مشاهده تصاویر بیشتر ...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی. از واژههایی که در قرآن کریم به آن اهتمام شده و در فرهنگ اسلامی مورد توجه خاص قرار گرفته است و در فرمایشات پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و بهخصوص امیرالمؤمنینعلیهالسلام روی آن تکیه شده و در دوران ما، از لبهای مبارک مقام معظم رهبری بارها روی آن تأکید شده است، واژه بصیرت است که به واسطه اصرار و تأکیدی که آن بزرگوار به همه ما، بهخصوص دستاندرکارانِ نظام و مسئولین و مدیران کشور فرمودند، گوش ما از این واژه، پر شده است.
لزوم آشنایی با حقیقت بصیرت
اجمالاً همه ما میدانیم که داشتن بصیرت، داشتن یک درک عمیق است؛ یعنی مسائل را بهتر بتوانیم تحلیل کنیم، بهتر ریشهیابی کنیم، آسیبشناسی کنیم، درمان دردها را پیدا کنیم، راه برونرفت از چالشها را بیابیم.
اجمالاً میدانیم چنین چیزی ضرورت دارد و اگر نباشد، بهخصوص در مدیران کشور، مشکلات زیادی ایجاد میشود، گاهی راه ما ۱۸۰ درجه از مسیر صحیح، منحرف میشود و بیجهت نیست که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در مقابل دشمنانشان روی این واژه تکیه میکردند که أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ؛ من که شما را دعوت به خدا میکنم، بر اساس یک بصیرت است؛ نهتنها خود من، کسانی هم که پیرو من هستند، آنها هم دارای بصیرت هستند؛ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی. این اندازه را همه میدانیم و سعی هم میکنیم که انشاءالله در کارهایمان، در تشخیص وظایفمان، به کار بگیریم، اما اینجا یک مشکل وجود دارد که کسانی که رویاروی ما قرار میگیرند و مخالف میخوانند و حرکتهای ناروایی را دنبال میکنند، نیز مدعی هستند که ما اهل بصیرتیم. شاید در همین جریانات اخیر کشور، ما با کسانی مواجه باشیم که آنها ما را به بیبصیرتی، متهم میکنند؛ میگویند: شما سرتان نمیشود! نمیفهمید! سیاست بلد نیستید! مسائل دنیا را درک نمیکنید! ما بهتر از شما درک میکنیم. عملاً زبان حالشان این است که بله! مقام معظم رهبری که میفرمایند باید بصیرت داشته باشید، صد در صد صحیح است؛ اما کی اهل بصیرت است؟! شما بیخود ادعا میکنید که ما دارای بصیرت هستیم! ما به بصیرت داشتن، به شما اولی هستیم؛ سوابقمان بیشتر است، تجربه زندگیمان بیشتر است، احیاناً معلوماتمان بیشتر است، تجربه کاری بعضیهایمان بیشتر است؛ بنابراین ما اولی هستیم که اهل بصیرت باشیم. خیلی از شماها، تازه به دوران رسیده هستید، هنوز تجربهای ندارید، بعضی از شما تازه یک مسئولیتی پذیرفتید، بعضی از شماها جوان هستید، شما هنوز اهل بصیرت نیستید، باید چند دههای در مسائل سیاسی و اجتماعی کار بکنید تا اهل بصیرت بشوید؛ یعنی کسی در ضرورت بصیرت شک ندارد. کلام در این است که بصیرت کدام است؟ و کی اهل بصیرت است؟ این است که برای ما ضرورت پیدا میکند که مقداری در مورد حقیقت بصیرت، کیفیت تحقق بصیرت، راههای کسب بصیرت، شناخت موانع بصیرت و... بیندیشیم. احیاناً در این گردهماییها، جلساتی داشته باشیم، بحث، گفتوگو و تبادلنظر کنیم، این مسائل برایمان روشنتر بشود تا اگر کسانی صریحاً ادعا کردند که شما اهل بصیرت نیستید و ما اهل بصیرتیم، بتوانیم برای آنها اثبات کنیم که شما اشتباه میکنید. یا لااقل وجدان خودمان قانع باشد به اینکه آن بصیرتی که خدا و پیغمبر فرموده و در این زمان مقام معظم رهبری روی آن تأکید میکنند، همان است که ما دنبالش هستیم. مصداق اتمّ آن هم خود ایشان است.
قضاوت سطحی و قضاوت بصیرانه
ابتدا این سؤال مطرح میشود که ما چگونه باید دنبال کسب بصیرت برویم؟ اصلاً بصیرت چه مقولهای است و چگونه پیدا میشود؟
بدون شک، بصیرت از مقوله شناخت است. نوعی از شناخت است که نام آن بصیرت است. اکنون این سؤال مطرح میشود که شناختی که توأم با بصیرت است با شناختهای غیربصیرانه چه تفاوتی دارد؟ برای پاسخ به این سؤال جا دارد که اهلفن هستند، مسائل مربوط به شناخت را حلاجی کنند و ببینند کجای آن بصیرت پیدا میشود و کجا با بصیرت ارتباط پیدا میکند، ولی در حد اطلاعات عمومی، باید گفت ما دارای نوعی از ادراک هستیم که از ادراکات حسیمان سرچشمه میگیرد و بر اساس آنها قضاوتهایی میکنیم. عموم مردم، از نوجوانی که تازه به بلوغ رسیده و درک اجتماعی پیداکرده تا پیرمردها و پیرزنهایی که عمری را در دنیا گذراندهاند و تجربههای طولانی در طی دهها سال داشتهاند، همه از این ادراکات حسی برخوردار هستیم و بر اساس اینها قضاوتهایی میکنیم. آن قضاوت ابتدایی که هرکسی میکند آن «عَن بَصِیرَةٍ» نیست؛ یک قضاوت سطحی است؛ اما بعد وقتی دقت کنیم و شواهدی به دست بیاید که آن شواهد تعیینکننده باشد که این چه نوع رفتاری است؟ آنوقت چهبسا از همین پدیدهای که میبینیم دو نفر باهم حرف میزنند خیلی مطالب کشف بکنیم و حالا خود شما بیشتر میدانید که بسیاری از اسرار گروهکها یا ضدانقلاب، در اثر همین گفتوگوهای ساده از گوشه و کنار کشف شده است و سرنخش از همینجاها بهدستآمده است. بعد که دنبال رفتند به چه مطالبی رسیدند که ابتدائاً باید با زحمت اینها را کشف کنند، اتفاقاً با یک گفتوگوی سادهای به دستشان آمده است. این یک مثال کوچک برای قضاوت سطحی و قضاوتی که از روی بصیرت باشد، بود. نتیجه اینکه قضاوتی از روی بصیرت است که با فکر، با دیدن همه جوانب، بررسی همه شرایط، به کار گرفتن عقل و تدبیربه دست بیاید.
اهمیت بصیرت در مسائل سیاسی و اجتماعی
شما میتوانید در همه مسائل اجتماعی مثالهای بسیار زیادی برای این پیدا بکنید که قضاوتهایی ما گاهی یک برخورد سطحی است و از روی شواهدی بسیار ضعیف است، مخصوصاً آنجایی که طرحهای پیچیدهای در کار باشد. وقتی یک گروه طرح پیچیدهای را طراحی کرده و میخواهند اجرا بکنند، آن را در چند لفافه پنهان میکنند، برای هر چیز رمزی قرار میدهند. حتی گاهی گفتوگوها و حرکتهای ساده هم دارای رمز است و برای مثال طرف دستش را به صورتی تکان میدهد و ما بهسادگی نمیتوانیم بگوییم که به چه مناسبت دستش را این طور تکان داده است. البته هرقدر ما بیشتر دقت داشته باشیم و بتوانیم در شواهد و قرائن دقت کنیم و اینها را با هم تنظیم کنیم و از آن نتیجهگیری کنیم، نتایج بهتری میتوانیم بگیریم.
در مسائل سیاسی و اجتماعی، این مسئله خیلی حساستر میشود؛ چون دیگر سروکار با نفع یک شخص و یک گروه نیست؛ گاهی حرکاتی است که نفع و ضرر آن برای میلیونها انسان است. گاهی نفع و ضرر آن از مرزها فراتر میرود. گاهی نفع و ضررش از زمان حال فراتر میرود و زمان دهها سال آینده را در برمیگیرد. گاهی ممکن است سرنوشت یک ملت را عوض کند. طبیعی است که در اینجاها انسان باید بیشتر دقت کند تا قضاوتش از روی بصیرت عمیقتری باشد. خب این را تا یک حدی همه میفهمیم. اجمالاً میفهمیم که باید عقل را به کار گرفت، از شواهد استفاده کرد، در قضاوتها، سطحی نگاه نکرد، به عمق کار بیشتر پی ببریم و در جاهایی که احتمال میدهیم لایههایی داشته باشد به لایههای رویین اکتفا نکنیم و بگردیم لایه زیرینتر آن را پیدا کنیم. ولی آیا کسانی که فکر عمیقی دارند، تجربه زیادی دارند، هوش فوقالعادهای دارند، حتماً قضاوتشان از روی بصیرت خواهد بود؟! یا نه میتوانیم معادلهای برقرار کنیم و بگوییم هر کس باهوشتر است، هر کس تجربهاش بیشتر است، قضاوتش از بصیرت بیشتر برخوردار است. کسانی که هوش کمتری دارند، تجربه کمتری دارند اینها قضاوتشان دور از بصیرت است؟! آیا اینطور است؟
لزوم عبرت گیری از حوادث صدر اسلام
من از مثالهای زمان خودمان نمیخواهم بگویم، برای اینکه ورود در بحثهای خاص لوازمی دارد که شأن این مجلس نیست؛ اما بد نیست که نگاهی به حوادث صدر اسلام بیندازیم، یعنی زمانی که هنوز چند دهه از طلوع اسلام نگذشته بود. بعد از اینکه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به رسالت مبعوث شدند، ۲۳ سال در میان مردم بودند. بعد از رحلت ایشان هم ۲۵ سال خلفای سهگانه حکومت کردند. کمتر از ۵۰ سال از عمر اسلام گذشته بود که جنگهای داخلی در کشور اسلامی شعلهور شد. شاید از لحاظ حجم، مهمترین این جنگها جنگ صفین بود؛ هم زمان طولانی را اشغال کرد، هم تلفات خیلی زیادی نسبت به آن زمان و اشل تلفات جنگ آن زمان، داشت. در این جنگ درگیریهای فراوان و اختلافات بسیاری بین مسلمانان پدید آمد و بعضیها زیروزبر شدند. حادثه بسیار عظیمی بود. هنوز ۵۰ سال از عمر اسلام نگذشته بود. یکطرف قضیه، شخصی بود که همه او را خیلی باهوش میدانستند. در اینکه این شخص، شخص باهوشی بود هیچ تردیدی نیست. کار به آنجا رسیده بود که کسانی میگفتند: هوش معاویه از علیعلیهالسلام بیشتر است. سیاستش از علیعلیهالسلام بهتر است. تدبیر و مدیریتش، بالاتر از تدبیر علیعلیهالسلام است. این مطلب را خود امیرالمؤمنین علیهالسلام در فرمایشاتشان فرمودهاند و در نهجالبلاغه و آمده است که وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی. پیداست که این مسئله مطرح بوده که معاویه از علی باهوشتر و باسیاستتر است. حضرت در مقام دفاع میفرماید: قسم به خدا، هوش او بهتر از من نیست. دست و پای من را احکام شرع گرفته است. من نمیتوانم هر چیزی را که دلم میخواهد عمل بکنم. باید ببینم چه چیزی را خدا اجازه میدهد؟ طرف من این قید را ندارد. برای پیشبرد اغراض خودش از هر وسیلهای میتواند استفاده بکند، اما من نمیتوانم، من باید رعایت احکام شرعی بکنم، من باید رعایت حقوق مردم بکنم. اینطور نیست که برای غلبه بر خصم و رقیب خودم، هر کاری را برای خودم جایز بدانم. من در یک چارچوب خاصی باید حرکت کنم. این است که شما خیال میکنید او سیاستش بهتر از من است. آنی که او میفهمد من هم میفهمم، بهترش را هم میفهمم، منتها او دنبال آن است که مقاصد خودش را تحقق ببخشد، من دنبال این هستم که مقاصد خدا را تحقق ببخشم. من باید در آن چارچوبی حرکت کنم که خداوند به من اجازه داده است، اما او هر چه دلش میخواهد میکند.
پس آیا میتوانیم بگوییم بصیرت معاویه بیشتر از علی علیهالسلام بود؟!
نمونه بیبصیرتی در وقایع صدر اسلام
نامههایی که امیرالمؤمنینعلیهالسلام به معاویه نوشتند، ثبت شده است؛ بعضیاز آنها هم در نهجالبلاغه آمده است. وقایعی که در جنگ صفین که جنگ خانمانسوزی بود، اتفاق افتاد، و آخرش هم به مسئله حکمیت ختم شد، در تاریخ آمده است. اما جریان چه بود؟ همه شما بهتر از من میدانید؛ دیگر شکست معاویه ازلحاظ نظامی قطعی شده بود. مالک اشتر آنچنان قهرمانانه در میدان جنگید و فداکاری کرد که دیگر سپاه معاویه در حال شکست قطعی بودند. معاویه با عمروعاص نشست که چه کنیم؟ داریم شکست میخوریم و راهی نداریم! اینطور جنگ ادامه پیدا بکند ما دیگر کلاهمان پس معرکه است! گفتند که بیاییک پیشنهاد صلح بدهیم و بگوییم ما اصلاً با شما جنگی نداریم، ما میخواستیم هر چه قرآن میگوید عمل کنیم. قرآن هر چه میگوید. قرآنها را سر نیزه کنید و بگویید ما تابع قرآنیم. هر چه قرآن گفت عمل میکنیم.
اشخاص ساده به سرعت فریب خوردند؛ مدت زیادی از جنگ گذشته بود و خسته شده بودند، دور از خانواده و زندگیشان بودند، امور اقتصادیشان خراب شده بود، شهرهایشان ویران شده بود و دچار گرفتاریهای متعدد بودند، وقتی به آنها گفتند: هر چه قرآن میگوید، گفتند: خب! چه از این بهتر! ما آمدیم برای اینکه دستورات خدا و قرآن را عمل کنیم. حالا آنها حاضر شدند، بسمالله!
شمشیرها پایین آمد و سبیلها شل افتاد و عقبنشینی کردند. بله! ببینیم قرآن چه میگوید، عمل کنیم. هر چه امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: من قرآن ناطق هستم. این کلک است. حالا که دارند شکست میخورند این حرف را میزنند. اینها حاضر نیستند به قرآن عمل کنند. اگر اهل قرآن بودند که کار به اینجا نمیکشید. من از اول بارها به آنها گفتم بیایید بنشینیم باهم صحبت کنیم، ببینیم مشکل کجاست، اینها حاضر نمیشدند، آنها ابتدا به جنگ کردند. هر چه فرمود گفتند: نه! ما با قرآن نمیجنگیم! اینها طرفدار قرآن هستند، ما نمیجنگیم! این یک نمونه از بیبصیرتی. نظیر این جریان در تاریخ فراوان است.
ریشه بیبصیرتی
ما همین قضیه را تحلیل کنیم ببینیم که مشکل از کجا بود؟ بیبصیرتی از کجا پیدا شد؟ اگر میخواستند اهل بصیرت باشند چهکار باید میکردند؟ یک مقدار فرض را بالاتر بگیرید؛ اگر ما آن زمان بودیم میبایست چه میکردیم؟ بنده خودم را فرض کنم که در زمانی بودم، مدتی جنگ طول کشیده بود، خسته شدیم و از زن و بچه هم خبر نداریم، آنوقت تلفن همراه و اینها نبود، تلفن سیمدار هم نبود. رادیو و تلویزیون هم نبود. وقتی از شهرهایشان هزاران کیلومتر فاصله دور میشدند دیگر مدتها از زن و بچههایشان خبری نداشتند. پس از این همه گرفتاری، جنگ، خستگی و... به بنده میگفتند: آقا اینها یک عده میگویند ما هرچه قرآن میگوید عمل کنیم. من چهکار میکردم؟ خیلی بعید میدانم که من طرفدار ادامه جنگ باشم؛ ما حرفمان این بود که به قرآن عمل کنیم، خب، بسمالله! میگفتند: بابا! امیرالمؤمنین و مالک اشتر دارند میجنگند. آقا! اینها دیگر بیخود اصرار میکنند! بگویید برگردند! صلح کنیم؛ الصُّلْحُ خَیْرٌ. مگر قرآن نمیفرماید: الصُّلْحُ خَیْرٌ؟!
چرا ما اینطور هستیم؟! فکرمان کوتاه است؟! تجربهمان کم است؟! بالاخره ما ریشی سفید کردیم. اگر در خیلی عرصهها وارد نبودیم بالاخره دیگر ۳۰ سال شاهد حوادث انقلاب بودیم. چرا اینطوریم که زود فریب میخوریم؟! وقتی میگویند هر چه قرآن میگوید، میگوییم چشم! یعنی رأی عمروعاص را بر رأی علیعلیهالسلام مقدم میداریم! جزو سپاه علی هستیم، اما کار به اینجا که میکشد میگوییم نه پیشنهاد خوبی است. حالا صرفنظر از اینکه علیعلیهالسلام امام معصوم است. او از پیش خودش حرفی نمیزند. او حقیقت را بهتر از همه میداند. ولی نه حالا فرماندهای است که میدانیم فرمانده باتجربهای است. در دوران ۲۳ سال زندگی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله که ۱۰ تا ۱۲ سال آن توأم با جنگ بود، علیعلیهالسلام فرمانده بود. مسئله این است که ما برای اینکه فکر کنیم در یک زمینهای به عمقش برسیم، غیر از حس کنجکاوی، یک چیز دیگر هم میخواهیم. اشارهکنم به یک مطلبی که مربوط به روانشناسی است. روانشناسان در این باره بحث کرده و با تجربه اثبات کردند. روانشناسان تجربی اثبات کردهاند که تمایلات ما حتی در ادراکات حسیمان دخالت میکند. ما بعضی از چیزهایی را که دوست نداریم اصلا نمیبینیم. بعضی چیزهایی که دوست نداریم، اصلاً نمیشنویم؛ میگویند، صدایش به گوش ما میخورد، اما درک نمیکنیم. یک آقایی که در یکی از کلاسهای پیشرفته روانشناسی خارج از کشور حضور داشت، خودش برایم تعریف میکرد و میگفت یک استادی آمد، روی تختهسیاه یکمشت واژهها را بیربط نوشت. در این واژهها بعضی الفاظ خوب و زیبا بود که معانی خوبی داشت. لابهلای آن نیز یک واژههایی بود که معنای فحش میداد. آنها را هم نوشت. تختهسیاه را پر کرد. چند نفر از شاگردان را آورد و گفت: روی این واژههایی که من نوشتم یک نگاهی بکنید بعد یک سؤالی میخواهم بکنم. گفت: با دقت بخوان! بعد گفت: رویت را برگردان! سپس پرسید فلان واژه در این واژهها بود یا نبود؟ این کلمه را من نوشتهام یا ننوشتهام؟ گفت: نه این کلمه نبود. این کلاس در جایی بود که بینالمللی بود و آنهایی که آنجا بودند از کشورهای مختلفی بودند. یکی دیگر را از یک ملیت دیگری آورد و همین سؤالات را از او هم کرد. بالاخره نتیجه این شد که افراد به الفاظی که خوششان نمیآمد، توجه نکرده و اصلاً آنها را ندیده بودند. همه این واژهها را نوشته بود، اما هرکسی آن واژههایی که دوست نداشت، یا به نظرش زشت بود و از آنها خوشش نیامده بود را نخوانده بود. همه الفاظ دیگر را خوب میدانست وقتی میپرسیدند فلان لفظ هست، میگفت بله؛ اما آنی که دوست نداشت، حالا روی نظام ارزشیشان یا آدابوسنت خودشان یا گرایشهایی که داشتند، آنچه را که خوششان نمیآمد اصلاً نمیدیدند. استثنائاً یکی چیزی یادش مانده بود و بعد با شواهد دیگری اثبات کردهاند که انسان چیزهایی را که نمیخواهد اصلاً نمیشنود. صدایش به گوشش میخورد اما نمیشنود.
این مثال درباره ادراک حسی است. وقتی پای فکر کردن به میان میآید، معمولاً انسان دنبال آن افکاری میرود که دوست دارد. انتظار دارد که از آن افکار نتیجهای به نفع خودش بگیرد. آن چیزی را که فکر نمیکند نفعی داشته باشد، حاضر نیست اصلاً مغزش را در آن زمینه به کار بگیرد. مگر سر امتحانی باشد، مجبور باشد این مسئله را هم یاد بگیرد برای اینکه بتواند امتحان بدهد و الا خودش انگیزه ندارد که دربارهاش فکر بکند؛ نتیجه اینکه از تجارب علمی روانشناختی ثابت میشود که انسان چیزهایی را که دوست ندارد، دربارهاش فکر هم نمیکند.
بصیرت؛ تابع فکر صحیح
نتیجه اینکه بصیرت تابع فکر صحیح است. ما اگر فکر صحیح و عمیق داشته باشیم، بصیرت پیدا میکنیم؛ اما همه دلشان نمیخواهد درباره بعضی چیزها درست فکر کنند. اگر مروری روی قرآن بکنید، در بسیاری از آیات قرآن مردم را ملامت میکند که چرا فکر نمیکنید؟ أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا. تعبیر عجیبی است! خدا میفرماید: مگر به دلهایتان قفل زدند، یا تدبر در قرآن نمیکنید؟! یکی از این دوتاست؛ یا در قرآن تدبر نمیکنید یا بر دلهایتان قفل زدند که نمیفهمید. همچنین در آیات بسیاری کسانی را مذمت میکند که عقلشان را به کار نمیگیرند و میگوید اینها کر و کور هستند؛ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ،أَفَلاَ تَعْقِلُونَ، أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ،أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ. این نکتههایی که در قرآن است برای چه چیزی است؟ برای این است که آدمیزادها خودشان همه، انگیزه فکر کردن در همهچیز را ندارند. فکرشان را درباره چیزهایی به کار میگیرند که دوست دارند، امید دارند که از آن چیزها نفعی عایدشان بشود، آنکه دلشان میخواهد نتیجه بگیرند و باز از همین باب است که کسانی اول نتیجه میگیرند و بعد فکر میکنند؛ یعنی اول، صورت مسئله که گفته میشود جوابش را بهدلخواه خودشان میدهند؛ یا نفی یا اثبات، بعد میگردند که دلیلش را پیدا کنند.
گاهی وقتی از انسان سؤالی میپرسند میگوید: من حالا نمیدانم، باید فکر کنم. فکر میکند، مقدماتی تنظیم میکند تا استدلال کند به کجا عقلش منتهی میشود. اگر عقلش گفت درست است میگوید: بله. اگر عقلش گفت درست نیست، فکر و استدلالش او را به آنجا نکشاند میگوید: نفهمیدم و یا درست نیست. اما بعضیها اینطور نیستند؛ گاهی وقتی مسئلهای مطرح میشود که باید قضاوتی بکنیم، اول قضاوتمان را طبق آنچه دلمان میخواهد میکنیم، سپس میگردیم و برای آن دلیل پیدا میکنیم. نمیدانم آیا هیچوقت برای شما چنین حالتی اتفاق افتاده است یا نه؟ یا کسانی را دیده باشید که اینطور هستند؛ اول جواب را میدهند، بعد میگردند برای آن دلیل پیدا بکنند و یا بفرمایید توجیه کنند؟!
تفسیر به رأی، مانع بصیرت
همه ما میدانیم که در روایات شریف از کسانی که قرآن را به رأی خودشان تفسیر میکنند، مذمت شده است. کسانی که وقتی آیهای برایشان خوانده میشود، به رأی خودشان آن را تفسیر میکنند. از کسانی که این کار را بکنند مذمت شده است. روایت معروفی است که شیعه و سنی نقل کردهاند؛ مَنْ فَسَّرَ القرآن بِرَأیه فَلْیتَبوَّأ مقعَده مِنَ النار؛ کسیکه قرآن را تفسیر به رأی کند، جایگاه خودش را در آتش باید تعیین بکند. اصلاً چرا انسان تفسیر به رأی بکند؟ یعنی چه؟ یعنی اول آنی را که دلش میخواهد میگوید، قرآن خوب است که اینجور بگوید، آنی که من میخواهم. بعد میگردد یک کاری بکند که اینطور معنا را به قرآن بچسباند. این فراوان است. از صدر اسلام تا الآن بوده است. در نهجالبلاغه هم امیرالمؤمنین علیهالسلام از اینها مینالد. هنوز ۵۰ سال از عمر اسلام نگذشته بود، امیرالمؤمنین علیهالسلام از مفسرینی مینالد که قرآن را به رأی خودشان تفسیر میکنند؛ یعنی دلخواه خودشان را بر قرآن تحمیل میکنند. میگویند: قرآن باید این را بگوید! چرا؟ مگر فکر ندارند؟ مگر عقل ندارند؟ مگر نمیفهمند؟ مگر راه تحقیق بلد نیستند؟ چرا، ممکن است همه اینها باشد اما چون دلش نمیخواهد، نمیخواهد آن نتیجه را بگیرد؛ طوری مقدمات را تنظیم میکند، از یک شواهدی استفاده میکند که مطابق میل خودش بتواند نتیجه بگیرد.
آمیختن حق و باطل؛ خاصیت فتنه
ما در جریانی واقع شدهایم که بهترین تعبیر آن همان تعبیری است که در قرآن آمده است، این تعبیر در فرمایشات پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین و اخیراً در فرمایشات مقام معظم رهبری نیز آمده است؛ این تعبیر همان تعبیر فتنه است. در این ایام، در این سال اخیر، فتنهای واقع شد. البته اولین بار هم نبود اما شاید این برجستهترین و پیچیدهترین آن بود. همانطور که در نهجالبلاغه آمده است و مقام معظم رهبری نیز فرمودند: خاصیت فتنه این است که حق و باطل با هم آمیخته میشود. دو طرف که رویاروی هم قرار میگیرند اینطور نیست که یکی، صد در صد حق و دیگری صد در صد باطل باشد. طرف حق مخلوطی از باطل هم دارد، اشتباهاتی هم دارد. آنکه اهل باطل است نیز روپوشی از حق به کلماتش میکشد. در فرمایش امیرالمؤمنین این است که یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَان؛ یعنی از اینجا یک خوشه برمیدارند، از اینجا هم یک خوشه برمیدارند، با هم مخلوط میکنند؛ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِه. اینجاست که زمینه برای فریبکاری شیطان فراهم میشود. وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ؛ اگر حق کاملاً یکپارچه حق بود و هیچ آمیزهای از باطل در آن نبود انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِین؛ هیچکس نمیتوانست دربارهاش خردهگیری کند؛ یعنی حق صاف و روشن. به چراغ نمیشود بگویند تاریکی، مگر اینکه چیزی روی صفحه چراغ کشیده بشود، یک لکهای، یکچیزی، بعد بگویند آن لکه را ببینید؛ پس تاریک است. فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ؛ اگر باطل هم یکسره باطل بود و هیچ آمیزه حقی نداشت کسی در آن رغبت نمیکرد. کسی فریبش را نمیخورد. فریب خوردن مردم در جایی است که مطالب با هم مخلوط بشود. اینهایی که اینطرف هستند و اهل حق هستند، عناصر باطل را میشناسند اما آنهایی که مدافع آن طرف هستند، روی آن کلمات حق آن تکیه میکنند. یکی، دو، سه تا مورد حقی که هست آنها را نشان میدهند. معاندینی که مخالف حق هستند میگردند آن آمیزههای باطلی که روی حق را گرفته است را بیابند. میگویند شما این کارها را کردید، این اشتباهات را کردید، پس باطل هستید. کسانی که اهل بصیرت نیستند فریب میخورند.
فتنه و جایگاه بصیرت
در جنگ جمل، یک نفر آمد خدمت امیرالمؤمنینعلیهالسلام عرض کرد: آقا! من میدانم شما پسرعموی پیغمبر هستید، پیغمبر خیلی به شما علاقه داشت، شما به اسلام خیلی خدمت کردید، در جنگها پیروزیهایی آفریدید و چنین و چنان. من شما را خوب میشناسم اما مخالفین شما هم انسانهای بدی نیستند. یکیشان همسر پیغمبر است؛ ام المومنین. وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ؛ قرآن هم میگوید: همسران پیغمبر مادران شما هستند. یکی دیگرشان پسرعمه شما و پسرعمه پیغمبر است؛ زبیر که پیغمبر برای شمشیرش دعا کرد. یکی هم طلحه است، آن هم از اصحاب بزرگ پیغمبر است. آنها سه نفر هستند، شما یک نفر هستید. شما انسان خوبی هستید، من میدانم اما آنها هم انسانهای بدی نیستند و سه نفر هم هستند. من از کجا بفهمم راه شما درست است یا راه آنها؟
خیلی صافوپوستکنده آمد سؤال کرد. منصفانه هم حرف زد. حضرت فرمود: إعْرِفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَه؛ تو نباید سراغ انسانها بروی و بگویی که کی هستند و چهکارهاند. بگو حق کدام است؟ اول حق را بشناس تا طرفدار حق را بشناسی. این بصیرت است.
راه کسب بصیرت
اما مایی که میخواهیم حق را بشناسیم چگونه بشناسیم؟ بله همه میدانیم که درست باید فکر بکنیم؛ اما آیا هرکسی که فکر میکند، نتیجه صحیح میگیرد؟ برای استفاده درست از فکر یک شرط این بود که انسان شواهد را بررسی کند، به یک بعد نگاه نکند، یکسونگر نباشد، همه جوانب را ببیند، لایههای زیرین را هم بررسی کند، اما بازهم ممکن است انسان بعد از همه اینها، به دلخواه خودش قضاوت کند؛ و چهبسا از اول قضاوتش را در دل کرده است، میگوید باید اینطور باشد، دنبال شواهد میگردد تا آن خواسته خودش را توجیه کند.
چه کنیم اینطور نشویم؟ وقتی دیدیم قرآنها سر نی رفته است، نگوییم بله! ما با قرآن جنگی نداریم؛ تنبلی باعث این نشود که ما آن راه را ترجیح بدهیم؟! عافیتطلبی باعث این نشود که دنبال باطل برویم و فریب شیطان را بخوریم؟! پس برای بصیرت غیر از فکر کردن، اصلاح انگیزه هم لازم است. ما با انگیزه صحیح باید به بررسی قضایا برویم. واقعاً قصدمان این باشد که ببینیم حق چیست و آن را عمل کنیم. نه اینکه آن چیزی که دلخواهمان است، نفعی برایمان دارد و آسانتر است و با عافیت و راحتطلبی موافقتر است، آن را انتخاب کنیم. هوای نفس ما پیشاپیش برای ما قضاوت نکند. بدانیم که انگیزههای نفسانی، در قضاوت انسان اثر میگذارد. گاهی امر بر خود انسان هم مشتبه میشود. چیز عجیبی است! آدمیزاد باهوش، بهره هوشیاش صد، اما طوری میشود که خودش، خودش را فریب میدهد. خیلی عجیب است! خدا موجود عجیبی به نام انسان خلق کرده است؛ جلالخالق. یُخَادِعُونَ اللّهَ؛اینها درصدد برمیآیند که خدا را گول بزنند ولی در حقیقت خودشان را گول میزنند؛ وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم. گاهی میشود انسان، خودش خودش را گول میزند. میگوید: آقا! اگر این را که من میگویم عمل نشود، نظام از بین میرود. اسلام از بین میرود. اسلام را در خودش مجسم میبیند. انقلاب را در خودش محصور میبیند. میگوید: منم انقلاب. منم اسلام. فهم من، فهم صحیح اسلام است. سیاست، آنی است که من میفهمم. مصلحت نظام را فقط من درک میکنم. غرور، خودخواهی، خودبرتربینی آنچنان پرده جلوی چشم انسان میآورد که بر خودش هم مشتبه میشود؛ خیال میکند که از خرطوم فیل افتاده است. خیال میکند که این، یک تافته جدا بافتهای است؛ هیچکس دیگر مثل این نیست. آنوقت درباره همه مخالفان میگوید همه اینها نفهمند! اشتباه میکنند.
تهذیب نفس؛ شرط لازم بصیرت
بنابراین ما برای اینکه بصیرت پیدا کنیم تنها تقویت قوه فکر، کافی نیست؛ باید تهذیب نفس هم بکنیم. انگیزههایمان را اصلاح بکنیم. دنبال این باشیم که حقیقت را بشناسیم. نه دنبال این باشیم که دلخواه خودمان را توجیه کنیم. یک نتیجهای بگیریم که با آن رفیقمان، همحزبیمان، هم باندیمان، بیشتر جور دربیاید! آنی که امید داریم که اگر سر کار بیاید بتوانیم از او استفادههایی بکنیم، به نفع او قضاوت بکنیم! از این چیزها در آدمیزاد هست. حالا اگر در انتخابات رئیسجمهور شما این حرفها را نمیزنید گاهی شده انسان در انتخابات شورای محلشان، این حرفها را میزند؛ شورای شهر چه کسی را میخواهی انتخاب کنی؟ انسان فکر میکند که اگر آن باشد ما یکوقتی کارش داشتیم، رفیق هستیم، فلان دانشگاه همدرس بودیم، اگر آن بشود برای ما هم خوب است؛ به او رأی میدهیم! بهجای اینکه فکر کنم کدامشان برای شهر بیشتر خدمت میکند، کدامشان برای اسلام بیشتر خدمت میکند، فکر میکنم چه کسی را انتخاب کنم که یکوقتی اگر من کار داشتم روی من را زمین نیندازد. اینطور نیست؟!
هوای نفس؛ دشمن بصیرت
پس دشمن بصیرت، هوای نفس است. آنی که نمیگذارد ما درست مسائل را بفهمیم و حلاجی کنیم تنها، بیفکری نیست؛ آن یکی از عوامل است اما عامل مهمتر آن، این است که ما دلمان نمیخواهد که حقیقت را بفهمیم. دلمان میخواهد قضاوت طوری باشد که با دلخواه ما همسو باشد. آنوقت این است که این اشتباهات پیش میآید. فرمود: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَع؛ آغاز فتنهها، پیروی از هوای نفس است. اگر افراد، هوای نفس را کنار بگذارند، ببینند خدا چه میخواهد؟ مصلحت نظام چیست؟ مصلحت کشور چیست؟ مصلحت مردم چیست؟ این فتنهها ایجاد نمیشود. اگر فتنهای بر پا شد، زود قابل اصلاح است. ولی وقتی هوای نفس حاکم باشد، هرکسی خودش بخواهد نفع و دلخواه خودش تأمین بشود آنوقت کِش پیدا میکند، به هیچ جایی هم منتهی نمیشود؛ چون هرکسی یک دلخواهی دارد. حق یکی است اما باطل هزارهاست. نور یکی است اما ظلمت هزارهاست. الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ؛ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ، یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ. نور یکی است، ظلمتها فراوان است.
بنابراین برای اینکه ما بخواهیم تأسی به پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله کنیم، جزء کسانی باشیم که فرمود: عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی، اگر بخواهیم سفارشات مقام معظم رهبری را عمل کنیم که در قضایا، بخصوص آنجا که با سرنوشت جامعه اسلامی سروکار دارد، راه صحیحی را بشناسیم و پیروی کنیم دو کار را باید بکنیم؛ یکی فکر صحیح و عمیق داشته باشیم، سطحینگر نباشیم، به شواهد ظاهری اکتفا نکنیم، بگردیم پشت پرده را ببینیم، دوم اینکه نیتمان را اصلاح کنیم و دنبال حق باشیم ولو به ضرر خودمان باشد و بدانیم که نهایتاً حق به ضرر هیچکس نیست. ممکن است انسان از درگیری با اهل باطل مشکلات و ضررهایی را تحمل کند اما اینها کوتاهمدت است و در درازمدت، حق به نفع همه خواهد بود.