مشاهده تصاویر بیشتر ...
درباره نفوذ دشمن باید به این نکته توجه داشت که نمیتوان از دشمن، جز دشمنی کردن توقعی داشت؛ اگر کسانی فکر کنند که دشمن، از دشمنی خود دست برمیدارد یا برای ما دلسوزی میکند و یا قصد خدمتی به ما دارد، بسیار اشتباه میکنند. کار دشمن، دشمنی است؛ از هر راهی بتواند نفوذ میکند تا بتواند هر ضرر و زیانی به انقلاب اسلامی وارد کند، اعم از کوچک یا بزرگ و کوتاهمدت یا درازمدت؛ دشمن از هیچ چیزی در این زمینه مضایقه نمیکند، و غیر از این هم نباید انتظاری داشت. البته رأس همة دشمنان ابلیس است که هزاران سال تجربه دارد و هر چیزی را هم که عقل خودش بدان نمیرسیده، در طول این هزاران سال تجربه کرده و به دیگران نیز منتقل کرده است. افزون بر این، دستپروردههای خوبی هم تربیت میکند؛ تا آنجا که قرآن میفرماید: شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛ خداوند در این آیه ابتدا شیاطین انس را ذکر میکند؛ آنها همان دستپروردههای ابلیساند و وجودشان حذف نخواهد شد؛ یعنی تا روزی که خداوند متعال به آنها مهلت داده است، وجود خواهند داشت و حکمتش نیز این است که زمینة انتخاب را فراهم سازند؛ زیرا ارزش انسان به این است که بتواند انتخاب صحیحی داشته باشد؛ هر چه شرایط متضاد و مشکلات افزونتر باشد، انتخاب مشکلتر میشود؛ وقتی انتخاب مشکلتر شد، ارزش کار بیشتر میشود. بر این اساس، امتحاناتی نیز که امروز جامعه اسلامی با آن مواجه است، در طول تاریخ نمونه نداشته است. این نشانة آن است که بشر ترقی نموده، و استعداد انتخاب بیشتری پیدا کرده است؛ یعنی باید شرایط سختی پیش آید تا نشان دهد کسانی که انتخاب صحیحی میکنند، چهقدر کارشان ارزشمند است. در نهایت نیز باید به این منتهی شود که بر اساس اصول اعتقادی و روایات ما، ۳۱۳ نفر کسانی پیدا شوند که در عالم بینظیرند، و آنها رهبران گروههایی هستند که در رکاب امام زمان صلواتاللهعلیه خواهند بود و میتوانند جهان را اداره کنند.
بههرحال، انتظار داشتن یک محیط آرام، بیدغدغه، و بدون دشمن و گرفتاری، برای این عالم روا نیست: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ؛ در این عالم، زندگی انسان همراه با رنج، زحمت و فشار است، و باید هم باشد؛ زیرا در غیر اینصورت، زمینة انتخاب صحیح و امکان رشد فراهم نمیشود. مروری بر تاریخ اسلام و نیز تاریخ کشور خودمان نشان میدهد همیشه بین قدرتها و اقوام مختلف برای رسیدن به سلطنت، اختلاف و نزاع وجود داشته است؛ گروهی میرفتند و گروهی دیگر بر سر کار میآمدند؛ هر دیکتاتوری نیز خویشاوندان خود را بر مسندهای قدرت قرار میداده است و گاهی یک کشور یا استان یا شهر را تحت تسلط خود خود قرار میدادند و تا آنجا که قدرتشان میرسید بر مردم حکومت، و از آنها سوءاستفاده میکردند؛ تا اینکه مردم از آنها خسته میشدند و عدة دیگری بر سر کار میآمدند و نقش آنها را تکرار میکردند.
در طول تاریخ کشور ایران، انقلاب اسلامی نقطة عطف شاخصی است؛ اینکه حرکتی به نام دین و بهدست بزرگترین عالم روحانی وقت انجام گیرد و به تعبیر حضرت امام، عدهای مردم پابرهنه اینطور همت و کمک کنند، شهید بدهند، اموال و راحتیشان را فدا کنند، زندان بروند و شکنجه شوند ـ بدون اینکه کمکی از جایی بگیرند یا اینکه ثروتی در اختیار داشته باشند ـ تا به پیروزی برسند، این حادثه عظیمی در تاریخ است؛ منتها چون خود ما کمابیش در متن این وقایع و جریانها بودهایم، به آن عادت داریم، وگرنه اگر کسی از بیرون تاریخ را بررسی کند، به این نقطه که میرسد، برجستگی فوقالعادهای میبیند که از جنبههای متعددی با حوادث پیشین قابل مقایسه نیست.
در مقابل این حرکت رو به رشد و گسترش، که قابلیت اسوه و الگو بودن برای دیگر ملتها را دارد، دشمنان احساس خطر میکنند و معتقدند که باید با بهکارگیری تمام قوای خود جلوی آن را بگیرند. آنها در ابتدا میپنداشتند این حرکت، جریان سادهای است که میتوان در مدت شش ماه بساط آن را برچید؛ ولی پس از چندی دریافتند که اینگونه نیست و نهتنها در داخل مرزهای خودش روزبهروز استحکام بیشتری پیدا میکند، در حال سرایت کردن به کشورهای دیگر نیز میباشد. بر این اساس، تصمیم گرفتند با تمام قدرت در مقابل این نظام بایستند. در این مورد، قدرتهای شرقی و غربی، که در دو نقطه و قطب مقابل هم بودند، با هم اتفاقنظر داشتند؛ مجاهدین را ابتدا مارکسیستها تأیید کردند و روی کار آوردند؛ اما بعد امریکاییها آنها را از دست مارکسیستها قاپیدند. در زمان صدام، همین افراد که بزرگترین دشمن شاه بهشمار میآمدند، همکار صدام و ستون پنجم دشمن در داخل شدند.
بههرحال، جهان غرب، بهویژه بعد از فروپاشی اردوگاه مارکسیسم، یکپارچه شدند تا ریشه این انقلاب را از بیخوبن برکنند؛ اما بهتدریج دریافتند که این ریشه به سادگی قابل کنده شدن نیست. بر این اساس، مدتها متخصصان و کارشناسان حوزههای مختلف، اعم از جامعهشناس، روانشناس، تاریخشناس و مردمشناس روی آن کار کردند تا بفهمند ویژگیها و بنمایههای اصلی این انقلاب چیست، تا شاید بتوانند آن را برکنند. در نهایت به این نتیجه رسیدند که بنمایة اصلی، ایمان مردم است که مقولهای فرهنگی، ایدئولوژیک، و نوعی نگرش به هستی، زندگی و انسان است. بهدنبال این فکر ریشهای و بنیادین، سلسله ارزشهایی مانند شهادتطلبی، ایثار و امثال اینها بهوجود میآید؛ مانند درختی که ریشة مستحکمی دارد و هر روز شاخهها، برگها و میوههای جدیدی بهبار میآورد. بر این اساس، دشمنان تصمیم گرفتند از هر سو به این درخت حمله کنند؛ یعنی هم میوهها و هم شاخ و برگ آن، و در نهایت ریشه آن را بزنند؛ دشمنان با تشکیل گروههای مزدور و ترورها، برخی شاخ و برگهای آن را زدند؛ بعدها نیز یاد گرفتند که برای نفوذ بیشتر، عناوین ملی، ایرانی و اسلامی برای این گروهها انتخاب کنند. همة این کارها را انجام دادند، ولی هدف اصلی این بود که ریشه را بخشکانند؛ ریشه، همان اعتقاد، فکر، بینش و ارزشهای مردم است، و این یعنی فرهنگ. برای این کار، نقشههای بسیار گستردهای طراحی کردند. افرادی که مسئول پیگیری و شناسایی این نوع کارها هستند، بخشی از این توطئهها را کشف میکنند؛ وگرنه این مسائل آنقدر پیچیده است که هیچ متخصص مسائل امنیتی بهدرستی نمیتواند همه اینها را کشف کند. چهبسا بعد از دهها سال، شاخهای از این نوع روابط شبکهای را میفهمند؛ ولی به عمق و کلیت آن دست نمییابند. اجمالاً نیز معتقدند که شاخههای پیچیدهتری دارد که باید کشف شود.
متأسفانه اینها در میان انقلابیون عوامل خوبی برای اجرای نقشههایشان شناسایی میکنند؛ افرادی را که اساساً ایمانی به انقلاب ندارند و اگر به اصل انقلاب بهمنزلة یک حرکت اجتماعی معتقدند، به اسلام معتقد نیستند، و یا دلبستگی آنها به مال، مقام، ریاست و پرستیژ آنها را غافل میکند و دچار نوعی ازدواج شخصیتی میشوند؛ یعنی از یک طرف انقلاب را دوست دارند و از طرف دیگر نمیتوانند از منافعشان صرفنظر کنند.
همة شما داستان عمرسعد را شنیدهاید؛ وقتی به او پیشنهاد کردند با سیدالشهدا علیهالسلام بجنگد، از شب تا صبح قدم میزد و فکر میکرد که آیا قبول کند یا خیر؛ یعنی زود نتوانست تصمیم بگیرد؛ بالاخره او از خانواده مشهوری بود که در عالم اسلام موقعیتی داشتند؛ پدر او سعدبنابی وقاص از سرداران معروف اسلام بود. در آن زمان، معروف بود که بیشتر عراقیها و بهویژه اهل کوفه طرفدار امام علیعلیهالسلام بودند؛ زیرا امیرالمومنینعلیهالسلام در آنجا حکومت، و سالها خدمت کرده بود، برخلاف شامیها که طرفدار معاویه بودند. حالا به یکی از این اهالی کوفه پیشنهاد دادهاند که پسر علیعلیهالسلام را به شهادت برسان! عمرسعد آنقدر عاشق حکومت ری بود که متحیر ماند قبول کند یا نکند! تا اینکه آخر پذیرفت این کار را انجام دهد.
در طول تاریخ، موارد زیادی از شخصیتهای معروف وجود دارد که دارای تعدد شخصیت بودند و امروزه نیز هستند. نه اینکه اینها کافر و بیدیناند و اسلام را قبول ندارند؛ بلکه نماز میخوانند، روزه میگیرند، توسل دارند و گاهی گریه میکنند؛ ولی وقتی اینگونه منافع در میان باشد، متحیر میمانند و نمیتوانند سریع تصمیم بگیرند، و گاهی این کفه میچربد. بههرحال، همیشه در جامعه اینطور افراد وجود دارند؛ در زمان خود پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نیز بودند: مُذَبْذَبِینَ بَینَ ذَلِکَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء؛ منافقینی که نه طرفدار مؤمنان بودند و نه طرفدار کافران؛ بر اساس منافعشان، گاهی از اینها حمایت میکردند و گاهی از آنها. این موضوع همیشه در جوامع وجود داشته و خواهد داشت و به سادگی ریشهکن نمیشود. این نفاق، مراتبی نیز دارد. بههرحال، این افراد، عواملی هستند که دشمنان خارجی میتوانند از آنها استفاده کنند و مقاصد خودشان را بهوسیلة این افراد در داخل اجرا کنند.
همیشه از این نوع کارها انجام میشده است؛ البته هر روز به یک شکل و با یک ابزار خاصی متناسب با شرایط زمان و مکان. امروزه نیز دهها توطئه هست تا از هر صنفی که این حالت نفاق و تعدد شخصیت در آنها وجود دارد، به صورتهای مختلف استفاده کنند؛ برای مثال، در مسائل اقتصادی با عنوان حمایت از اقتصاد مقاومتی، بزرگترین ضربه را به اقتصاد داخلی میزنند؛ این افراد با نهایت دلسوزی هم با مردم صحبت میکنند، ولی کارهایی میکنند که ضرر زدن به کشوراست. برای نمونه، برای ایجاد رقابت بین خودروسازان، خودروهای خارجی را وارد میکنند و از این راه، مقادیر کلانی سود شخصی میبرند! اسمش هم این است که برای دفاع از صنعت کشور میخواهیم در بخش صنعت رقابت ایجاد کنیم! و چیزهایی از این قبیل که حتی به ذهن ما نیز خطور نمیکند. در مسائل دفاعی، علمی، هستهای، بینالمللی، ارتباطات خارجی و کنسولی، افتتاح سفارتخانهها و موارد دیگر نیز همیشه این نوع کارها وجود دارد. شیطان برای هر صنفی دامی گسترده است.
اگر ما بخواهیم برای همه اینها نقشهای بکشیم و با همة اینها مبارزه کنیم، اولا چه قدر تخصص آن را داریم؟ ثاًنیا چهقدر نیروی انسانی لازم برای این کار را داریم؟ ثالثا چهقدر نیروی مادی آن را داریم؟ پس نباید هیچ کاری بکنیم؟! ما چیزی داریم که پابرهنگان با آن، شاه و امریکا را از ایران بیرون کردند، و آن ایمان به خدا و توکل بر اوست. سرمایة اصلی ما در مقابل همة این توطئههای شیطانی تقویت ایمان قلبی و تعهد به اسلام و ارزشهای اسلامی است.
خوشبختانه خداوند رهبری به ما داده است که این مسائل را بهتر از همة ما درک، و به موقع یادآوری میکند و مسیر هدایت را نشان میدهد. ایشان به بهترین وجه کشتی انقلاب را در طول این چند دهة اخیر به ساحل امن هدایت کردند و اجازه ندادند طوفانهای مرگباری که دشمنان تدارک دیده بودند تا انقلاب را از پا در بیاورد، این کشور را از مسیر اصلی خود منحرف کند. دعا میکنیم خدای متعال بر طول عمر، عزت، توفیقات و تأییدات ایشان بیفزاید تا همواره این مسئولیت سنگین را به نحو احسن انجام دهند و این امانت را به دست صاحبش، وجود مقدس ولیعصر اروحنافداه بسپارند. ایشان ضعفهای دشمن را بهخوبی میشناسد و آنها را به ما نشان میدهد و ما باید این علامتها را دنبال کنیم و بکوشیم خودمان دچار این هوسهای شیطانی نشویم.
اگر فکر کنیم در مقابل هر یک از این توطئهها میتوانیم یک نیروی کوبنده و براندازانهای داشته باشیم که آنها را نابود کنیم، چنین نیرویی نداریم و در هر صحنهای هم با این قصد وارد شویم، شکست میخوریم؛ اما نیروی ایمان داریم و باید کار مثبت انجام دهیم. تمام تلاش آنها این است که ایمان مردم را ضعیف کنند و ما نیز برای تقویت ایمان مردم ابزارهایی داریم؛ بهترین ابزاری که هیچ دشمنی نمیتواند آن را از دست ما بگیرد و نیز نمیتواند مشابه آن را ایجاد کند، در اختیار ماست. باید این را بشناسیم، قدر آن را بدانیم و روی آن کار کنیم. وظیفة ما کار مثبت است؛ چهبسا کارها و تلاشهای زیادی صورت گیرد و با گروههای مختلف مبارزه شود و در نهایت شبکهای امنیتی یا نظامی را کشف کنیم که برای مثال چند صد عضو دارد که هر کدام از آنها با داشتن جایگاهی مهم، اختیارات فراوانی دارند. ظاهرشان هم خیلی مطلوب است و هیچ کس هم جرئت ندارد به آنها چپ نگاه کند! چگونه ما موفق میشویم تا اینها را نابود کنیم؟ اگر نگاهی اجمالی به حرکت امام داشته باشیم، میتوانیم برای این کار خود الگو بگیریم. آیا ایشان در مقابل ارتش شاه، ارتشی دیگر ایجاد کرد تا با آنها بجنگد و بیرونشان کند؟ هر پیشنهادی برای انجام دادن کارهای نظامی ارائه کردند، ایشان قبول نکرد و گفت باید با مردم کار کرد؛ باید مردم را بیدار کرد؛ باید به مردم ایمان و خودباوری داد.
حتی برخی از افراد بسیار معتبر، بعضی از موضوعهای خاص به امام پیشنهاد میدادند تا در مورد شاه اجرا شود، ولی ایشان میفرمود صلاح نیست و من باید با مردم کار کنم. بر فرض اگر شاه را ترور میکردند، چه میشد؟ دهها مورد از افراد دیگر و تیمساران در ارتش وجود داشتند که جای او را میگرفتند؛ اینها که با ترور شاه نابود نمیشدند؛ ولی امام کاری کرد که سربازها و افسران متدین ارتش بهتدریج فهمیدند که دشمن بهوسیلة آنها در حال آسیب زدن به کشور است و خود آنها کار را شروع کردند.
بنابراین، مهمترین و اصلیترین کار، بهویژه برای دانشجویان، طلاب، اساتید و تحصیلکردگان فرهیخته، انجام دادن کار فرهنگی است. نخست باید مبانی فکری و فرهنگی خودتان را تقویت کنید و بعد بکوشید این را به دیگران نیز سرایت دهید. هر قدمی بتوانید در این زمینه بردارید و حتی یک نفر را هدایت و راهنمایی کنید، فتح بزرگی انجام داده، و قدرتی ایجاد کردهاید که در مقابل توپ، تانک و سلاحهای هستهای مقاومتر و مؤثرتر است. شاهد آن نیز همین خود انقلاب است.
بیشک همه میدانند که امام چه داشت؛ امام استادی بود که زندگی بسیار ساده و متواضعانهای داشت. در برههای، ایشان ماهانه مبلغ ۴۵ تومان (۴۵ تک تومانی) از مرحوم آقای بروجردی شهریه میگرفت. وقتی شهریه دیگران نیز افزوده شد، مبلغ شهریه ایشان شصت تومان شد. وقتی مرحوم آقا مصطفی طلبه شد، شهریهای نیز به ایشان میدادند. در آن ایام، احمدآقا هنوز شهریه نداشت و هنوز دبیرستان میرفت. زندگی امام با این افراد بوده است. غذای خانة ایشان آبگوشتی بود که به قول نزدیکان ایشان، هیچکس هوس نمیکرد یک شب مهمان امام شود؛ یک کاسه آلومینیومی با یک ملاقه آب، چند دانه نخود و لوبیا و گاهی هم ریشة گوشتی در آن پیدا میشد. در خانه امام تنها هفتهای یک بار دمپختک داشتند و آن هم بدون خورش و گوشت. امام با این نوع زندگی، در مقابل دستگاه شاه قیام کرد. حتماً میدانید دستگاه شاه یعنی چه؟ امام بر چنین دستگاهی پیروز شد. چرا؟ چون خیلی پول داشت؟ درآمد کارخانههای داخل و خارج داشت؟ نیروهای کارآزمودة امنیتی و دفاعی داشت؟ نیروهای امام همین جوانهایی بودند که در کوچهها تظاهرات میکردند و نهایت همتشان این بود که شعار برای امام میدادند. این بالاترین چیزی بود که جرئت میکردند بیان کنند. پس چه عاملی ایشان را پیروز کرد؟ امام فکر مردم را عوض، و ایمان را در آنها تقویت کرد؛ آنها با خدا آشنا شدند و بر او توکل کردند، و بر این مبنا خودباور و شهادتطلب شدند و آمادگی پیدا کردند تا جان خود را در این زمینه فدا کنند؛ نیرویی که همة نیرویهای دیگر در مقابل آن شکست خوردند. این تجربه باید همیشه برای ما الگو باشد.
امروز نیز در مقابل همة نیروهای دنیا، فقط همین سلاح برنده است و میتواند آنها را نابود کند؛ وگرنه این تصور که با تشکیل شبکهای تجارت کنیم و ابتدا وضعیت اقتصادیمان را درست کنیم، یا اینکه نیروهای چریکی با سلاحهای مخصوص دعوت کنیم، به نتیجه نخواهیم رسید و زمان را از دست خواهیم داد. برای مثال، مجاهدان افغانی سابقه مبارزاتی طولانیای داشتهاند؛ تلاشها و فداکاریهایی که چهبسا کارهای مبارزان ما در مقابل آنها ناچیز است؛ ولی چون مثل امامی نداشتند و چون ایمانی مثل او نداشتند، شکست خوردند. نمونة دیگر کشور مصر است؛ مصر قبل از ایران به فکر اسلام و حرکت اسلامی بود. جریان اخوانالمسلمین خیلی پیشتر در مصر تشکیل شد. آنها نجیبپاشا را بر سر کار آوردند که علیه سلطان مصر کودتا کرد؛ اما عاقبتش چه شد؟ آن فکر و نظامی را که ما از اهل بیت علیهمالسلام یاد گرفتیم و محورش ولایتفقیه است، آنها از آن محروماند. به همین دلیل به جان همدیگر میافتند و برادرکشی میکنند. افغانها چه کار کردند؟ گروههای اسلامی که نامهای اسلامی نیز داشتند و حتی در ایران دفتر داشتند؛ اما وقتی قدرتی پیدا کردند، همدیگر را کشتند؛ زیرا محوری نداشتند و سلیقهای عمل میکردند.
ما بایداز این مسائل چندین درس بگیریم؛ اول اینکه موفقترین و نیرومندترین عامل برای پیروزی، ایمان و توکل به خداست؛ دوم داشتن محوری که همة مردم از ته دل به او باور داشته باشند و اطاعتش را بر خود لازم بدانند که آن ولایت فقیه است. امروزه نماد حکومت و انقلاب اسلامی ایران را در دنیا با این نام میشناسند. ما باید این عوامل را حفظ کنیم و اجازه ندهیم آسیب ببیند. دشمن به شکلهای مختلف در حال تضعیف و تخریب باورهای مردم است. هر روز در سایتهای خود انواع شبههها را مطرح میکنند و جوانان برای سرگرمی آنها را گوش میکنند و ذهنشان مشوب، و در نتیجه ایمانشان ضعیف میشود. از طرف دیگر عکسهای محرک را نشان میدهند تا عزم و ارادهشان را ضعیف کنند و بهدنبال شهوات بفرستند؛ در اینصورت، دیگر نه آن ایمان میماند و نه آن پایبندی به ارزشها و فداکاری. این هدف دشمن است و متأسفانه کمابیش هم موفق شده است؛ ولی خدای متعال به برکت خونهای شهیدان و رهبری این رهبر عظیم که قطعاً مورد تأیید خدا و وجود مقدس ولی عصر است، اجازه نداده است که اینها پیروز شوند.
اما ما باید بفهمیم خطر از کجاست و از چه راه باید جلوی آن را گرفت. اینکه فکر کنیم میتوانیم صرفاً با ابزار هنر، اقتصاد و مانند آن، ریشه اینها را نابود کنیم، نگرشی غلط است؛ البته این بدان معنا نیست که هیچ کاری نکنیم؛ باید در همة عرصهها کار کنیم؛ اما باید اعتماد اصلیمان، ایمان، اعتقاد و توکلمان بر خدا باشد؛ اگر این نباشد، هیچ ابزار دیگری کارآیی نخواهد داشت و ما در نهایت شبیه یکی از کشورهای افغانستان یا مصر یا لیبی خواهیم شد.
یک نکتة مهم دربارة مسئله وحدتمحور بودن این است که وحدت ما فقط ولیفقیه است؛ هر چه این محور تقویت شود، امکان وحدت برای ما بیشتر خواهد بود؛ اما اگر این محور ضعیف شود، دیگر هیچ ملاکی برای وحدت وجود نخواهد داشت. در اینصورت، هر کسی بر اساس سلیقه خودش میگوید همه باید تابع من باشند تا وحدت صورت گیرد و هر فرد یا گروه سیاسی را تصور کنید، دیگران را متهم میکنند که اینها وحدت را شکستند و باید تابع ما باشند. طرف مقابل نیز همین را میگوید؛ عدهای به وحدت دعوت میکنند، اما با عامل تفرقه! اگر وحدت میخواهند، اولاً باید الگو و محور را ولیفقیه قرار دهند؛ ثانیاً باید با همفکری، صداقت و مشورت در کارها، فعالیتهایشان را هماهنگ کنند؛ کارهای تکراری نکنند، نیروهایشان را هدر ندهند و اصل فعالیتها را بیشتر روی مسائل فرهنگی، فکری، ایمانی و دینی قرار دهند؛ اگر میخواهند کسی را انتخاب کنند، ملاک برتری را این قرار دهند که چه کسی به دین بیشتر علاقه دارد، چه کسی به امام شبیهتر است ـ البته معلوم نیست غیر از مقام معظم رهبری ـ که خدا سایه ایشان را کم نکند ـ دیگر ما کسی را شبیه امام پیدا کنیم. الحمدلله خداوند چنین نعمتی به ما داده است؛ اما فکر نکنیم مثل ایشان فراوانند؛ اینگونه نیست. باید این محور را حفظ کنیم و بکوشیم این تقویت شود و آسیب نبیند. اگر جایی صحبت دربارة تضعیف این جایگاه است، بدانیم اینجا دست شیطان، و نقشهای برای تضعیف مقام ولایت است.
هرگاه دیدید کسانی که ادعای وحدت و اتحاد دارند، میگویند بیایید با هم فکر کنیم، بدانید راست میگویند؛ اما هر وقت گفتند ما تصمیم میگیریم و شما تابع شوید، تا وحدت شکل گیرد، این دروغ است و هیچگاه چنین چیزی امکان ندارد. اگر راست میگویند، باید با هم فکر کنند و هر کسی دلیل حرفهای خودش را بیان، و بررسی کنند و تصمیم بگیرند که کدام بیشتر مصلحت اسلام و نظام است. برای اینکه این کار تحقق یابد، باید این کار را در حوزة کار خودمان تمرین کنیم. اگر یک گروه دانشجویی بگویند هر چه را که ما میگوییم، دیگران باید بدان عمل کنند، بدانیم این منشأ وحدت نمیشود. هر وقت دیدید دانشجویان مسلمانی را که علاقهمندند ـ بهرغم وجود سلیقههای مختلفی که دارند ـ پذیرفتند که با هم فکر کنید، طرح بدهید و انتقاد کنید تا به یک نتیجه برسید، این دلیل آن است که راست میگویند و قصد وحدت دارند. باید این کار را تمرین کنیم؛ نباید در حوزه کار خودمان بگوییم، ما این هستیم و از اول چنین بودیم، هر کس این مسیر را میخواهد باید تابع ما شود؛ در اینصورت، دیگران نیز چنین سخنانی خواهند گفتند. بررسی کنید که در دانشگاه، در شهر یا استان شما چه کسانی هستند که واقعاً برای اسلام دلسوزی دارند ـ حتی اگر در برخی موارد با هم اختلاف سلیقه داشته باشید ـ با آنها همفکری کنید و سخنان یکدیگر را بشنوید، دلایل خود را بیان کنید و صادقانه بر اساس دلیل درست قضاوت کنید و طبق آن عمل کنید.
نتیجه اینکه، اولاً عامل اصلی پیروزی، ایمان و توکل بر خداست؛ ثانیاً حرکت اجتماعی ما به یک محور واحد نیاز دارد که آن ولیفقیه است؛ ثالثاً در بین همة انواع فعالیتهای اجتماعی که برای انقلاب مفید است، اصلیترین و مهمترین کار، کار فرهنگی است. فرمایشات مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان سپاه را همه شنیدید؛ بزرگترین خطری که جامعه و انقلاب ما را تهدید میکند، خطرهای فرهنگی است، نه خطرهای نظامی و اقتصادی. البته اینها هم خطر است، نه اینکه هیچ است؛ اما خطر اصلی، خطر فکری و فرهنگی است و خطر اخلاقی، که آن هم بخشی از فرهنگ است. حال پرسش این است که ما چه کار کنیم؟ نخست باید این بعد را در خودمان تقویت کنیم و سپس بهاندازه توانمان برای اصلاح جامعه تلاش کنیم؛ وگرنه اگر بخواهیم با همین نیرویی که داریم، در همة زمینهها تلاش کنیم و بجنگیم، موفق نخواهیم شد و این شدنی نیست؛ مانند بسیاری از افرادی که از پیشتازان حرکت دانشجویی بودند و بعدها ضدانقلاب شدند. بنده دانشجویان مسلمان متدین انقلابیای را میشناسم که بارها مرا برای سخنرانی در لویزان تهران و جاهای دیگر دعوت کردند؛ اما در نهایت ضد انقلاب شدند؛ برای اینکه هوسهایی داشتند و میپنداشتند با این کارها در آینده وزیر یا رئیس جمهور و... میشوند و برای رسیدن به این اهداف با دیگران زدوبند میکردند! پس معلوم میشود آن کارهایی که میکردند، برای رسیدن به این اهداف بود و اهداف اصلی فراموش شد.
پس ابتدا باید خودمان معرفتمان را نسبت به اسلام، تشیع و انقلاب تقویت کنیم؛ دورههای آموزشی پژوهشی داشته باشیم و از کسانی که دهها سال در این زمینهها سابقه دارند کمک و الگو بگیریم و بعد بکوشیم این رشد را در امثال خودمان توسعه دهیم؛ باید همه جا توکلمان بر خدا، و چشممان به جهتی باشد که مقام معظم رهبری ترسیم میکنند. ایشان نمیتواند مطالبی را بهصورت صریح برای همه بیان کند؛ اما خوب میتواند علامت دهد. افرادی که شعور داشته باشند، میتوانند منظور ایشان را بفهمند. سخنرانی ایشان در جمع فرماندهان سپاه برای یک عمر کافی است. اگر در رمزهایی که در کلام ایشان بود و نیز واژههایی که انتخاب کرده بودند و نیز تعبیرهای انتخابی ایشان دقت کنیم، درمییابیم که اشکالات کار جامعه ما کجاست و ایشان چگونه به آنها اشاره میکنند. ایشان به چه زبانی بگوید کار فرهنگی کنید؟؛ میگوید خطرهای دیگر هست؛ اما هیچ خطری مانند خطر فرهنگی نیست. یعنی چه؟
اگر این کلام مخاطبی داشته باشد، ابتدا فرهنگیان هستند؛ کسانی که با درس و مشق سروکار دارند. ایشان به کارگران و کشاورزان که نمیگوید کار فرهنگی کنید؛ به سربازی هم که در جبهه میجنگد نمیگوید کار فرهنگی انجام دهید؛ پس مخاطب ایشان کیست؟ من و شماییم. باید هدف و راه را بشناسیم و مسیر را تشخیص بدهیم. ما نباید بپنداریم کامل هستیم؛ ما در ابتدای راه قرار داریم و باید معرفت و شناختمان را نسبت به اسلام و انقلاب روزبهروز بیشتر کنیم. هرگاه فکر کنیم که دیگر بس است، همان جا سقوط است؛ ما همیشه نیازمند یادگیری هستیم؛ خدا به پیغمبرش میگوید اینگونه دعا کن: وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛ وقتی اینگونه به پیغمبر دستور میدهد، به من و شما چه میگوید؟ آیا میگوید بس است؟! اینکه درس خواندید، کافی است؟ همان که از اسلام میدانید بس است؟ همیشه باید احساس کنیم به معرفت و شناخت بیشتر نیاز داریم. مرحلة بعد از این شناخت، تعهد به عمل است.
اینکه بگوییم ما فعالیت سیاسی میکنیم و اگر فلانجا گناه هم کردیم یا اگر یک روز صبح نمازمان قضا شد اشکالی ندارد و در عوض چون مبارزیم به زندان میرویم، دیدگاه اشتباهی است. آنچه را از اسلام یاد گرفتیم باید موبهمو اجرا کنیم. این دین برای همه است؛ اگر میخواهیم خدا کمک کند باید دو عامل را در نظر بگیریم: بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ؛ اگر میخواهید من کمکتان کنم، دو عامل نیاز است؛ نخست اینکه مقاوم باشید و دیگری اینکه تقوا داشته باشید؛ وگرنه خداوند ما را رها میکند و میگوید شما هم مانند دیگران بر سر و کله یکدیگر بزنید و ببینید به کجا میرسید. اگر کمک خدا را میخواهید، پیشنیاز آن این دو عامل است؛ إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ، صبر و مقاومت داشته باشید و زود از میدان در نروید و تقوا داشته باشید؛ سروکارتان با خدا باشد؛ احکام خدا را رعایت کنید، نگویید حالا فعالیت سیاسی میکنیم و اگر در فلان جا فلان کار را انجام دادیم، اشکالی ندارد و مهم نیست. این موضوع بسیار مهم است؛ کوچک شمردن هر گناهی، خود گناهی بزرگ است. بنابراین توصیهای که ما باید به همدیگر بکنیم، همین عبارتهاست. عالمانی هم که سالها در راه اسلام جهاد کردهاند، بینیاز از این نصیحتها نیستند. انسان تا زمانی که نفس میکشد، باید مواظب باشد که خدا از او راضی است یا خیر.
این که کسانی بگویند ما به قدر کافی مبارزه کردهایم و حالا باید استراحت کنیم، درست نیست؛ انسان تا زمانی که نفس میکشد، وظیفه شرعی دارد و هیچوقت این وظیفه برداشته نمیشود. هر وقت نماز برداشته شد، مبارزه هم برداشته میشود؛ همه ما باید این فکرها را داشته باشیم و به همدیگر توصیه کنیم و برای اینکه بتوانیم با هم کار کنیم، باید از لغزشهای کوچک یکدیگر گذشت کنیم؛ بهویژه دربارة آنچه مربوط به شخص خودمان میشود؛ برای مثال، اگر یک فرد یا دوستی سخنی علیه من گفت، باید آن را نادیده بگیرم و تلاش کنم فکر او را به مسائل مهم سوق دهم. اگر چیزی دربارة من گفتند، اگر درست یا غلط بود، اینها اهمیتی ندارد؛ ما در این دریا و اقیانوس یک قطرهایم، این مسائل مهم نیست، مهم آن است که هدف فراموش نشود و پیش برود.
پس باید تلاش کنیم کار مثبت انجام دهیم، صرف اینکه با این یا آن بجنگیم یا درگیر شویم، نتیجهای ندارد؛ اصطکاک نیروها باعث میشود انسان متوقف شود یا گاهی هم عقبگرد کند. آنچه مفید است، انجام دادن کار مثبت در جهت کسب معلومات و بصیرت بیشتر و تعهد به رفتار صحیح اسلامی در مسائل فردی، خانوادگی و اجتماعی است. در اینصورت، خدا قول قطعی داده است که به چنین مردمی کمک خواهد کرد: وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ.