*ميلاد گل سروده نصرالله مرداني
-------------------------------------
ميلاد گل به فصل بهاران خجسته باد
آواز دلنواز هزاران خجسته باد
در گلشن هميشه گل افشان سرمدي
رقص نسيم و جوش بهاران خجسته باد
سرزد ز آسمان رضا كوكب و لا
اين مژده بر شكسته حصاران خجسته باد
سيراب شد ز ابر كرامت كوير دل
بر دشت تشنه، ريزش باران خجسته باد
اي مير صبح، فاتح اقليم روشني
در ياد عشق، فتح سواران خجسته باد
شب را شكسته باده شبگير آفتاب
گلبانگ نوشنوش خماران خجسته باد
ميلاد هشتمين گل باغ محمدي
بر پيروان پير جماران خجسته باد
*چشمانم به من دروغ نميگويند سروده ابوالقاسم حسينجاني
-----------------------------------------------------------------------
قرار ما
حرم توست
هر كه درد ندارد
نبايد هم كه بيايد!
چشمانم، به من دروغ نميگويند
خودم ديدم:
خادمان حرم داشتند
بيدردي را
- نامردي را-
جارو ميكردند!
هر چند
درد ما، هم، قابل نيست
و گرنه
- دوري-
اين همه به درازا نميكشيد!
نشاني كامل تو را
آهو بچههايي
- كه خاطرشان جمع بود-
به خاطرم سپردند؛
و من
صاف پيچيدم
به سمت چشمانت!
اي كاش ميتوانستم
چيزي بگويم-
تا رضا دهي!
رضاي من، تويي!
دلها را، آب ميكني؛
و گرنه - اين همه دريا-
مگر ميشود
از چشمخانهيي بتراود؟!
مكان،
امكان تو را ندارد
از قدمگاهت
آفتاب، قد ميكشد!
مشت زايرانت را
اگر بگشايند
- دست كم -
بهشت را، در خويش دارد!
قرار ما
حرم توست
زيارت نامهات، زيارت نامه نيست
زبان عاشقيست!
نگاهت
به غزالان غريب
دل ميدهد!
اي تدارك تقدير
تكليف شبهاي بيداري را
روشن كه ميسازي،
فرشتهها نيز
تاب نميآورند كه نيايند!
از پاي نگاهت
اي كاش،
هر گز برخيزم!
- «برايت بميرم»!
وقتي تو هستي
مرگ كاري ندارد!
در روزگار قحطي مرد و عشق
مهرباني
نگاهت را كه ميبيند
دست بردار نيست!
مگر ميشود
تو را اسير ديد؟!
كبوتران حرم، غم ندارند:
شيب تو
- نيز-
صعودي ست!
مرا نميرسد
با غريبنوازي تو، كنار بيايم!
دل - كه ميگيرد-
سراغ تو را ميگيرد
بگذار
هر چه ميخواهند بگويند؛
قرار ما
حرم توست!
* دري به كبودي آسمان سروده ضياءالدين خالقي
------------------------------------------------------
و من ديدم
كبوتراني را
كه به شوق طواف گنبد طلايي تو
تمام جادههاي هوايي را
زير دو بال گرفته بودند
و من ديدم
كبوتراني ديگر را
كه حتي راه رسيدن را
شكل خيال گرفته بودند
و من ديدم
كبوتراني را
كه بي دستهاي شما
- دستاني كه بذر ميپاشيدند-
از زمين دانه برنميچيدند
و من ديدم
تير و كمان و تفنگ صياداني را
كه بال هيچ كبوتري را
نشانه نميرفتند
و من ديدم
...
چرا كه او
ضامن من
ضامن تو
ضامن آهو بود
چرا كه چشمهاي او
چشمه دل
چشمه محبت
چشمه جادو...
نه!
چشمه «ياهو» بود
و من ديدم
كبوتراني را
كه تنها به نشانه شادي
- شايد از استاديوم بزرگ آزادي!-
چگونه و با چه شتابي
به سمت آسمانهاي آبي
پركشيدند
به اين اميد كه روزي
بر صحن زميني فرود آيند
كه گنبد آسمانياش
فراتر از ابرها رسيده و
آنجا
هر كبوتري با بالهاي خود
دري به كبودي آسمان
كشيده است.
* قصيده حرم سروده عباس سودايي
-----------------------------------------
در كشور ايران كه دلتنگي فراوان است
كنجي براي گريه، اي مردم! خراسان است
كنجي كه جذاب است مثل خال كنج لب
كنجي كه در واقع تمام خاك ايران است
در نقشه سمت چپ، كمي بالا، تپش دارد
اين نقشه انسان است و مشهد قلب انسان است
در دلنشيني اين عروس از رامسر بهتر
او باعث شيريني قند فريمان است
مشهد شهادت ميدهد در خاك من گنجيست
در آسمان فوج كبوترها نگهبان است
اي حس امشب! بادبانها را بكش پايين!
بادي كه امشب ميوزد در شعر، توفان است
آقا! كمي هم درد دل دارم اجازه هست؟
با آن كه پيش از گفتنش شاعر پشيمان است
همسايه ما سالها حرف از حرم ميزد
او مرد و اين قصه فرزندش پريشان است
ديروز ميخواندم شما حج فقيرانيد
امروز دور از دسترس، حج فقيران است
هر كس كه دست و بال او تنگ است، لايق نيست؟
يا هر كه پولش يبشتر باشد مسلمان است؟
يك لحظه خوابم برد، گويا در حرم هستم
اين جا كه حالا ايستادم زير ايوان است
پشت سرم مردي زيارتنامه ميخواند
از ظاهر او ميشود فهميد چوپان است
از روستاي كوچكي اطراف مشهد يا
از پيرمردان عشاير، از لرستان است
يك چوبدست و سفره ناني خشك پهلويش
انگار در جيب كتش يك جلد قرآن است
دستش به روي شانهام ناگاه...، امري بود؟
ميخندد و زير لبش اين بيت پايان است:
مشهد مدينه، كربلا را در خودت درياب
جانان تو هستي، گنبد و گلدسته بيجان است
* دست مرگ سروده بهمن ساكي
--------------------------------------
گرفته لكنت حجلت گريبان زبانم را
و ميسوزد تب آواز، مغز استخوانم را
به آهنگي كه از من نيست شوق نالهاي دارم
و دست آسمان پر ميدهد آه نهانم را
غباري دست و پا كردم كه بر دامان او افتم
اگر بيدست و پايي سد نسازد شوق جانم را
دعايي در دلم جوشيد و اسم اعظمش گل كرد
اجابت شد دعا، بي آن كه بگشايم دهانم را
به سوداي خيالش بارها از خويشتن رفتم
و دست مرگ باز آورد تا دنيا عنانم را
*امام رضا(ع) هشتم سيه گيسو سروده نادر بختياري
-----------------------------------------------------------
شمع بياشك و بي سوسويم من
محو هشتم سيه گيسويم من
گر به مشهد، پريشان مويم من
كشته ضامن آهويم من
مرگ از اين سان ، به جز زندگي نيست
جز رضا (ع) لايق بندگي نيست
همچو او باش تا، بنده باشي
عشق را، مهر تابنده باشي
گر جز از شوقش آكنده باشي
در صف حشر، شرمنده باشي
ساقي! از هشتمين مي، به من ده
منقطع نه، پياپي، به من ده
ساقيا! من خمار رضايم (ع)
گر چه مي خورده مرتضايم (ع)
كلهم نور واحد دليل است
كاين محبت، مي سلسبيل است
* كاش آهوي بيابان دو چشمت ميشدم سروده رضا اسماعيلي
----------------------------------------------------------------------
كاش يك شب باز مهمان دو چشمت ميشدم
ريزه خوار مشرق خوان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميگذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشت خراسان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميسرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنيا، غزل خوان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب، مينشستم بر ضريح چشم تو
باز هم پابند پيمان دو چشمت ميشدم
صحن و ايوان تو را اي كاش جارو ميزدم
چون كبوترها، نگهبان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب بوي گل ميچيدم از چشمان تو
بلبل باغ و گلستان دو چشمت ميشدم
ضامن آهوست، چشمان شهيد روشنت
كاش آهوي بيابان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب معرفت ميچيدم از چشمان تو
غرق در درياي عرفان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميشدم خيس نگاه سبز تو
شاهد اعجاز باران دو چشمت ميشدم
كاش ميخواندم شبي قرآن چشمان تو را
در شبي روشن، مسلمان دو چشمت ميشدم
سخت شيرين است طعم روشن چشمان تو
كاش يك شب باز مهمان دو چشمت ميشدم
* بر آستان جانان سروده حسين اسرافيلي
-----------------------------------------------
بر آستان توام دل هميشه پابند است
چو آهويي كه پناه از تو آرزومند است
بر آستان تو عمري سر ارادت ماست
دلم به زلف تو اي دوست، سخت پابند است
چه جاي عقل، جنون ميكشد به صحرايم
چو عشق جلوه نمايد، چه فرصت پند است؟
خوشيم در حرمت جلوه تماشا را
چو شيشهايم كه با جوش باده خرسند است
سرم سلامت از اين سجده، بر نخواهد خاست
كدام تيغ به ابروي دوست مانند است؟!
طواف كوي تو كردم، سروش غيبم گفت
كه بر طواف رضايت، رضا خداوند است
در اين شبي كه منم شوق آفتابم نيست
جمال دوست مرا، مهر بيهمانند است
به مشعر و عرفاتم جمال حضرت توست
ندانم اين چه طواف است و اين چه ترفند است!؟
به شهد نام شما دم به دم سخن گويم
كرامتي! كه سزاوار طوطيان قند است
اگر چه هيچ ندارم تو را شفيع آرم
خداي داند و تو، با توام چه پيوند است
براي جد تو عمري گريستم چون شمع
به روز حشر مرا، آرزوي لبخند است
تهي مباد مرا دست خواهش از كرمت
تو را به حرمت زهرا (س) كه سخت سوگند است
منبع:فارس