطلبان و تنبلان آیات جهاد را طور دیگری معنا میکنند. آنها تفسیر نادرستی برای خودشان دارند و خیال خودشان را راحت میکنند. نهایت این سخنان همین مطالبی است که این روزها از بعضی گروهها میشنویم که ما نباید به مسایل اجتماعی کار داشته باشیم تا آقا امام زمان خودشان بیایند و امور را اصلاح کنند. یکی از توجیهاتشان نیز این است که میگویند: عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ؛ دنبال کار خودتان باشید و به دیگران کار نداشته باشید. پس آن جهادی که جزو فروع دین است و هر بچه مسلمانی یاد میگیرد که «ششم جهاد است»، چیست و جایش کجاست؟ فقط برای امام زمان است و آخرالزمان؟! این نقصی است که در شناخت پیدا میشود؛ یعنی وظایف شرعی را درست نمیشناسند و این عدم شناخت سبب میشود که راه انحرافی را پیش بگیرند و از تکالیف شانه خالی کنند.
عجیب این است که آدمیزاد طوری آفریده شده که است گاهی صفات نفسانی و ویژگیهای شخصیتیاش در شناختش نیز اثر میگذارد. مواردی وجود دارد که کسانی ابتدا نیت خیر دارند و میخواهند وظیفهشان را تشخیص بدهند، اما وقتی به منابع دینی مراجعه میکنند تا وظیفهشان را بیابند، ناخودآگاه با آیات و روایات، گزینشی برخورد میکنند و به راحتی آیات و روایاتی را که مخالف خواستهشان است رد میکنند، گویا این دلایل ربطی به خواسته آنها ندارد! این خاصیت روان آدمی است که گاهی چیزهایی را که میل به آنها ندارد، اصلا نمیبیند. آقایی که تحصیلکرده یکی از پیشرفتهترین کشورهای دنیا بود برای من نقل میکرد که ما کلاسی روانشناسی داشتیم. یکبار استاد ما جلوی تخت سیاه آمد و تعدادی واژه را پشت سر هم روی آن نوشت. به صورتیکه تخت سیاه پر شد؛ فرض کنید صد تا کلمه. شاگردانی که در کلاس نشسته بودند دارای فرهنگهای مختلف بودند؛ بعضی آسیایی، بعضی اروپایی و بالاخره از کشورهای مختلف بودند. یکی یکی آنها را دعوت کرد و گفت روی این کلماتی که من نوشتم مروری بکنید بعد من میپرسم که فلان کلمه بود یا نبود. این کار را کرد. نتیجه جالب بود. بعضی از این افراد اصلا متوجه برخی از کلماتی که روی تخت سیاه بود، نشده بودند. هر شاگرد کلمهای را که با مذاقش نمیساخت، اصلا ندیده بود. این اثبات میکرد که روح آدمیزاد طوری است که وقتی چیزی را دوست ندارد، ناخودآگاه از آن عبور میکند؛ یا اصلا نمیخواهد با آن مواجه بشود یا میبیند که اگر با آن مواجه بشود تکلیفی برایش ایجاد میکند و اسباب زحمت او میشود، این است که آن را نادیده میگیرد و فورا از آن رد میشود. اتفاقا در مراجعه به منابع دینی این حالت بسیار اتفاق افتاده است. گاهی فرد به قرآن و روایات مراجعه میکند و واقعا میخواهد استفاده کند، نیتش نیز خیر است ولی به خاطر روحیات مخصوصی که دارد، مثل اینکه بعضی از آیات و روایات را نمیبیند یا به معنایش توجه نمیکند. چهبسا یک آیه را ده مرتبه خوانده باشد، ولی بعد میگوید من اصلا باور نمیکردم چنین آیهای در قرآن هست. این بدان معناست که روحیات انسان در فهمش اثر میگذارد. تازه وقتی نوبت به تفسیر میرسد، از آیه برداشتی میکند که مطابق با روحیاتش است و با سوابق ذهنی و خواستههایش جور در میآید.
این دو مطلب که گاهی انسان در فهم مطلبی اشتباه میکند و گاهی هم نمیخواهد آن را درک کند، باعث میشود که گرایشهای افراد در زندگی تفاوت کند. برخی وقتی با این آیه «علیکم انفسکم» روبهرو میشوند احساس مسئولیت بیشتری در امور اجتماعی میکنند و میگویند امر به معروف و نهی از منکر تکلیف ماست و اگر بخواهیم به جهنم نرویم باید به این تکلیفمان هم عمل کنیم. اما برخی دیگر اینطور برداشت میکنند که اینها مربوط به دیگران است. تو فکر خودت باش، فقط دستورات فردی را یاد بگیر و عمل کن! آن چه مربوط به جامعه است به جامعه واگذار کن، تو کاری به آن نداشته باش!
این مقدمه درباره مسایلی بود که همه ما آنها را آزموده و نمونههایش را دیدهایم. حال این تذکری میشود که بیشتر توجه کنیم و بدانیم که گاهی خواستههای انسان در فهمش نیز اثر میگذارد. از همان صدر اسلام نسبت به وظایفی که در آیات و روایات برای ما مسلمانها تعیین شده است، اختلافاتی بوده است. علت این اختلاف نیز یکی از این دو چیز بود؛ یا واقعا معنای آن را نفهمیده بودند و یا در اثر تمایلات نفسانی تفسیری غلط از آن کرده بودند. گاهی عوامل اجتماعی کمک میکند که برداشتهای ما از منابع دینی شدت پیدا کند، کمکم نهادینه بشود و نه تنها یک برداشت شخصی بشود؛ بلکه اصلا یک امر ثابت قطعی تلقی شود که دیگران هم باید همین طور فکر کنند. اینها در واقع عواملی کمکی هستند که در کنار تمایلات فردی و نفسانی انسان قرار میگیرند و آنها را تقویت میکنند.
در طول چهارده قرنی که از اسلام میگذرد بسیاری از احکام اسلام، دچار این آسیب شده است؛ کسانی افراط و تفریط کردند و آیات و روایات را تفسیر به رأی کرده و به دلخواه معنا کردند. آنها آیات و روایت را بهگونهای معنا میکنند که با خواستههای خودشان موافق باشد. از آنجا که میخواهند منابع دینی توجیهگر رفتار خودشان باشند، طوری آنها را معنا میکنند که بتوانند به آن استناد کنند و بگویند علت اینکه ما اینگونه عمل میکنیم دستور قرآن و حدیث است. اگر دقت کنید میبینید فرقههای مختلفی که زیر عنوان اسلام کار میکنند، همه کمابیش به این آفت مبتلا هستند؛ یا گرفتار آفت در فهم منابع دینی هستند و یا گرفتار آفت دلخواه و هوای نفسی که موجب انحراف در عمل و رفتارشان است. در بیشتر اوقات عوامل اجتماعی نیز به این انحرافات کمک میکند. به یاد میآورم که در اوائل دوره پهلوی در اوج مسائل ستمشاهی، اختلافاتی بین متدینان بود، حتی بین کسانی که با منابع دینی سر و کار داشتند اختلافاتی وجود داشت. بالاخره در اثر فشارهای اجتماعی که در زمان ستمشاهی بر جامعه متدینان به خصوص روحانیت وارد شد، کار به جایی رسید که این تمایل و به دنبال آن برداشت از دین، تقریبا عمومیت پیدا کرد. شما اگر به کارهایی که در این دوره حکومت شاهنشاهی پهلوی بر ضد دین، روحانیت و حتی مدارس و کتابهای دینی انجام شد توجهی بکنید واقعا وحشت میکنید؛ مدارس دینی به کلی تعطیل شد، کتابهای دینی اصلا یافت نمیشد. لباس دینی ممنوع بود. ابتدا اصلا لباس روحانیت قاچاق بود و بعدها با شرایطی خاص در هر شهر به یکی دو سه نفر اجازه پوشیدن لباس روحانیت میدادند و آنها نیز غالبا از خانه بیرون نمیآمدند. همچنین همه چیز بر ضد دین و در جهت گرایشهای مادی فراهم بود. عدهای مدتی استقامت کردند، سختیها را تحمل کردند، زندان رفتند، شکنجه شدند و...، ولی دیدند که نمیشود تحمل کرد؛ اگر بنا باشد که همه متدینان و روحانیان زندانی و شکنجه بشوند، چه کسی بماند که مسایل نماز و روزه برای مردم بگوید! این بود که در عمل این گرایش رواج پیدا کرد که حال وقت آن نیست که با دستگاه حاکمه دربیفتیم و باید به صورتی با آن کنار بیاییم وگرنه نابودمان میکنند. امر دایر است بین اینکه به کلی نابود کنند یا دستکم بگذارند که نماز، روزه و وضو و تیمم را به مردم یاد بدهیم! قضاوت اکثریت قریب به اتفاق این بود که اگر بگذاریم به کلی دین و روحانیت از بین برود، جواب خدا را نمیتوانیم بدهیم، دستکم ما همین اندازهای را که اجازه میدهند، حفظ کنیم. نتیجه رویکرد این شد که توجه به وظایف اجتماعی به خصوص وظایف سیاسی، از حوزه دین خارج شد.
این رویکرد با گرایشی سکولاریستی که در غرب رواج پیدا کرده بود، مقارن شده بود. بر اساس این گرایش اصلا دین از سیاست تفکیک شده و در همه مراکز دینی و مراکز دانشگاهی بنا را بر این گذاشته بودند که حساب دین از حساب علم جدا باشد. میگفتند: دین فقط درباره رابطه انسان با خداست، اما مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ربطی به دین ندارد. اینکه چگونه معامله کنیم، چگونه خرید و فروش کنیم، چگونه در حکومت دخالت کنیم، امور سیاسی چگونه باید باشد و... مربوط به دنیاست و دین از دنیا جداست؛ تفکیک دین از مسائل جدی زندگی! این گرایش ناخودآگاه درحوزه دینی ما نیز اثر گذاشت و به خاطر شرایطی که دستنشاندگان اربابان خارجی و سران حکومت ستمشاهی اعمال میکردند، فشارهای غیر قابل تحملی که میآوردند، متدینان تسلیم شدند و دخالت در امور سیاسی اجتماعی راکنار گذاشتند. البته گهگاهی در گوشه و کنار افرادی پیدا میشدند که به مسائل اجتماعی و دفاع از مردم و تقابل با ظلم و حکومت و چیزهایی از این قبیل میپرداختند، ولی این موارد بسیار نادر بود و جزو شذوذات حساب میشد. مثلا اگر یک روحانی پیدا میشد که در استان اصفهان با آن بزرگی و عظمتش، در مسائل سیاسی دخالت میکرد، میگفتند: این آخوند سیاسی است. در همان زمان علمایی وجود داشتند که از نظر تحصیلات و علم و فقاهت در عداد مراجع آن زمان بودند، اما از آن جا که به عنوان آخوند سیاسی شناخته میشدند، مورد توجه مردم نبودند. برای مثال مرحوم آیتالله کاشانیرضواناللهعلیه با مرحوم آیتالله خوانساری همدرس و شاگردان یک استاد بودند. شاید ایشان از نظر فقاهت، هوش و استعداد از همدرس خود کم نداشت، ولی کسی ایشان را به عنوان مرجع نمیشناخت؛ زیرا او را آخوندی سیاسی میدانستند.
این جریانی بود که در طول قرنها در عالم اسلامی و حتی در کشور ایران که شیعه و پیرو سیدالشهدا بودند ادامه داشت و در حدی که اطلاعات تاریخی بنده اقتضا میکند نمیتوان حرکت اجتماعی فراگیری یافت که به پیروزی برسد و این فکر را تخطئه کند. نمیتوان حرکت اجتماعی فراگیری یافت که در آن این گرایش در مردم پیدا بشود که همه ما موظفیم و در کنار نماز خواندن باید به وظایف اجتماعی نیز برسیم.
فقط امام بود که این پرچم را در این سرزمین امام زمانصلواتاللهعلیه برافراشت و از یک سو با بیان محکم و متقن و از سوی دیگر با رفتار جدی و عزم راسخ و شکستناپذیر آن را دنبال کرد تا با موفقیت به مطلوبش رسید؛ البته معنای این سخن این نیست که تا آخر یک نفر بود؛ بلکه دوستانی از شاگردان و همقطارانش بودند که او را یاری کردند و بالاخره این نهضت را به پیروزی رساندند. این کار او باعث شد که تا روز قیامت او در ثواب بسیاری از چیزهایی که از دین باقی میماند و ترویج میشود و عمل میشود، شریک باشد. اگر حرکت او نبود، معلوم نبود که ما امروز در دانشگاههایمان چند نمازخوان داشتیم. کار به جایی رسیده بود اگر یک دانشجوی مسلمان اتفاقا میخواست نمازش را در دانشگاه بخواند، خجالت میکشید و میبایست جای خلوتی را برای نماز پیدا میکرد که مسخرهاش نکنند. اگر حرکت امام نبود، امروز وضع بدتر از آن زمان بود؛ چون این مسیر سرازیر و رو به سقوط بود و هر روز بدتر میشد. حرکت امام بود که ورق را برگرداند. خدا میداند که او چه حقی بر اسلام و عالم اسلام و ما مسلمانها دارد.
او تصریح کرد که بخش اعظم فقه اسلام مسائل اجتماعی است. آنچه در کتابهای درسی به عنوان فقه اسلامی بحث میشد، مربوط به مسائل فردی مثل طهارت و نجاست، نماز و روزه و اندکی از مسائل خمس و زکات بود. حتی امروز وقتی به کتابخانههای مدارس ما نگاه میکنید، موضوع غالب کتابهایی که از دروس خارج و اساتید باقی مانده، طهارت و صلات است. کتابهای اندکی درباره امر به معروف و نهی از منکر، درباره حکومت اسلامی، قضاوت و حدود و دیات داریم، اما درباره طهارت و صلات کتاب بسیار است. این یک جریان اجتماعی بود. اصلا این مسئله در جامعه نهادینه شده بود که دین یعنی همین؛ اگر بخواهیم وارد بحثهای دیگر بشویم، همین هم از دستمان میرود. برای اینکه دین بماند، باید به همین حد اختصار کرد.
خداوند نعمتی به ما داد که نظیرش را در عالم سراغ نداریم؛ نعمتی به این وسعت، با این عظمت، با این عزت و با این اقتدار و با این دوام. در گذشته گاهی حرکتهایی در یک شهر یا یک کشوری شروع میشد و چند صباحی ادامه پیدا میکرد و نابود میشد. از اینرو در همان اوائل که نهضت حضرت امام شروع شد، هیچ یک از سیاستمداران خارجی دوام این نهضت را پیشبینی نمیکرد؛ برخی میگفتند: دو ماه دیگر، برخی دیگر میگفتند شش ماه دیگر این نهضت به کلی نابود میشود. امروز نزدیک به چهلمین سال نهضت هستیم و هر روز بر قدرت آن افزوده شده است. این نهضت آن چنان وسعت پیدا کرده است که دشمنان نیز از اینکه بتوانند این نهضت را براندازند و به کلی نابود کنند، ناامید شدهاند و انشاءالله روز به روز ناامیدتر نیز خواهند شد.
اولین وظیفهای که ما نسبت به این نعمت داریم این است که دستاورد این انقلاب را که به بهای خون صدها هزار شهید به دست آمده را حفظ کنیم. این کمترین وظیفهای است که به عهده ماست؛ نوجوانهای سیزده چهارده ساله رفتند و فداکاری کردند تا این نظام اسلامی برقرار شد. هیچ کس حتی خواب این نعمت را نمیدید که نظام اسلامی به دست مرجع تقلید و جانشین امام زمان(عج) بیفتد. این امانت را به دست ما دادهاند، باید از دستاوردهای آن محافظت کنیم. متأسفانه فیالجمله این خطر وجود دارد که این فرهنگ آرام آرام کمرنگ بشود و ما آن طور که باید و شاید از عهده حفظ این دستاوردها برنیاییم. آیا فقط امربه معروف و نهی از منکر مربوط به مسائل جزیی است که به این بگویند آقا دروغ نگو! غیبت نکن! یا چادرت چنین باشد یا جورابت چنین باشد!؟ آیا برای امر به معروف و نهی از منکر در جایی که دین در خطر است، نباید احتمال ضرر بدهیم؟! در این صورت چه کسی باید دین را حفظ کند؟ چرا امام حسین شهید شد؟
این مسئله به شناخت ما مربوط میشود. ما شناختمان را نسبت به اسلام و وظایف اسلامی باید کامل کنیم. دنبال این نباشیم که بهانهای پیدا کنیم تا تنبلیمان را توجیه کنیم. این با انقلابی بودن نمیسازد. آن کسی که هدایتکننده این جامعه است و بهتر از همه درد و درمان را درک میکند، آسیبها و خطرها را میشناسد، میفهمد که دارد این روح انقلابی ضعیف میشود. اگر این روحیه ضعیف شد، همه این دستاوردها به باد میرود و از اینرو میگوید: حوزه باید انقلابی باشد، مردم باید انقلابی باشند، دانشگاه باید روح انقلابیاش را حفظ کند.
علاقه ما به واژه انقلابی به خاطر این است که این انقلاب در مقابل تنبلی و وارفتگی است. انقلاب در مقابل «به من چه؟»، «به تو چه؟»، «نمیتوانیم» و «نمیشود» است. انقلاب میگوید: «میتوانیم»، «میشود» و «من و تو نیز مسئول هستیم» است؛ کلکم راع و کلکم مسئول.
از آداب خطابه دینی این است که آن را با آیهای از قرآن تمام کنند. حتی سفارش شده است که خطیب نماز جمعه نیز در پایان بیاناتش آیهای از قرآن بخواند. میخواهم آیهای را تلاوت بکنم که بارها از امامرضواناللهعلیه شنیدهام. این آیه را در دستنوشتههای امام نیز خواندهام. بارها در درسها بهخصوص درس اخلاقی که در آخر سال میگفتند، این آیه را از ایشان شنیدهام. قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى؛ خدا به پیغمبرش میفرماید: ای پیغمبر! به مردم بگو من یک موعظه دارم، یک نصحیت به شما میکنم؛ هم به طور تنها و فردی و هم به طور گروهی و دستهجمعی و به کمک دیگران برای خدا قیام کنید! حرکتتان برای خدا باشد! هم در کارهای فردی و هم در کارهایی که با دیگران و به کمک دیگران انجام میدهید انگیزهتان خدا باشد! موعظه خدا، پیغمبر، قرآن و امام ما، همین یک کلمه بود. اگر ما همین یک کلمه را یاد بگیریم و بکوشیم که رفتارهایمان را با انگیزه الهی انجام بدهیم، آن وقت درس خواندنمان، درسدادنمان، خدمتکردنمان، کار کردنمان، زراعتمان، تجارتمان، سیاستمان، مدیریتمان، رأی دادنمان، انتخاب شدنمان و... همه طبق دستور و به خاطر امر خدا میشود.