رویت را مخراش ! مویت را پریشان مکن زینب !
مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان را به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!
ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ، آتش گرفتن گونه های خورشید،
برپا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ ، آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید،
برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون ، این تکانهای بی وقفه زمین ،
این لرزش شانه های آسمان ،
همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و بر زبان نیاوردی …
کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فرو بریزند، کاش …
اگر این کاش که بر دل تو می گذرد، بر زبان تو جاری شود،
شیرازه جهان از هم می گسلد و ستونهای آسمان فرومی ریزد.
اگر تو بخواهی ، خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد،
اگر تو بگویی ، زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد،
اگر تو نفرین کنی ، خورشید جهان را شعله ور می کند و کوهها را در آتش خویش می گدازد.
اما مکن ، مگو، مخواه زینب!