ماه بني هاشم
مادر، ام البنين، چهار پسر داشته است، يکي از يکي زيباتر، رشيدتر، باصلابت تر و با شکوه تر.
سالهاي سال پاي اين سروها نشسته است. هر چهار را به خون جگر آب داده است، پرورده است…
از ميان اين چهار، عباس، سر آنهاست؛ گل آنهاست و ماه آسمان آنهاست.
و اما عباس، تنها ماه آسمان خانه ام البنين نيست، ماه آسمان بني هاشم است؛ بني هاشمي که همه، به زيبايي شهره اند و به رشادت مشهور.
ابروانشان پيوسته است، چشمانشان درشت، مشکي، سرشار از صلابت و جذبه و محبت، با سايه باني بلند از مژگان سياه.
راستي فرزندان حسين(ع)؛ سکينه و رقيه هم، او را عمو خطاب مي کنند و او بال در مي آورد از شنيدن اين لفظ، آنقدر که از فراز دشمنان تا فرات پرواز مي کند... ولي او حسين(ع) را برادر خطاب نمي کند
بدنها همه متناسب و تنومند، قدها همه رشيد، دستها همه استوار و اجزاي اندام همه موزون و بي عيب و نقص، و در ميان اين همه، برتري يافتن، ممتاز شدن و چون ماه نو مشاراليه همگان قرار گرفتن، کاري سخت است و چيزي افزون مي طلبد.
و عباس دارنده اين فزوني است؛ آنقدر که به هنگام عبور او از کوچه و بازار مدينه، همگان واله و شيدا و خيره مي مانند و بعضي بي اختيار، «و ان يکاد» مي خوانند.
«ماه بودن» بي همانند عباس، دوست و دشمن را هماره به تواضع واداشته است. دوست را از سر محبت و دشمن را از سر صلابت، خويش را از سر جمال و بيگانه را از سر جلال.
مادرش افتخار زنان بني هاشم، ام البنين، و پدرش برترين پدر عالم، علي است(ع).
بنابراين عباس، برادر حسين(ع) است و هر دو فرزند علي مرتضايند(ع) و طبيعي است که يکديگر را برادر خطاب کنند و حسين(ع) هميشه او را برادر مي خواند و حسن(ع) نيز و زينب و ام کلثوم هم –عليهماالسلام.
اما عباس، هيچگاه حسين(ع) را برادر خطاب نمي کند و نه آن سه ديگر را، برادر و خواهر.
در مقابل حسين(ع) بال مي گسترد و هر بار او را با الفاظي چنين مي خواند:
- سيد من! آقاي من! مولاي من ! امام من! فرزند رسول من!
و در مقابل زينب:
- بانوي من! سرور من! پيامبرزاده من!
و اين يکي از ظرائف و شگفتي هاي «ادب» عباس است در مقابل حسين برادر، حسين رهبر و اهل بيت پيامبر عليهم السلام.
و هميشه در توجيه اين ادب ظريف، پاسخي مودبانه تر و ظريف تر در آستين دارد:
حسين(ع)- جانم به فدايش- فرزند فاطمه(س) است، دختر پيامبر، و من فرزند فاطمه(س) نيستم. اگر چه مفتخرم به فرزندي علي(ع)، اما مادر او برترين زن عالم امکان است، فاطمه (س) است، من چگونه او را برادر بخوانم؟
يا بايد او را تا خودم پايين بياورم، يا خود را تا او بلند بشمرم و برادر خطاب کنم، حاشا که اين هر دو خلاف ادب است و جسارت به ساحت مقدس حسين(ع).
راستي فرزندان حسين(ع)؛ سکينه و رقيه هم، او را عمو خطاب مي کنند و او بال در مي آورد از شنيدن اين لفظ، آنقدر که از فراز دشمنان تا فرات پرواز مي کند... ولي او حسين(ع) را برادر خطاب نمي کند.
اما در تمام طول عاشورا و در همه ارض کربلا فقط يک جا هست، يک لحظه هست که ناگاه لفظ برادر بر زبان عباس جاري مي شود:
- اخي! ادرک اخاک!
برادر! برادرت را درياب!
اينجا کجاست؟ اين لحظه چه لحظه اي است؟
و عباس دارنده اين فزوني است؛ آنقدر که به هنگام عبور او از کوچه و بازار مدينه، همگان واله و شيدا و خيره مي مانند و بعضي بي اختيار، «و ان يکاد» مي خوانند
اين درست است که عباس، در اين لحظه در نهايت استيصال است. دشمن او را محاصره کرده و فهيمده است که او قصد جنگيدن ندارد؛ فقط مي خواهد مشک آب را، بار اميد را، به مقصد خيمه ها برساند و اين به دشمن جسارت بخشيده است؛ آنقدر که هر دو دست او را بريده اند، عمودي آهنين بر فرقش فرود آورده اند، مشک اميدش را متلاشي کرده اند، سر و رو و چشم و اندام او را، غرق تير و نيزه ساخته اند و او را از اسب به زير افکنده اند.
اينها همه درست، ولي هيچکدام سبب نمي شوند که عباس از آن ادب معهود خود عدول کند و حسين (ع) را برادر بخواند.
تنها يک چيز مي تواند در آن لحظه غريب، عباس را مجاز يا وادار به اداري لفظ برادر کرده باشد و آن اينکه:
فاطمه- سلام الله عليها- در آن لحظه غريب، در آن محاق مظلوميت با سر و موي آشفته حضور يافته باشد، سرعباس را پيش از آنکه به زمين بيفتد، بر دامن گرفته باشد و گفته باشد:
فرزندم! پسرم! عباسم!
مادري فاطمه، فرزندي عباس ... جواز اداي لفظ برادر...
برادر! برادرت را درياب!
منبع:
شجاعي، سيد مهدي، ادب در کربلا، صص7-10