مشاهده تصاویر بیشتر ...
کسی که عادت به خواندن نماز در اول وقت دارد، پس از خواندن نماز صبح در این اندیشه است که نماز ظهر و سایر نمازهایش تا آخر شب را نیز در اول وقت بخواند. این بدان معناست که یادی از خدا در طول شبانهروز در عمق دل چنین بندهای وجود دارد و این سرمایه بزرگی است. ازاینرو، مداومت بر عبادت جدای از اصل عبادت، مزیتی خاص دارد. در کتاب شریف کافی بابی به نام بَابُ اسْتِوَاءِ الْعَمَلِ وَ الْمُدَاوَمَةِ عَلَیْه وجود دارد که روایات این باب بر مداومت بر عمل تأکید دارند. در روایتی از این باب آمده است که إِیَّاکَ أَنْ تَفْرِضَ عَلَى نَفْسِکَ فَرِیضَةً فَتُفَارِقَهَا اثْنَیْ عَشَرَ هِلَالًا؛ «مبادا عبادتی را بر خود لازم گردانی و دوازده ماه از آن دست برداری.» مداومت تأثیری مضاعف دارد.
یکی ازاموری که ائمه اطهار سلاماللهعلیهمأجمعین آن را دوست میدارند و این دوستی سبب میشود که به عامل آن توجه کنند، بازگو کردن تعالیم و سفارشهای آنها و جلوگیری از فراموشی این تعالیم است. مجموعهای از کلمات ائمه اطهار سلاماللهعلیهمأجمعین در طول هزار و اندی سال، زبان به زبان گفته شده، در کتابهای متعدد نوشته شده و شاگردان بسیاری نزد اساتیدشان آنها را قرائت کردهاند و این امر موجب شده که سرمایهای بسیار گرانبها برای ما باقی بماند. طبعا اهلبیت علیهمالسلام دوست دارند این تعالیم زنده بماند و به مردم گفته شود. اگر این امر را دوست نداشتند که چنین کلماتی را تعلیم نمیدادند.
در میان فرمایشهای امام جواد سلاماللهعلیه روایاتی شبیه کلمات قصار امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه وجود دارد که شاید از سایر ائمه علیهمالسلام روایاتی به این شکل نقل نشده باشد. این کلمات قصار، جملاتی کوتاه، پرمعنا و کارگشا هستند و طبعا در چنین مجالسی و در چنین شبهایی، مناسب است که نظیر چنین روایاتی نقل و احیا شود و از فراموشی آن جلوگیری گردد. توضیح و شرح چنین کلماتی وسیله تقرب به خداوند متعال خواهد شد. سالهای گذشته هم موفق میشدیم چنین خدمتی را انجام دهیم. امسال به نظرم آمد که یکی از این کلمات کوتاه امام جواد سلاماللهعلیه را مورد بحث قرار دهیم؛ قال محمد بن علی بن الجواد صلواتاللهعلیهماوعلیآبائهموابنائهمالطاهرین: الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالِ.
این مضمون کمتر در روایات دیگر تکرار شده است. برخی تعالیم با عبارات مختلف از همه ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین نقل شده و همچنین مضمون آنها با اندکی تفاوت در قرآن پیدا میشود. اما برخی مضامین، بکر هستند و نظیر آن بسیار کم در روایات دیگر آمده است. این کلام امام جواد سلاماللهعلیه از جمله آن روایاتی است که در میان کلمات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین کمتر یافت میشود. ترجمه تحتاللفظی این روایت این است: «توجه به خدا با دل، رساتر است از خسته کردن بدن با اعمال.» به تعبیر دیگر، با پای دل حرکت کردن بهسوی خدا مفید و مؤثرتر است از اینکه انسان با اعمال سنگین خود را خسته کند.
بحث جامع در اطراف این کلام، مقتضی است که مفردات آن به تفصیلْ بررسی، و در مرحله بعد، معانی ترکیبی آنها مشخص شود و اصول و مبانی آنها تفسیر گردد. اما نه وضع مزاج بنده چنین اقتضایی دارد و نه وضع مجلس. ولی در حد اقتضای جلسه میتوان گفت: کلمه «قصد» در زبان عربی به چند معنای متفاوت استعمال میشود. برای بنده جالب بود که این کلمه چند ریشه مختلف المعنی دارد. یکی از این معانی همان معنایی است که در فارسی به کار برده میشود؛ وقتی گفته میشود قصد کردم فلان کار را انجام دهم یعنی در دل نیت کردم و تصمیم گرفتم که آن کار را انجام دهم. این معنا تقریبا با نیت و اراده هممعنا است، البته با اندکی تفاوت. نیت تنها به حیثیت قلبی و صرف نظر از تصمیم گرفتن اطلاق میشود. در خصوص اراده نیز باید توجه داشت که در زبان عربی معنای محبت در اصل معنای اراده غالب است. تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا، یعنی دنیای زودگذر را دوست میدارید و آیه شریفه مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا یعنی کسی که آخرت را دوست میدارد و برای آن تلاش میکند ... همچنین مناجات المریدین یعنی مناجات کسانی که خدا را دوست دارند. معنای مناجات المریدین، مناجات آنهایی که اراده دارند نیست، بلکه مقصود اراده خاصی است و آن توجه بهسوی خدا است. قصد هم معنای توجه قلبی را دارد، با این عنایت که مبدأ حرکت است. این یک معنای کلمه قصد است.
گاهی قصد به معنای معتدل، سر راست و بیانحراف به کار میرود. عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبیلِ، یعنی بر عهده خداست که راه راست و بیانحراف را نشان دهد. معنای دیگر قصد که نزدیک به این معنا است، میانهروی است و کلمه اقتصاد هم از آن گرفته شده است.
به هر حال کلمه قصد معانی مختلفی دارد، اما در این جا منظور همان معنای نخست است که در فارسی هم به کار میرود. وقتی گفته میشود قصد کردم به فلان جا بروم یعنی دوست داشتم، توجه کردم و تصمیم گرفتم که به فلان جا بروم. القصد الی الله به معنای توجه کردن به سوی خدا و عزم رفتن به طرف خدا است.
حضرت جواد سلاماللهعلیه این معنا را مقایسه میکنند با اعمال خوبی که انسان برای تقرب به خدا و تحصیل ثواب و پاداش انجام میدهد. به عبارت دیگر، گاهی انسان با دل خود به خدا توجه پیدا میکند و حرکتی قلبی به سوی خدا انجام میدهد و گاهی اعمال خوب فراوان انجام میدهد، مثلا زیاد نماز میخواند و عبادتهای زیاد انجام میدهد تا بدنش را به تعب و رنج بیندازد و به این وسیله میخواهد به خدا نزدیک شود. از میان این دو، کدام بهتر است؟ البته میدانیم که قصد قربت در هر کار عبادی لازم است و عمل عبادی بی قصد قربت وجود ندارد. اما در تقابل بین عمل قلبی و عمل بدنی، انسان نباید ناامید باشد. به بیان دیگر، در جایی که انسان توانایی انجام عبادت بدنی را ندارد یا مالی برای انفاق در راه خدا ندارد، مثلا دوست دارد که پیاده به حج برود، اما توانش را ندارد یا علاقهمند به شرکت در جهاد در راه خدا است، اما پیر و سالخورده است و نمیتواند در جهاد شرکت کند، نباید ناامید باشد و گمان کند که دیگر کاری از او بر نمیآید. یکی از فواید این حدیث این است که چنین اشخاصی را امیدوار میکند و به آنها بشارت میدهد که با وجود عدم توانایی بدنی و مالی، نه تنها عاجز نیستند، بلکه میتوانند کاری مهمتر و بهتر از آن اعمال انجام دهند و آن این است که دل خویش را به کار بیاندازند. انشاءالله در ادامه بحث در خصوص قصد با قلب و اینکه چگونه میتوان این کار را انجام داد توضیحاتی خواهم داد. به هر حال، مضمون حدیثْ مقایسهای است بین حرکت دل و حرکت بدن تا مشخص شود که با پای دل حرکت کردن مهمتر است یا با پای بدن؟
با توضیحی که داده شد روشن شد که این سؤال مربوط به موردی نیست که عمل واجبی بر عهده انسان است. برای مثال، کسی که سفر حج بر عهده او است نمیتواند در خانه بنشیند و بگوید با قلب خود قصد طواف میکنم! بلکه در خصوص کسی است که نمیتواند وظیفه واجب یا مستحبی را انجام دهد، اما واقعا علاقهمند به انجام آن عمل است. در چنین حالی میفرماید اگر با دل حرکت کنید زودتر و بهتر به مقصد میرسید. حضرت نمیفرماید: چنین کسی مثل آن کسی است که بدن خویش را به زحمت انداخته، بلکه میفرماید حرکت با قلب، رساتر است.
مضمون این حدیث پیشفرضهایی دارد. البته ما فرمایش امام را بر سر و چشم خود میگذاریم و در اینکه سخن ایشان حق صرف و نور خالص است هیچ تردیدی نداریم. اما برای اینکه سخن ایشان را بهتر بفهمیم و شبههای برایمان باقی نماند و شیطان ما را وسوسه نکند، باید اندکی این فرمایش را توضیح بدهیم. «قصد به سوی خدا» یا به تعبیر ادبی «با پای دل به سوی خدا رفتن» پیشفرضهایی دارد.
برخی پیشفرضهای آن نظیر اصل اعتقاد و ایمان به خدا پیشفرضهای بعید هستند که موضوع بحث ما نیستند و برخی دیگر، پیشفرضهای نزدیک این مطلب هستند، ازجمله این که انسان میتواند به سوی خدا برود. این یک واقعیت است. اما مسئله این است که رفتن با پای دل مهمتر است یا با پای بدن؟ آیا اگر انسان قادر نباشد با پای بدن برود و عبادتی را انجام دهد به معنای این است که دیگر هیچ کاری نمیتواند انجام دهد یا راه دیگری هم به نام سیر با دل وجود دارد؟ این معنا که خداوند متعال مقصد است و میتوان به سوی او سیر کرد یکی از مفاهیم مکرر قرآن کریم و روایات و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین است و با تعبیرات بسیار مختلفی در منابع دینی ما بیان شده است. شایسته است دوستانی که به دنبال سوژهای برای تحقیق در آیات و روایات هستند این موضوع را انتخاب و درباره آن تحقیق کنند.
مقصد بودن خداوند گاه با واژههایی از مادة صیرورت بیان شده، نظیر إِلَیْهِ الْمَصیرُ، و گاه با واژههایی از مادة رجوع آمده، نظیر إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى یا إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ. این معنا با تعبیر دیگری از مادة حشر نظیر إِلَیْهِ تُحْشَرون، و همچنین از مادة نشر نظیر إِلَیْهِ النُشُور نیز بیان شده است. این تعابیر گوناگون همه این مضمون را میرسانند که انسان در حال حرکت به سوی خداست و پایان سیر و جایگاه نهایی او خداست (وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى) و این یعنی مقامی بالاتر و ارزشمندتر از قرب خدا وجود ندارد. وزن «المنتهی» وزنی است که برای بیان اسم مفعول، اسم زمان و اسم مکان در ثلاثی مزید بهکار برده میشود. «منتهی» به معنای مکان نهایت و زمان منتهی است و علاوه بر داشتن اصل معنای پایان یافتن، اسم مفعول نیز میباشد. إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى یعنی خدا منتهی الیه است و همه چیز به او پایان مییابد. این مضمون در قرآن کریم، مکرر با عبارات مختلف بیان شده است. اما تعبیرات دیگری نیز در قرآن کریم وجود دارد که بار معنایی بیشتری دارد و نکتههای دیگری هم در آنها نهفته است. یکی از آن تعابیر، تعبیر لقاء و ملاقات است. قرآن کریم میفرماید: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا اللهِ. تعبیر دیگری از مادة کدح یک بار در قرآن آمده است: یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ. این تعبیر به این معناست که انسان با سرعت و با تلاش به سوی خدا در حرکت است و به او خواهد رسید و با او ملاقات خواهد کرد. این، ترجمه آیه است، اما بیان چیستیِ حقیقت آن، خارج از اقتضای مجلس است. به هر حال، لقا یکی از مضامینی است که در قرآن تکرار شده، نظیر: فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ؛ «پس کسانی که امید به ملاقات خدا دارند.» لقاء مصدر باب مفاعله است؛ مصدر این باب چند وزن دارد؛ مفاعله، فعالاً و فیعالاً. لقاء همان ملاقات است. اما معنای رفتن به سوی خدا و ملاقات خدا چیست؟
برخی مفسران و متکلمان و ادبا در توضیح این معنا توجیهی ذکر کرده و گفتهاند در این تعبیر، الله، مضاف محظوفی، نظیر پاداش، رحمت، عذاب، حساب و ... دارد و ملاقات خدا به معنای ملاقات پاداش یا عذاب خدا و اموری از این قبیل است. ایشان سعی دارند با آرایههای ادبی، مشکل تشابه آیه را حل کنند. این توجیه میتواند راهی برای اقناع کسانی باشد که دچار شبهه میشوند. در ادبیات عربی هم حذف مضاف فراوان اتفاق میافتد. بنابراین، این توجیه، امر عجیبی نیست. اما کسانی سعی کردهاند با دقت در مفهوم و معنای آیه، مطالبی بیش از این بحثهای ادبی مطرح کنند. بنده چند جلسه در دفتر مقام معظم رهبری دراین باره بحث کردهام و تحت عنوان رساله لقای الهی چند بار چاپ شده است و اگر کسی مایل باشد این بحث را دنبال کند میتواند به آن رساله مراجعه کند و تکرار آن مباحث ضرورتی ندارد. به هر حال، معنای نزدیک به ذهن که بر اساس آن میتوان تفسیری مفهومی ارائه کرد، و نه فقط به حل ادبی تشابه آیه پرداخت، این است که اولا ما معتقدیم خدا همه جا حضور دارد و شکی در این حقیقت نداریم؛ برخی جهال نظیر فرقه مجسِّمه گمان میکنند خداوند بالای عرش نشسته و در همه جا حضور ندارد. اینها افکار بسیار عوامانهای است که الحمدلله به برکت فرمایشهای پیامبر و اهل بیت ایشان علیهمالسلام و آیات قرآن کریم در میان شیعه جایی ندارد. قرآن کریم میفرماید: أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ. همچنین میفرماید: فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ. به هر طرف نگاه کنید روی خدا همان جاست؛ یعنی ما با خدا فاصلهای نداریم. در آیهای دیگر نیز میفرماید: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ. همه ما به این آیات اعتقاد داریم، اما همه، این را نیز میدانیم که ما خدا را با چشم سر نمیبینیم. این امر دلیلی منطقی دارد. خدا جسم نیست تا با چشم سر دیده شود. واقعیتهای دیگری نیز هست که با چشم سر دیده نمیشوند؛ اما ما میتوانیم با چشم دل آنها را ببینیم. یکی از این واقعیتها وجود خودمان است. مقصود از وجود خودمان، بدن نیست، بلکه همان واقعیتی است که به آن «من» میگوییم. علم به نفس، حضوری است، یعنی حقیقت خودم که همان روح خودم است را دارم میبینم. از دیگر اموری که با علم حضوری درک میکنیم محبت، غضب و حالاتی از این قبیل است. این واقعیتها، رنگ، بو، مزه، وزن و از این قبیل صفات مادی ندارند، اما وقتی به کسی یا چیزی محبت داریم آن را مییابیم. به هر صورت، ما خدا را اینگونه نمییابیم، به خاطر حکمتهایی که خودْ بابی دارد. اراده خدا بر این قرار گرفته که در این عالم ما نسبت به خدای متعال در غیب باشیم، به این معنا که گونهای از رؤیت که متناسب با خدای متعال است و امکان آن برای ما نیز وجود دارد، برای ما حاصل نمیشود. البته ممکن است در میان میلیونها انسان کسی پیدا شود که لحظاتی یا ساعاتی آنگونه رؤیت برایش حاصل شده باشد. در آیات و روایات اشاراتی در این زمینه وجود دارد. برای مثال، قرآن کریم نقل میکند که حضرت موسی از خداوند متعال درخواست کرد: رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْک. اما در پاسخ به وی خطاب شد: لَنْ تَرانی. خداوند در پاسخ درخواست حضرت موسی، نفرمود: تحقق درخواست تو، امری محال است و نباید چنین درخواستی داشته باشی، بلکه فرمود: هرگز مرا نخواهی دید. بسیار بعید به نظر میرسد که حضرت موسی، پیغمبر اولواالعزم خداوند، گمان کند خداوند جسم دارد و درخواست دیدن جسم خداوند را داشته باشد. حضرت موسی میخواسته خداوند را ببیند، اما مقصود وی رؤیتی متناسبت با خداوند متعال است. شاید بتوان در میان روایات هم قرائنی یافت مبنی بر اینکه برای اولیای خدا گاهی به صورت لحظهای رؤیتی حاصل میشود که از علائم آن بیهوش شدن است، نظیر آنچه که درباره مناجاتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام در نخلستانها نقل شده است. نقل شده که حضرت گاه در مناجات با خداوند بیهوش میشد و روی زمین میافتاد. گاهی اصحاب منظرة بیهوش شدن حضرت را میدیدند و نگران میشدند. حتی نقل شده که سلمان با دیدن بیهوشی امیرالمؤمنین، خدمت حضرت زهرا سلاماللهعلیهما آمد و گفت علی را دریاب! حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمود: چه شده؟ سلمان گفت علی در نخلستان بیهوش افتاده است. حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمود: این کار هر شب علی است. شاید این حالات همان لحظاتی باشد که اسمش رؤیت و لقا است؛ چنین احتمالی وجود دارد؛ البته اگر رؤیت در این دنیا هم امکان داشته باشد برای کسانی مانند امیرالمؤمنین علی علیهالسلام اتفاق میافتد. در پاسخ حضرت موسی علیهالسلام هم گفته شد: لن ترانی.
به هر حال این عالم عالمی نیست که ما خداوند را ببینیم، گرچه خداوند همه جا حضور دارد. به یک معنا ما از خداوند در حجابیم؛ اما عالم آخرت بهگونهای دیگر است. کسی که وارد عالم آخرت میشود گویا میبیند سر و کارش با خداست. البته چگونگی این رؤیت در حدی که ما میتوانیم در خصوص آن بحث کنیم نیز بحث فراوان و مفصلی میطلبد. در رساله لقای الهی مطالبی در زمینه تفاوت رؤیت با لقا آمده است. به هر حال این یک مسئله است که این عالم، عالم ملاقات و رؤیت خدا نیست؛ اگر استثنایی در این زمینه هم وجود داشته باشد، نظیر استثنا بودن معجزات است. این استثناها نیز لحظهای و برای اشخاص خاصی است، وگرنه طبع این عالم اینگونه نیست که رؤیت خدا در آن رخ دهد. ازاینرو، میتوان گفت اصلا این عالم، نسبت به رؤیت خدا، عالم غیب است. شاید سرّ اینکه قرآن کریم دربارة متقین میفرماید: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ، این باشد که ما از همان ابتدا بدانیم این عالم، محل شهود خدا نیست و باید به خدای در غیب ایمان آورد.
لقای خداوند به یک معنا عام است و برای همه رخ خواهد داد. برای تقریب به ذهن میتوان به شخص نابینایی مثال زد که از دوست خود دور است و بعد از مدتی به او میرسد و با هم مصافحه میکنند و بدنشان با هم تماس پیدا میکند. در اینجا میتوان گفت این شخص با دوست خود ملاقات کرده و ملاقات حاصل شده، اما رؤیت حاصل نشده است. کسانی که در عالم آخرت خداوند را ملاقات میکنند، اما از رؤیت او محروماند میپرسند: خدایا لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنتُ بَصِیرًا، «چرا مرا کور محشور کردی در حالی که من بینا بودم؟» از این آیه روشن میشود که این اشخاص کورند و نمیتوانند خداوند را رؤیت کنند، اما میفهمند که در حضور خدا هستند؛ کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ؛ پس لقاء به یک معنا عام است، اما رؤیت عام نیست؛ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ؛ «در آن روز چهرههایی شاداباند» ناضر با ضاد به معنای خرم و بانشاط است؛ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛ «به سوی خدا نگاه میکنند». پس اولا این دسته چشم دارند و ثانیا جلوههایی از خدا را تماشا میکنند. این تماشا مخصوص قیامت است. پس میتوان گفت: ما دو گونه لقاء داریم؛ یکی لقای توأم با رؤیت که این لقا در آخرت هم، مخصوص مؤمنان و اولیای خداست و دیگری لقا عام بدون رؤیت است که مؤمن، کافر، فاسق و فاجر همه در قیامت این گونه لقا را خواهند داشت؛ یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ؛ این آیه همه انسانها را مورد خطاب قرار داده، میگوید حتما خدا را ملاقات خواهید کرد، خواه مؤمن باشید یا کافر. اما کسانی که ملاقاتشان با خدا همراه با کوری است و از رؤیت خدا محروماند از این محرومیت رنج میبرند. اگر انسان بداند که چیزی زیبا در مقابل اوست، اما او از دیدنش محروم است غصه خواهد خورد. غصه چنین کسی بیشتر از کسی است که نمیداند شیئی زیبا در مقابل اوست. بالاترین عذاب وقتی است که بداند در نزد شیئی زیباست اما نمیتواند آن را ببیند. این لقای خاص که مخصوص اولیای خداست تنها با سیر الی الله، که سیری اختیاری است، حاصل میشود. بد نیست بین پرانتز این نکته را هم عرض کنم که سیر به سوی خدا نیز دو گونه است؛ یکی سیر تکوینی عام است که برای همه انسانها، بلکه برای همه موجودات تحقق مییابد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ؛ خداوند در این آیه نمیفرماید: تصیر الأناس، بلکه میفرماید: تصیر الامور؛ یعنی همه چیز به سوی خداوند بازمیگردد. جمع همراه با الف و لام افادة عموم میکند. شاید آیه شریفهای هم که میفرماید: أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى، نیز همین اطلاق را داشته باشد. به این معنا که خداوند فقط منتهای حرکت انسانها نیست، بلکه منتهای همه چیز است. به هر حال یک سیر تکوینی وجود دارد که در آن همه چیز به سوی خدا سیر میکند و در برابر، سیری است که مخصوص اولیای خداست. این سیر، اختیاری است و شرایط و ضوابطی دارد. اگر این سیر اختیاری در مسیری صحیح باشد انسان به مقصد میرسد و اگر مسیری خطا در پیش گیرد منحرف و هلاک خواهد شد و اساسا هیچگاه به مقصد نزدیک هم نمیشود. گاهی ممکن است انسان به خیال خودش گمان کند که در مسیر نیکویی در حرکت است و این را برای خود هنر و کمال بداند، اما در حقیقت حرکتی قهقرایی داشته باشد و روز به روز از مقصد دورتر شود. به تعبیر قرآن کریم: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ « مىپندارند خوب عمل مىکنند» اینها گمان میکنند که خیلی هنر میکنند و مشغول به خدمتاند و بسیار مقرباند، در حالی که روز به روز تنزل و سقوط میکنند؛ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ. چنین انسان از هر پستی پستتر است، اما خیال میکند در حال ترقی و توسعه و اهل پیشرفت است. چه پیشرفتی؟ پیشرفت به سوی جهنم!
پس همه مخلوقات و قدر متیقن – که به بحث ما مربوط میشود – همه انسانها لقایی عام دارند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ. این سیر و لقای عام است و برای همه انسانها، خواه مؤمن و خواه کافر و فاسق، نتیجه این سیر این است که مییابند سر و کارشان به تمام معنای کلمه با خداست و هیچ کس دیگری کارهای نیست؛ الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ. در آن روز اگر کسی بخواهد حرف بزند باید خدا اجازه بدهد؛ اگر پیغمبران بخواهند شفاعت کنند باید اجازه خدا را داشته باشند؛ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ. قدرت مطلق در آن جا ظاهر میشود که فقط از خداست و همه چیز در شعاع او و به اذن او و به اندازهای که او اجازه دهد میتوانند کاری انجام دهند. این همان لقای عام الهی است. همه در قیامت این را درک میکنند و استثنا ندارد. اما همین لقا برای برخی لذتبخش و برای برخی دیگر عذاب است. دسته دوم دائما بر سر خودشان میزنند که چه کسی میتواند ما را از دست خدا و عذاب خدا نجات دهد.
پس دو گونه سیر و لقا وجود دارد؛ یکی سیر و لقای عام و دیگری سیر و لقای خاص. در عبارات بسیار ناب مناجاتهای خمسعشر، امام سجاد علیهالسلام تمنای وصال خداوند متعال را دارد و آرزو میکند که به وصال او برسد. حضرت سجاد علیهالسلام میفرماید: وَصْلُکُ مُنَى نَفْسِی؛ « آرزوی من رسیدن به توست.» این را امام سجاد علیهالسلام میفرماید نه یک انسان معمولی. شعری معروف منسوب به سید الشهداء علیهالسلام است که در آخرین لحظات عمرشان سرودهاند و همین مضمون را در بردارد. حتی اگر این انتسابْ سند معتبری هم نداشته باشد اما قطعا مضمون آن صحیح است؛
ترکت الخلق طرّا فى هواکا و أیتمت العیال لکى أراکا
در آخرین لحظه سیدالشهدا در مناجات با خدا میگوید: خدایا من همه چیز را دادم تا تو را ببینم. همه چیز را در راه عشق تو رها کردم و بچههایم را به یتیمی کشاندم (خودم را در معرض شهادت قرار دادم) تا تو را رؤیت کنم. از این بالاتر چیزی نیست. این رؤیت غیر از آن ملاقات عمومی و لقای همگانی است. این رؤیت برای کسانی است که به تعبیر قرآن کریم در آن روز چهرههای شاداب دارند (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ) این دسته به حسب مراتب معرفتشان و تجلیاتی که برایشان میشود مراتبی دارند.
مقدماتی که ذکر شد پیش فرضهای حدیث شریفی بود که ابتدا تلاوت شد. حدیث شریف بیانگر این حقیقت بود که با پای دل به سوی خدا رفتن رساتر از به خستگی انداختن خود با حرکت بدن است. با بیان مقدمات مذکور، قصد داشتیم بگوییم با قلب به سوی خدا رفتن آن وقتی مصداق پیدا میکند که این سیر معنای صحیحی داشته باشد. رفتن به سوی خدا چند گونه است که البته همه علاقهمند به آن نیستند. برخی از رفتن به سوی خدا فراریاند و نمیخواهند چنین چیزی رخ دهد. این دسته هنگامی هم که در روز قیامت مبعوث میشوند میگویند چه کسی ما را از خوابگاهمان بیدار کرد. ما خواب راحتی داشتیم! برای روشن شدن معنای صحیح سیر الی الله، گفتیم: دو گونه سیر وجود دارد؛ یکی سیر طبیعی، تکوینی و جبری که به این معنا همه به سوی خدا در حرکتیم که برای برخی توأم با لذت، نعمت و شادی است و برای برخی دیگر توأم با سختترین عذابهاست؛ چراکه این دسته از رؤیت خداوند محروم میمانند. ملاقات با خدا هم دو گونه است. اما معنای صحیح با دل بهسوی خدا رفتن چیست؟ ما هر حرکتی که مقرب الی الله باشد انجام دهیم حتما حرکتی ارادی و اختیاری است و با قصد قربت انجام میگیرد. عبادتی که قصد قربت نداشته باشد عبادت نیست و مقرب نخواهد بود. پس وقتی ما اعمال عبادی انجام میدهیم و با این اعمال بدنمان را خسته میکنیم قصد قربت نیز داریم. اما تقابل بین القصد الی الله با اتعاب الجوارح بالاعمال در این حدیث شریف ایجاب میکند که این دو، دو مقوله و دو نوع باشند. وقتی انسان اعمال عبادی انجام میدهد مثلا پیاده به مکه یا به زیارت سیدالشهدا علیهالسلام میرود اندامهایش خسته میشوند، اما این اعمال هنگامی عبادت محسوب میشوند که انسان برای خدا آنها را انجام دهد. اگر این اعمال برای امور دنیوی باشد عبادت نیست؛ اگر چنین اعمالی برای خودنمایی و ریا انجام شود طبق ظواهر فرمایش فقها گناه هم محسوب میشود. پس این مقابله که سیر به سوی خدا یا با دل است یا با پا، به چه معنا است؟ یعنی آن جایی که مکلف، وظیفه انجام عبادت با جوارح ندارد یا توان انجام عبادت با جوارح را ندارد، این حدیث میگوید: نه تنها ناامید نباش بلکه امیدوارتر باش؛ القصد الی الله بالقلوب ابلغ من اتعاب الجوارح بالاعمال.
شایسته است که در این باره که واقعیتِ با دل به سوی خدا رفتن به چه معناست فکر و مطالعه کنیم. به طور اجمال میتوان گفت: این سیر قلبی مراتبی دارد، چنانکه اتعاب بدن هم مراتب دارد؛ گاهی انسان با پا حرکت میکند و عبادتی را انجام میدهد و گاهی از هواپیما یا اتوبوس و ... استفاده میکند. همه اینها بالاخره سیر است. سیر با دل هم مراتبی دارد. گاهی انسان به کسی علاقهای دارد و گاهگاهی به یاد او میافتد. اگر انسان کسی را خیلی دوست داشته باشد زیاد از او یاد میکند و اصلا برای اینکه از او یاد نکند باید به خود زحمت دهد. اما گاهی تنها در همین حد است که از او یادی میکند و میگوید: یادش به خیر! اما گاهی این امر شدت پیدا میکند و باعث تمرکز انسان میشود. گویا تنها بر یک نقطه متمرکز شده و هیچ چیز دیگری را درک نمیکند. نمونه این حالات در کسانی که بسیار کار فکری میکنند بسیار دیده میشود. برای مثال، کسانی که با ریاضیات و امثال آن زیاد سر و کار دارند گاه آن چنان غرق در فکر میشوند که اگر آنها را صدا کنند متوجه نمیشوند. گاهی ممکن است انسان به گونهای به یاد کسی باشد که نمیتواند به هیچ چیز دیگر توجه کند. این هم گونه دیگری از یاد کردن است. حرکت با دل هم به همین صورت است. گاهی انسان سرعت سیرش بسیار اندک است و گاهی به سرعت برق سیر میکند و در یک لحظه مسیری طولانی را طی میکند. البته همه اینها تنها با لطف الهی تحقق مییابد.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
او باید دل انسان را به سوی خود جذب کند. در مناجاتهای خمسعشر هم کلمه جذب زیاد به کار رفته است. جذب به معنای کشیدن است. امام علیهالسلام از خداوند میخواهد که دلش را به سوی خود بکِشد. اینکه قصد با دل، از اعمال سنگین و خستگیآور، رساتر است و زودتر، بیشتر و بهتر انسان را به نتیجه میرساند مراتبی دارد. هرقدر ما بتوانیم تمرکزمان را بیشتر کنیم نتیجه بهتری خواهیم گرفت.
تمرین این تمرکز هم در نماز است. وقتی میخواهیم شروع به خواندن نماز کنیم باید خودمان را آماده کنیم و بر یاد خدا متمرکز شویم. نباید به این طرف و آن طرف نگاه کنیم؛ نباید به موضوعات گوناگون توجه کنیم. برای لحظاتی هم که شده باید امور دیگر را فراموش کنیم. مگر دو رکعت نماز صبح چه قدر طول میکشد؟ سعی کنیم در این دو یا سه دقیقه دل خود را کنترل کنیم و اجازه ورود کسی دیگر را ندهیم. چرا باید ما تا این اندازه عاجز باشیم که نتوانیم چند دقیقه دلمان را کنترل کنیم؟! شما جوانها سعی کنید اینگونه نباشید. حیف است! ما برای خود دل داریم و همه چیزش برای ما است، اما چرا نباید دو دقیقه اختیار آن را در دست داشته باشیم؟! این بسیار بد است. اگر انسان تمرین کند بهخصوص در نماز، قدرتی پیدا میکند که وقتی در خانه تنها نشسته یا حتی دیگران در اطراف او هستند دوست دارد همه چیز را رها کند و تنها باشد تا بتواند دلش را متوجه محبوب خود کند. شاید اشخاص اطراف او، دوست داشته باشند که خود را با تماشای فیلم، حل جدول و مانند اینها سرگرم کنند، اما او دلش میخواهد همه چیز را رها کند و تنها باشد تا بتواند دلش را متوجه محبوبش کند. این توجه و تمرکز، شخص را به جایی میرساند که گویا محبوبش را در آغوش دارد و به هیچ چیز دیگر توجه نمیکند. آن چنان غرق لذت میشود که حاضر نیست یک لحظهاش را با همه لذتهای دنیا معامله کند. خداوند به انسان چنین ظرفیتی عنایت کرده است.