در زیر به شرح مزاحهای پیامبر از زبان آیتالله مجتهدی که در کتاب «آداب الطلاب» بیان شده است، اشاره میشود:
*پیرزن وارد بهشت نمیشود
روزی پیرزنی به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرمایید
که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: پیرزن وارد
بهشت نمیشود! آن پیرزن گریه کرد، پیامبر اکرم(ص) خندید و به او فرمودند:
آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید: «إِنَّآ أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً،
فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(۲)، یعنی ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم و
همه را دوشیزه قرار دادیم. (۳)
*ماجرای خرما خوردن پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)
یک روز پیامبر(ص) با امیرمؤمنان(ع) خرما میخوردند،
پیامبر(ص) از روی مزاح و شوخی، هستههای خرماهایی را که میخورد، پیشروی
امیرمؤمنان(ع) میگذاشت، وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه
هستهها نزد امام علی(ع) جمع شده بود، پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع)
فرمودند: «یا عَلِیُّ اِنَّکَ لَاَکُولٌ»، ای علی! تو پرخور هستی، امام در
پاسخ (مزاح و شوخی آن حضرت) عرض کردند: «اَلْاَکُولُ مَن یَأْکُلُ
الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسی است که خرما را با هستهاش میخورد! (۴)
*پیرزن بیدندان
پیرزنی بر اثر پیری، دندانهایش افتاده بود، پیامبر(ص) او را دید و فرمودند: پیرزن بیدندان، به بهشت نمیرود.
پیرزن گریه کرد، پیغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گریه
میکنی؟ او عرض کرد: ای رسول خدا! من بیدندان هستم، پیامبر(ص) خندید و
فرمودند: «لاتَدْخُلینَ الْجَنَةَ عَلی حالِکِ»، تو با این حال وارد بهشت
نخواهی شد،(۵) بلکه دوشیزه و جوان خواهی شد سپس وارد میشوی.
*ماجرای عسل هدیهای که پیامبر(ص) مجبور به خرید آن شد
روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند
که شخصی وارد شد و عرض کرد: یا رسولالله! هدیهای برای شما آوردهام، چون
آن را تقدیم کرد، حضرت(ص) متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداری از عسل
را میل کردند، آن مرد عرض کرد: آیا خوشتان آمد، پیامبر(ص) فرمود: آری!
آن مرد عرض کرد: حال که چنین است لطف بکنید، پول آن
را لطف کنید، پیامبر(ص) فرمود: مگر نگفتی هدیه است؟ عرض کرد: چرا هدیه
است، منتها از آن هدیههایی است که پولش را هم باید بدهید!
پیامبر تبسمی کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت
ناراحت میشدند، به یاد آن مرد میافتادند و میفرمودند: آن عرب بیابانی
چه شد کاش نزد ما میآمد و ما را خوشحال میکرد.(۷)
*این پا شبیه چیست؟
روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و
یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته میشود و پیامبر(ص) حیا
میکند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن میفرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ
فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ
یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(۸)، چون غذا تناول کردید، زود
از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید،
چرا که این کار پیامبر را آزار میدهد و از شما خجالت میکشد و حیا
میکند که اظهار کند.
ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح میکنند و پا را دراز کرده و میپرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟
حاضران در مجلس هر کدام چیزی میگویند و هر یک پا را
به چیزی تشبیه میکنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن
یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است.