مشاهده تصاویر بیشتر ...
انقلاب اسلامی ایران اگر مهمترین پدیده در تاریخ اسلام و مسلمین نباشد، لااقل یکی از بزرگترین پدیدههایی است که نقطه عطفی را در تاریخ اسلام رسم کرده است. آثار این انقلاب روز به روز ظهور بیشتری خواهد یافت و هنوز زود است که پیشبینی کامل و نهایی از تأثیراتش در جهان داشته باشیم. ظهور ابتدایی انقلاب اسلامی یک تحول سیاسی در کشور بود که رژیم شاهنشاهی را به تاریخ سپرد و رژیم اسلامی را بر اساس باورها و ارزشهای دینی بنیاد نهاد. اما اسلام فقط سیاست نیست. عنصر اصلی این انقلاب اسلامیت آن بود که اگر این عنصر حذف می¬شد، هویت دیگری پیدا می¬کرد. رکن هویت این انقلاب، اسلامی بودن آن است و اسلام از یک نظر مقوله¬ای فرهنگی است، زیرا بر یک سلسله باورها و ارزشها مبتنی است و اساس فرهنگهم همین دو چیز است.
مبدأ تحول همه جانبه در این انقلاب، به گونه¬ای که تمام ابعادش را در بر بگیرد، طبعاً تحول در فرهنگ به معنای عام آن است که ریشهاش باورها و ارزشها است. پس از آن، نوبت به نهادهای دیگری می¬رسد که بر اساس این باورها و ارزشها شکل میگیرند.
در میان نهادهای جامعه، دانشگاه به معنای عام آن که شامل حوزههای علمیه هم می¬شود فرهنگ ساز است یا تأثیر بیشتری در فرهنگسازی دارد. پس، برای اینکه انقلاب اسلامی، به تمام معنا اسلامی باشد، باید همه ابعادش اسلامی شود و برای اینکه همه ابعادش اسلامی شود باید فرهنگش اسلامی باشد، یعنی باورها و ارزشهای مردم بر اساس اسلام شکل بگیرد.
به همین دلیل از همان اوایل، مسأله انقلاب فرهنگی مطرح شد و به دستور حضرت امام (ره) ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل گردید؛ ستادی که بعدا به شورای عالی انقلاب فرهنگی مبدل گشت. با تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، این مسائل به طور کلی و بعضی مسائلی که احتیاج به تصمیم¬گیریهای صحیح داشت، در ستاد مطرح میشد. یکی از مسائلی که در این ستاد مطرح و تصویب شد، تصمیم¬گیری برای اسلامی شدن دانشگاه¬های کشور بود. به همین دلیل، واژه اسلامی شدن دانشگاهها مطرح شد و کسانی در طول مدت تعطیلی دانشگاهها سعی کردند مقدماتی فراهم کنند که با افتتاح دانشگاه، قدمهای اولیه برای اسلامی کردن آن برداشته شود.
با این حال، اسلامی کردن دانشگاهها ابهام داشت. اسلامی شدن دانشگاه به چه معنا است؟ برخی با سادگیِ ناآگاهانه یا متعمدانه گفتند که اسلامی کردن دانشگاه به معنای ساختن مسجد، برگزاری نماز جماعت و مراسم عزاداری، و اموری از این قبیل در دانشگاه است. چنین کارهایی کما بیش صورت گرفت و انجمنهای اسلامی که در دانشگاه تشکیل میشد، این کارها را به عهده می¬گرفت، اما کسانی که به مسائل آگاه بودند و نیازهای جامعه را درک میکردند، میدانستند که اینگونه اقدامات جنبه صوری و شکلی دارد. منظور از اسلامی شدن دانشگاه این است که آموزههای دانشگاه و تربیتهای دانشگاهی بر اساس باورها و ارزشهای اسلامی باشد. به هر حال، اینگونه بود که درباره تفسیر اسلامی کردن دانشگاهها بحثهایی صورت گرفت و بالاخره بر اساس سیاستگذاری ستاد انقلاب فرهنگی در آن زمان که شش عضو داشت، قرار شد تحولاتی در دانشگاهها پدید بیاید که متأسفانه سرعت کامل پیدا نکرد و احیاناً در بعضی از برههها شتاب منفی داشت.
در مقام علت¬یابی باید در این زمینه آسیبشناسی شود که چرا حرکتهایی که از اول انقلاب برای اسلامی کردن دانشگاهها شروع شده بود پیشرفتی نداشت و دوام پیدا نکرد؟
یکی از عللی که خیلی منصفانه و برای همه قابل قبول است، این است که اسلامی¬سازی دانشگاه¬ها کاری بسیار عظیم بود. انقلاب فرهنگی به مراتب سختتر از انقلاب سیاسی است. کار فرهنگی اصولاً کار یک روز و دو روز نیست. مسئولین اجرایی می¬دانند که عوض کردن برنامههای درسی یک دانشکده و تغییر مواد درسی، استاد، شرایط آموزشی، برنامههای کمک آموزشی، و .. چقدر وقت، نیرو و بودجه میطلبد، چه رسد به اینکه این تحول بخواهد در کل دانشگاههای کشور صورت پذیرد. اینکه چه کتابهایی تدریس شود، چند کتاب مورد نیاز است، چند استاد وجود دارد که این کتابها را تدریس کنند، خود این استادها چه تحول فکری باید پیدا کنند، چگونه این تحول پیدا شود، و ... مسائلی نیست که در مدت یک روز و دو روز یا یک سال و دو سال حل شود.
به هر حال، اسلامی¬سازی دانشگاه¬ها کاری بسیار دشوار، پر هزینه، و نیازمند به زمان است. این کار به اشخاص پرحوصله، صبور، آگاه، و قادر بر تحمل سختیها نیاز دارد تا با برنامهریزی و مدیریت اجرایی صحیح به سامان برسد.
علت دیگر که کما بیش برای همه قابل قبول است، مصادف شدن این جریانات با دفاع مقدس است که هشت سال وقت و توان دستاندرکاران را به خود مشغول کرد، به گونه¬ای که حتی دانشگاهیان هم داوطلبانه در جبههها حضور پیدا میکردند و گاهی مدتها کلاسهای دانشگاه تعطیل میشد. شهدای زیادی از حوزه و دانشگاهها و نهادهای دیگر تقدیم انقلاب شد تا اینکه دفاع مقدس به نفع اسلام خاتمه یافت.
پیگیری یک پروسه پرهزینه، و نیازمند نیروی انسانی فراوان و مدیران برنامهریز که صبر و حوصله داشته باشند، با چنین شرایطی مناسب نبود. به همین دلیل، این جریان تقریباً در دوران دفاع مقدس رو به افول رفت. در این دوران هر چند حرکتهایی خیلی کُند انجام میگرفت، ولی انتظار زیادی از آن نبود. علاوه بر آنچه ذکر شد، علل دیگری نیز وجود دارد. اجمالاً وقتی مسائل سیاسی بر مسائل فرهنگی سایه میافکند، کارها را دشوار میکند.
در خلال سه دهه گذشته و این چند سال از دهه چهارم کسی که دلسوزانه در مراحل مختلف بر این مسأله تأکید کرده و هشدار و رهنمود داده است، مقام معظم رهبری ایده الله تعالی است. ایشان از طرفی درباره تهاجم و شبیخون فرهنگی هشدار داده¬اند و از طرف دیگر بارها راجع به نهضت نرمافزاری، تولید علم و ... مطالبی فرمودهاند که بعضی از آنها عام بود و شامل همه حرکتهای علمی در دانشگاهها میشد، و بعضی به خصوص مربوط به مسائل فرهنگی، دینی و بینش جهانی بود. آنچه مربوط به شاخههای علمی خالص بود، به دلایلی به نتایج خیلی خوبی رسید؛ امروز شاهد پیشرفت دانشمندان جوان در رشتههای مختلف علمی هستیم که باعث افتخار کشور ما، و بلکه افتخار جهان اسلام است. حرکت رو به جلو در زمینههای علوم طبیعی و تجربی، به خصوص آنچه نتایج عینی و عملی به بار میآورد و قابل ارائه در صحنه بینالمللی است، نتایج خوبی بخشید، اما این حرکت، در زمینه علوم انسانی به دلایل مختلف بسیار با کُندی پیش رفته است. تا اینکه امروز -خدا را شکر- کسانی احساس مسؤولیت کردند و به ندای مقام معظم رهبری لبیک گفتند و حرکتی را شروع کردند که امیدواریم آغاز یک حرکت پربرکت، خداپسند، و سعادتآفرین باشد.
از همان روزهای آغازین مطرح شدن مسأله اسلامی کردن دانشگاهها و به دنبال آن، اسلامی کردن علوم، برداشتهای متناقضی از اینگونه تعابیر میشد.
بعضی فکر میکردند که منظور از اسلامی کردن علوم، تغییر دادن روش تحقیق آنها است. معمولاً روش علوم -به خصوص علوم تجربی- روش تجربی است. این روش همراه با افت و خیز و آزمون و خطا است. گاهی طرح یا نظریهای مطرح شده و بعدا رد میشود. زمانی هم ممکن است نظریاتی رواج نسبتاً عام پیدا کنند و در دانشگاهها و کشورهای مختلف دنیا مورد قبول واقع شود. این روش در متدولوژی برای علوم تجربی تعریف شده است و ماهیت این علوم هم کما بیش همین را اقتضاء میکند.
برخی تصور میکردند که منظور از اسلامی¬سازی دانشگاهها، تغییر متد تحقیق است، یعنی مثلا به جای تجربه و تحقیق در آزمایشگاه، به قرآن و حدیث مراجعه کنیم تا بدانیم درباره این مطالب چه وارد شده است و ما نیز همانها را مطرح کنیم، مخصوصا در علوم انسانی که ارتباط زیادی با مسائل دینی داشته و احیاناً بعضی از نظریات علوم انسانی با نظریات دینی اصطکاک زیادی دارند. این افراد معتقد بودند که باید روش تجربی را حذف کرده و به جای آن از روش علوم نقلی و به قول ما طلبهها از روش فقاهتی استفاده کنیم. این تصور بسیار خامی بود.
در مقابل، برخی که این کار را نامعقول می¬دانستند، اسلامی¬سازی علوم را به گونه¬ای دیگر تفسیر کردند، زیرا نمیتوان مسائل همه علوم را با آیات و اخبار و دلیل تعبدی جواب داد. بسیاری از مسائل و شاید اکثر مسائل علوم، در آیات و روایات مطرح نشده و از این رو، پاسخی به آنها داده نشده است. پس، چگونه میتوان فقط به آیات و روایات اکتفا کرد؟ آنها گفتند منظور از اسلامی کردن علوم این است که علوم به نحوی تبیین و تدریس شوند که تضادی با اسلام نداشته باشند. آن دسته از علومی که اصلاً اصطکاکی با اسلام ندارند و موضوع آنها به مسائل اسلامی ربطی ندارد به حال خود باقی بمانند، اما مواردی که با نظریات اسلامی اصطکاک پیدا می¬کند و احیاناً در آنها نظریات مخالف اسلام مطرح میشود، حذف شده و به جای آن نظریات اسلامی تبیین شود.
این نظریه میان دانشگاهیان طرفداران بیشتری پیدا کرد و یکی از مؤسسه¬ها بنا به تأیید شورای انقلاب فرهنگی عهده دار شد که کتابهای دانشگاهی را در اختیار فضلای متدین قرار دهد تا آنها بعد از مطالعه، نقصها و موارد متضاد با نظریات اسلامی را مشخص کنند تا به گونه¬ای اصلاح یا حذف شوند و یا نظریهای جایگزین در مقابل آنها بیان شود. چندین سال زمان، بودجه و نیرو برای پرداختن به این امور صرف شد و عده زیادی از طلاب حوزه هم مشغول همین کارها بودند، البته فعالیت آنها در راستای همان جمعآوری اشکالات پس از مطالعه کتاب¬های دانشگاهی بود و کار به نقد و بررسی نکشید و همان هفت-هشت سال کافی بود که به همین امور پرداخته شود. این کار هم نه به جایی میرسید و نه روش معقولی برای اسلامی¬سازی دانشگاه¬ها به شمار می¬رفت.
اشکال دیگری که عمدتاً مطرح بود و ظاهر مقبولی داشت این بود که علوم در اثر زحمات میلیونها انسان در طول قرنها -زحمات فکری، آزمایشگاهی، کتابخانهای و ...- و با متدها و اصولهای مختلف تحقیق، شکل گرفته و نتایجی برای زندگی بشر به بار آورده است. بر اساس این علوم، تمدنهایی به وجود آمده و مشکلاتی از جامعه حل شده است. اگر علوم پزشکی نبود، بیمارها از بیدارویی و بیدرمانی تلف میشدند. پس، چگونه می¬توان بر همه علوم خط بطلان کشید و طب اسلامی را جستجو کرد؟ چند روایت پیدا میشود که راجع به طب اسلامی، و درباره دردها و امراض صحبت کرده باشد؟ چگونه باید از این روایات استفاده کرد؟ سند و دلالتش چگونه است؟ آیا مختص اقلیم خاصی است یا خیر؟ و .... علاوه بر این، تعداد محدودی از مسائل را میتوان به این صورت پاسخ داد. آیا می¬توان همه تحقیقاتی را که انسانهای عالم در طول قرنها و با زحمت کسب کرده¬اند، کنار گذاشت و از اول قصد تأسیس علم اسلامی داشت؟ پاسخ به این اشکال خوشظاهر آسان نبود. البته کسانی که دستاندرکار این مسائل بودند و مشهور شده بودند، نه تعدادشان آنقدر بود که همهجا حضور پیدا کنند و معنای اصلی کلمه را بیان بکنند، و نه امکانات لازم برایشان فراهم بود، ای کاش کارشکنی نبود.
هنوز هم بعد از سی و چند سال، معنای اسلامی کردن علوم برای بسیاری از دانشگاهیان مخلص، بیغرض و دلسوز روشن نیست. واقعاً کسانی که هیچ غرضی ندارند و نه تنها دشمنی با انقلاب و اسلام ندارند، بلکه بعضی از آنها به اسلام علاقه دارند و پایبند به احکام اسلامی هستند، خیال میکنند اسلامی¬سازی علوم شعار سیاسی است که در زمانی مطرح شده و اکنون با مشکلاتی مواجه است.
حال، اسلامی کردن علوم به چه معنا است؟ بخشی از علوم انسانی موجود به طور صریح بر یک سلسله اصول موضوعهای مبتنی هستند که از فلسفههای غیر اسلامی گرفته شده¬اند. مقام معظم رهبری بر این مطلب تأکید کرده¬اند و اشاره فرموده¬اند که علوم انسانی موجود در دانشگاهها بر مبانی ماتریالیستی مبتنی است. این سخن باید تبیین شود. آیا منظور این است که مدرسان این علوم، ماتریالیست و منکر خدا هستند؟ یا منظور چیز دیگری است؟ نمونههای بارز آن را می¬توان در روانشناسی و جامعهشناسی با گرایشهای مختلفی که دارند ملاحظه کرد. در روانشناسی، روان انسان مساوی با فعل و انفعالات مغز و سلسله اعصاب دانسته می¬شود. اگر کارشناسی در برنامه تلویزیونی جمهوری اسلامی روان و پدیده¬های روانی را چیزی جز تحولات مغز نمی¬داند، به دلیل تأثیری است که در دوره¬های مختلف تحصیلی از رشته روان¬شناسی پذیرفته است، هرچند غرضی هم از این سخن ندارد و منکر خدا و دین هم نیست.
یکی از کارهایی که در زمینه اسلامیسازی علوم باید انجام شود، نقدی کلی بر مبانی علوم است. علوم در مقام اثبات مسائلشان در هر حدی -هرچند در حد ظنی، تأییدپذیر، ابطالپذیر یا ...- بر اصولی مبتنی هستند که ناآگاهانه یا آگاهانه پذیرفته¬اند. مثلاً سخن استادی که در کلاس دانشگاه، روح را همان فعل و انفعالات مغز معرفی می¬کند و ادعا می¬کند که غیر از آن چیزی وجود ندارد، بر اساس متدی که خودش در علوم معتبر میداند، نادرست است، زیرا بر آن اساس، مسأله¬ای علمی است که قابل آزمایش حسی بوده و با دلیل تجربی در آزمایشگاه قابل اثبات و قابل ارائه به دیگران باشد. آیا می¬توان در آزمایشگاه ثابت کرد که غیر از بدن چیزی نیست و روح وجود ندارد؟ آیا حس درک میکند که روح نیست؟ پس، این اصل را از کجا پذیرفتهاید؟ پذیرش این اصل، هیچ دلیلی ندارد. این استدلال درست نیست که تنها راه تحقیق، تجربه آزمایشگاهی است و از آنجا که تجربه چیزی را نشان نمیدهد پس روح هم وجود ندارد. نهایت چیزی که این استدلال می¬رساند این است که شما از این طریق نیافته¬اید، نه اینکه اصلا وجود ندارد. همین مطلب در سطح بالاتری نسبت به خدا هم مطرح میشود.
در کتابهایی که در دانشگاههای کشور و در دوران جمهوری اسلامی نوشته شده است، دو نظریه درباره پیدایش جهان مطرح است؛ یک نظریه علمی و یک نظریهای که فهمش آسانتر و قابل قبولتر است. جهان از دیدگاه علمی از آغاز، توده¬ای متراکم بود که ناگهان منفجر شد. این تئوری در کیهانشناسی معروف است و تقریباً همه دانشگاههای عالم آن را تدریس میکنند. بر اساس این تئوری، کیهانها و منظومهها –از جمله منظومه شمسی- در اثر این انفجار پیدا شد. احتمالا میلیونها سال و شاید میلیاردها سال بعد، امکان پیدایش اولین سلول زنده در زمین بصورت اتفاقی فراهم شد. این سلول پس از گذشتن میلیونها سال دیگر، سیر تحولی خودش را در طول سالیان سال طی کرد و به موجودی مانند گیاه و سپس از حیوانی به حیوان دیگر تبدیل شد تا اینکه یک وقت هم، بوزینهای بصورت اتفاقی به انسان تبدیل شد. آیا این طرح علمی است؟ این طرح بر چه مقدماتی استوار است؟ آیا تجربه شده یا در آزمایشگاه به اثبات رسیده است؟ مگر آزمایشگاه میتواند اثبات کند که ابتدای عالم چگونه بوده است؟ کدام علم تجربی میتواند آن را اثبات کند؟ دانشمندان منصف میگویند این مطلب علمی نیست، بلکه فرضیه¬ای قابل تأیید است، زیرا گاهی یک انفجار بی¬علت در جایی رخ می¬دهد. معنای این سخن، پذیرش اصلِ پیدایشِ تصادفی و بدون علتِ یک پدیده است. این اصل را از کجا آورده¬اید؟ اینکه هیچ معلولی بدون علت نیست قانونی فلسفی است، در حالی که شما مدعی پیدایش اتفاقی پدیده¬ها هستید، یعنی یک معلول می-تواند بدونعلت پیدا شود. تمام کیهان¬شناسی غربی مبتنی بر این فرضیه است؛ فرضیهای که نه تنها هیچ دلیلی ندارد، بلکه دلیل عقلی بر خلافش اقامه می¬شود. اگر قبول ندارید، می¬توانیم بحث فلسفی کنیم تا روشن شود که علت و معلول چیست؟ آیا پیدایش معلول بدون علت امکان دارد یا خیر؟ آیا ممکن است که پدیدههای شناخته شده این جهان، معلول نباشند؟ پس، باید بینشی فرا علمی داشته باشیم تا بتوانیم مسائل آن را حل کنیم، یعنی مسائل فلسفی علوم تجربی باید در فلسفه اثبات شود.
پس، علوم باید دارای مبنای درست و پایه اساسی باشند، یعنی همانگونه که در منطق گفته شده است اثبات قضایای علوم -که هر گزاره از حداقل یک موضوع و محمول تشکیل شده است- نیازمند برهانی است که از بدیهیات یا منتهی به بدیهیات تشکیل شده است و برای اثبات هر مسأله¬ای، حکم اصول موضوعه یا اصول متعارفه را دارند.
در نتیجه، بدون تبیین اصول موضوعه یک علم یا بدون پذیرش اصول موضوعه¬ای که در جای دیگر تبیین شده است نمی¬توان چیزی را ادعا کرد که آن علوم نفی میکنند و هیچ دلیلی هم برای آن وجود ندارد. ملاک علمی بودن چیست؟ آنچه ذکر شد، نقدی کلی نسبت به روش¬شناسی همه علوم انسانی است. همه علوم برای اثبات مسائلشان به اصولی نیاز دارند که یا بدیهی و از اصول متعارفه¬اند، یا از اصول موضوعه¬ای هستند که قبلاً در علم دیگر و نهایتاً در فلسفه اثبات شده¬اند.
برخی که موضعگیریهای متضاد و تندی دارند میگویند سخنان شما بر اساس منطق قدیم است و اصولاً حساب علم از ایدئولوژی جدا است؛ سخن از خدا، پیغمبر، روح، معجزه، و اصلا کل دین از قبیل ایدئولوژی است و علمی به شمار نمی¬رود. این گونه امور همانند رنگ¬ها و بوها سلیقهای است که هر کسی چیزی را می¬پسندد و سؤال از چرایی آن معنا ندارد. بر اساس این دیدگاه، یکی قول به وجود خدا و دیگری قول به عدم وجود خدا را می¬پسندد که در هر حال، هیچکدام از آن دو علمی نیست. در دانشگاه فقط بحث¬های علمی مطرح می¬شود و بحث علمی هم فقط با تجربه قابل اثبات است. این در حالی است که مسائل دین فراتر از تجربه است و اصلاً از فلسفه هم خارج است. همانگونه که میدانید جامعهشناسان، مرتبه دین را قبل از فلسفه و همراه و همطراز با سحر و جادو و اساطیر میدانند. اکنون پس از سپری شدن مرتبه اساطیر، سحر و جادو، و فلسفه، نوبت به علم رسیده است و فقط باید به علم اتکا کرد.
برای نقد و بررسی این ادعا باید از بحث معرفتشناسی آغاز کرد، زیرا در صورتی که مسائلی مانند اقسام معرفت¬های انسان، راههای دستیابی به آنها، دلیل اعتبار و راههای اثبات اعتبارشان حل نشود، نوبت به اثبات اصول موضوعه علوم نمی¬رسد، چه رسد به اینکه بر اساس آن اصول موضوعه، مسائل علمی حل شود. چند قدم جلوتر از حل مسائل علمی باید تحقیق شود که اصلاً معرفتشناسی چیست؟ و آیا معرفت یقینی امکان¬پذیر است یا خیر؟ در حالی که این بحث¬ها صورت نگرفته است و اگر هم گوشه و کنار کسانی چنین بحثهایی را مطرح کرده¬اند، به راههای انحرافی رفته-اند. ما به عنوان یک فعالیت آکادمیک، نه فعالیت ایدئولوژیک، نه از روی تعصب به اسلام، نه از روی تحقق بخشیدن به شعارهای انقلاب، بلکه اصلاً به عنوان یک کار علمی محض، میخواهیم از چیستی معرفت بحث کنیم. چرا این بحث را مطرح نمیکنیم؟
ادعای فوق بدون مطرح کردن معرفتشناسی به شکلی صحیح، ادعایی بیریشه است: «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ». بهترین حرفهایی که شما با تجربه اثبات میکنید از نظر علمی و معرفتشناختی ریشه ندارد.
ادعای ما این است که میتوان منظومهای از علوم و معارف را ارائه داد که منطقیترین بحثها در آن مطرح شده و به اثبات رسیده باشد، یعنی از اساسیترین و بنیادیترین نقطهها –معرفت¬شناسی- شروع شود و به دنبال آن، هستیشناسی، انسانشناسی، و علوم انسانی مطرح شود. باید با معرفتشناسی، هستیشناسی –فلسفه- و انسانشناسیِ صحیح وارد بحث¬های علمی شد؛ اینکه چگونه باید با فلان پدیده انسانی برخورد کرد و چگونه باید آن¬را معالجه کرد؟ فلان چیز خوب است یا بد؟ سعادت است یا شقاوت؟ شناخت انسان و ساحتهای وجودیاش نقش مهمی در بحث¬ها دارد. آیا علم این است که به بررسی همین بدن حیوانی انسان بپردازد و وجود روح و ساحتهای دیگری را که مربوط به روح انسان میشود و جنبه فیزیکی ندارد انکار کند و بگوید اینها ایدئولوژی و سلیقهای است؟
می¬توان از نقطهای شروع کرد که ریشهایترین مسائل حل شود و به لحاظ منطقی باید همین کار را انجام داد تا بر اساسش مسائل منطقی پله پله پیش برود تا به شناخت حقیقت انسان برسد. آن وقت باید بررسی کرد که روح در انسان چه موقعیتی دارد و پدیدههای روحی چگونه است؟، کدام را باید تقویت و کدام را باید تضعیف کرد؟، احساسات و عواطف را چگونه باید کنترل کرد و چگونه باید به کار گرفت؟، و ... نمیتوان بدون دلیل با مشاهده عکس¬العمل¬هایی از مغز، روح را همان خواص مغز دانست. چه بسا عکسالعملها انفعال باشند نه فعالیت، یعنی ممکن است فعالیت از روح باشد و اثرش در مغز ظاهر شود. پس، شما از کجا آغاز فعالیت را از مغز می¬دانید؟ در هنگام ترس، ابتدا مغز انسان متأثر میشود ورنگش میپرد و بعد از آن میترسد یا اول میترسد و بعد از آن رنگش میپرد؟ تجربه نمی¬تواند آن را به خوبی نشان دهد، بلکه با دقت معلوم می¬شود که تأثرات بدنی انسان، تابع تأثرات روحی او است. البته عکس این مطلب هم هست و در مواردی روح در بدن اثر دارد. مسائل سایکوماتیک قابل انکار نیست. بنابراین، هم روح در بدن اثر دارد، هم بدن در روح. روح موجودی است که خواص، آثار، و فعالیت خودش را دارد. چگونه می¬توان این حقایق را انکار کرد و کار روانشناسی را فقط بررسی رفتارهای ظاهری و قابل آزمایش انسان دانست؟ آیا می¬توان به بهانه نفهمیدن چیستی روح و خواص آن، صورت مسأله یا بخشی از صورت مسأله را پاک کرد و به طور کلی منکر روح شد؟ آیا می¬توان چنین کاری را علم دانست؟ این کار، روح کنجکاو و حقیقتجوی انسان را سیراب نمیکند.
منظور از اسلامیسازی علوم این است که در مرحله اول، مبانی علوم، اثبات شده و علوم بر اساس مبانی صحیح تبیین شوند تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مبانی آن¬ها روشن شود. مبانی صحیح، اصولی هستند که با قرآن موافقند، یعنی عقل و نقل در اینجا با هم توافق کامل دارند. بعد از آنکه در معرفتشناسی جایگاه مهم عقل تبیین شد و معلوم شد که همه چیز در معرفتهای حسی خلاصه نمیشود، چنین اصول و مطالبی را باید اثبات کرد. پس، یک مرحله از اسلامی کردن علوم این است که مبانی آنها را اثبات کنیم و آنها را به مبانی صحیح خودشان برگردانیم. آن مبانی خواه ناخواه اسلامی خواهند بود. ما ادعا نمیکنیم، بلکه وقتی میگوییم اسلامی است، بحث کرده¬ایم و می¬توانیم آن را برای شما اثبات کنیم تا به این نتیجه برسیم که آن مبانی همان است که اسلام و -به فرمایش مقام معظم رهبری- قرآن میگوید. وجود روحی را که بتواند مستقل از بدن باقی بماند باید پذیرفت. وجود روح، اساس همه اعتقادات به معاد و عوالم مافوق این عالم جسمانی است. انکار روح و پذیرش صِرف انفعالات مغزی به معنای دروغ دانستن معاد، وحی، عالم برزخ، قیامت، جبرئیل، و ... است. اینگونه امور با حس درک نمیشوند. ممکن است استادی توجه نداشته باشد و بدون غرض، همان چیزهایی را که یاد گرفته به دانشجو ارائه دهد، ولی کسانی میبایست این مبانی را نقد کرده باشند. این یک بخش از نقد علوم انسانی رایج است. نقد کلی این است که این علوم بر اصول موضوعه غیر الهی و ماتریالیستی مبتنی است. در این بخش باید اثبات کرد که چنین اصول و مبانی اشتباه است.
بخش دیگر، نقد در همان چارچوب علوم و با متد مورد قبول آنها است. همانگونه که میدانید مثلا در روان¬شناسی دست کم دهها مکتب متخالف وجود دارد. حدود نیم قرن قبل، رفتارگرایی در روانشناسی مورد قبول همه دانشگاههای دنیا بود، ولی بعد از آن در خود آمریکا مکاتبی مانند کمال¬گرایی و انسان¬گرایی پیدا شد که این مکتب را نقض کردند، حتی با بررسی نظریههای فروید به این نتیجه خواهید رسید که ناخودآگاه دارای اصول موضوعهای ناسازگار با ماتریالیسم است. منظور از اسلامی کردن علوم، یک کار تعبدی و تعصبآمیز برای اثبات یک گرایش ایدئولوژیک یا کار سیاسی نیست. این کار، فعالیتی صد در صد علمی و جدید برای اصلاح علوم در دنیا است که همه عالم ریزهخوار خوان شما خواهند شد. اوایل انقلاب اگر چنین سخنانی گفته می¬شد مورد استهزاء قرار می¬گرفت و تلقی ادعای بسیار بزرگ و نشدنی می¬شد. یکی از اساتید دانشگاه در بحثی که پیرامون جریانات سیاسی کشور با هم داشتیم می¬گفت غرب در ساحت علم با سرعت نور در حال پیشروی است و ما هر چه سرعت بگیریم باز هم تناسبی برقرار نمی¬شود و ما همیشه ریزهخوار خوان غرب خواهیم بود، زیرا ابزارهای علمی نزد آنها است و از آنها نتایج بهتری به دست می¬آورند. با پیشرفت¬های روزافزون غرب هر قدر هم ما تلاش کنیم، باز همیشه عملاً دورتر میشویم. به هر حال، وی که از انقلابیون بود صادقانه می¬گفت ما برای استفاده از تکنولوژی پیشرفته چارهای جز سازش با آمریکا نداریم، وگر نه آنها مقداری از تکنولوژی خود را رایگان در اختیار ما قرار نخواهند داد. آن وقت جوابی به ایشان عرض کردم، ولی نتوانستم به ایشان عرض کنم که جوانهای ما که غنیسازی اورانیوم را به اینجا رساندند تکنولوژی را از کجا گرفتند و با کجا ساختند تا اینها را دریافت کنند؟
ویژگی انقلاب ما همانگونه که از روز اول خدا برای ما ثابت کرد این است که فوق اسباب عادی، نظام دیگری در کار است. خداوند متعال در جبههها به ما نشان داد که با دست خالی هم میتوان با پیشرفتهترین تکنولوژی نظامی دنیا مبارزه کرد، اما خیال کردیم مددهای الهی مختص به جبهه است. حالا باید بفهمیم که خدای جبهه با خدای دانشگاه یکی است. اگر ما روحیه جوانهای رزمنده در جبهه را پیدا کنیم، خدای جبهه مددهای غیبی را در آزمایشگاه هم می¬رساند.
خدای بازار و اقتصاد هم با خدای جبهه یکی است. لزومی ندارد همیشه رباخوار باشیم تا بتوانیم بازار را اداره کنیم. اگر یک بار بازگردیم، با خدا آشتی کنیم، و دست از رباخواری برداریم، خدایی که در جبهه ما را با دست خالی پیروز کرد، اینجا نیز بدون ربا میتواند ما را پیروز کند، اما هنوز باور نکردهایم.