بحث
هميشگي تأثيرات فناوري ديجيتال بر روابط و سلامت انسان در سالهاي اخير
بانفوذ شديد مفاهيم آنلاين در زندگي روزمره ما بيشاز هرزمان ديگري
مطرحشدهاست. بسياري از فناوريها و قابليتهاي جديد اينحوزه در نگاه
نخست يكموهبت بهنظر ميرسند، اما باگذشت زمان نگرانيهاي فراواني را در
هر دو گروه متخصصان و مصرفكنندگانعام ايجاد ميكنند كه البته دلايل كافي
نيز براي چنين نگرانيهايي وجود دارد، از آسيبهاي مشخص به اندامهاي مختلف
(خستگي و ضعيفشدنچشم، آسيبهايمچ دست...) گرفته تا تأثيرات رواني يا
اخلاقي و درنهايت وابستگي اعتيادگونه بهاينترنت و بازيها. نيكلاسكار در
اينمقاله بهبررسي تأثيرات كار با وب روي فعاليتهاي مغزي كاربران
ميپردازد، موضوعي كه به يكبخش جدا نشدني از تجربه روزمره ما تبديل
شدهاست.
درطولزمستان
2007، يك استاد روانشناسي دانشگاه UCLA با نام گرياسمال
ششداوطلب را (سهوبگرد باتجربه و سهمبتدي) براي مطالعه روي فعاليتهاي
مغز بهخدمت گرفت. او به هر يك از اين افراد يك عينك ويژه داد كه امكان
نمايش صفحاتوب روي آن وجودداشت، وي هر يك از سوژههاي خود را به نوبت در
استوانهاي از يك دستگاه فيلمبرداري رزونانس مغناطيسي كل مغز قرار داده و
به آنها گفت كه جستوجو در اينترنت را آغازكنند. وقتي اين داوطلبان از
يك صفحهكليد دستي براي جستوجوي عنوانهايگوناگون ازپيش انتخابشده
(ارزش غذايي مصرف شكلات،تعطيلاتدر جزايرگالاپاگوس و خريد يك اتومبيل
جديد) درگوگل استفادهميكردند، دستگاه MRI مغز آنها را براي يافتن نواحي
با ميزان بالاي فعاليت اسكن ميكرد كه براساس افزايش در جريانخون مشخص
ميشد.
دو
گروه مورد آزمايش، تفاوتهاي مشخصي را نشاندادند. فعاليت مغز يك وبگرد
باتجربه اينترنتي بسيارشديدتر از مبتديان بود، بهخصوص در قسمتهايي از
قشر پيشپيشاني (Prefrontal Cortex) كه حلمسئله و تصميمگيري به آنها
وابستهاست. اسمال سپسازسوژههاي خود خواست تا بلوكهاي معمولي متن
نمايش داده شده روي عينكهاي خود را بخوانند. در اينحالت، اسكنها
نشاندادند كه هيچتفاوت چشمگيري در نواحي فعاليت مغزي دو گروهديده
نميشود. شواهد حاكي از اين بودند كه استفاده از اينترنت باعث توسعه يافتن
مسيرهاي عصبي متمايزي در مغز كاربران باتجربه وب شده است. چشمگيرترين
نتيجه اين آزمايش زماني بهدستآمد كه اسمال آزمايشها را شش روز بعد
تكرار كرد. داوطلبان مبتدي توافقكردند، كه در اين مدت روزانه يكساعت به
جستوجوي آنلاين اينترنتي بپردازند. اسكنهاي جديد آشكار كردند كه فعاليت
مغز داوطلبان مبتدي بهطور قابل ملاحظهاي تغييركردهاست. فعاليت مغز اين
گروه اكنون بهوضعيت داوطلبان كهنهكار اينترنت شبيهبود. اسمال
درگزارشخود نوشت:«سوژههاي بيتجربه تنها با پنجساعت جستوجوي
اينترنتي دوباره كاركرد مغز خود را بازسازي كردند.» او مدتي بعد تمام
آزمايشها را با هجده داوطلب ديگر تكرار كرد و دوباره بههمان نتايج رسيد.
پس از نخستين انتشار عمومي، نتايج اين مطالعه با استقبال پرشوري مواجه شد.
بهنظر ميرسيد كه گوگل با درگيركردن تعداد زيادي از سلولهاي مغزي، مردم
را باهوشتر ميكند. اسمال به اندازه كافي دقت داشت تا به ايننكته
اشارهكند، كه فعاليت مغزي بيشتر الزاماً بهمعناي فعاليت بهتر مغز نيست.
كشف واقعي اين بود كه استفاده از اينترنت با چهسرعت و وسعتيميتواند
مسيرهاي عصبيكاربران را تغييردهد. اسمال درمقاله خود به اينشكل
نتيجهگيري ميكند:«انفجار كنوني فناوري ديجيتال نهتنها شيوه زندگي و
برقراري ارتباط ما را تغيير ميدهد، بلكه با سرعت و عمق حيرتآوري در حال
دگرگون ساختن مغزهاي ما است.»
وب چه نوع مغزي را به ما ميدهد؟
اين
پرسش بدون ترديد سوژه تعداد زيادي از تحقيقات در سالهاي آينده خواهد بود.
با اين حال، موضوعات بسياري در اين زمينه وجود دارند كه ما ميدانيم يا
ميتوانيم حدس بزنيم، هر چندكه خبرها بهنسبت نگرانكننده هستند. انبوهي
از مطالعات انجام شده توسط روانشناسان، عصبزيستشناسان و معلمان، به يك
نتيجهگيري مشترك اشارهدارند؛ وقتي مشغول فعاليتهاي آنلاين هستيم، وارد
دنيايي ميشويم كه مطالعه گذرا، فكركردن آشفته وسريع و يادگيري سطحي را
ترويج ميكند. حتي به اين دليل كه اينترنت دسترسي آسان بهحجم عظيمي از
اطلاعات را در اختيار ما قرار ميدهد، در حال تبديلكردن ما به متفكران
سطحيتر و تغيير ساختار مغز ما است. در دهه1980، زمانيكه مدارس
سرمايهگذاري سنگيني را براي خريد كامپيوترها آغازكردند، اشتياق فراواني
درباره مزاياي آشكار اسناد ديجيتال نسبتبه نسخههاي كاغذي وجود داشت.
بسياري از معلمان متقاعد شده بودند كه معرفي هايپرلينكها در داخل متن
نمايشداده شده روي مانيتورها، يك موهبت براي يادگيري به شمار ميآيد.
استدلال اين بود كه چون هايپرتكست به دانشآموزان امكان ميداد، به آساني
مابين ديدگاههاي مختلف سوييچ كنند، باعث تقويت تفكر انتقادي آنها ميشود.
خوانندگان كه از مطالعه آهسته الزامي صفحات چاپي آزاد شده بودند، بايد
توانايي ايجاد تمام انواع اتصالات ذهني جديد مابين كارهاي متمايز را بهدست
ميآوردند. به اين ترتيب، هايپرلينك بايد به يك فناوري آزاديبخش تبديل
ميشد. تا پاياندهه1980، اشتياق بهبدبيني تبديلشدهبود. تحقيقات در
حال ترسيم يكتصويركاملتر و بسيارمتفاوت از اثرات ادراكي هايپرتكست
بودند. بهطوركلي مرور اسنادلينكگذاريشده، مستلزم انبوهي از
ورزشهاي ذهني بود (ارزيابي هايپرلينكها، تصميمگيري درباره
كليككردن يا نكردن، انطباق يافتن با فرمتهاي مختلف) كه هيچ ارتباطي با
فرآيند مطالعهندارند. چون اين فعاليت باعث بههمريختن تمركز ميشود، قوه
ادراك را نيز تضعيف ميكند. يكمطالعه در سال 1989 نشانداد، خوانندگان
گرايش دارند، هنگام مطالعه چيزي كه حاوي هايپرلينكهايي به اطلاعات منتخب
ديگري است، به كليككردن بيهدف بپردازند. از سوي ديگر، يكپژوهش در
سال1990 آشكار كرد، كه بعضي از افراد نميتوانند به ياد بياورند كه چه
چيزي را خواندهاند و چه چيزي را نخواندهاند. باوجود اين كه وبجهانگستر
باعث شده هايپرتكست به مؤلفهاي تبديل شود كه همهجا حضور دارد و شايد
ديگر كمتر شگفتانگيز و ناآشنا است، اما همچنان، مشكلات ادراكي
باقيماندهاند. تحقيقات ادامه دارند تا نشاندهند افرادي كه متن خطي را
مطالعه ميكنند، در مقايسه با گروهي كه متن حاوي لينكهاي متعدد را
ميخوانند، بيشتر ميفهمند، بيشتر بهيادميسپارند و بيشترميآموزند. در
يكمطالعه كه در سال 2001 انجام شد، دو پژوهشگر در كانادا از هفتاد نفر
خواستند تا كتاب The Demon Lover را كه يك داستان كوتاه اثر اليزابت بووِن
است، مطالعهكنند. يكگروه اين كتاب را در فرمت متنسنتي مطالعه كردند.
اين گروه بايد يك بخش از كتاب را مطالعه، سپس براي مشاهده بخشبعدي
رويعبارت Next كليك ميكردند. گروهدوم، نسخهاي از كتاب را مطالعه
ميكردند كه درآن براي مشاهده بخشهاي بعدي بايد روي عبارت برجسته داخل
متن كليك ميشد. مطالعه سند براي خوانندگان هايپرتكست بيشتر طول ميكشيد و
احتمال اين كه بگويند متن موردنظر براي آنها گيجكننده است نيز
هفتبرابر بيشتر بود. يك محقق ديگر با نام ارپينگژو از چند نفر خواست تا
يك متن ديجيتال را مطالعه كنند، اما هر بار تعداد لينكهاييرا كه در متن
ظاهر ميشدند، تغييرداد. او سپس از سوژههاي خود يك آزمون چندگزينهاي
گرفت و آنها را واداركرد تا خلاصهاي از آنچهرا كه خوانده بودند،
بنويسند. ژو متوجه شد كه درك مطلب با افزايش تعداد لينكها كاهشمييابد،
صرفنظر از اينكه افراد روي آنها كليككردهاند يا خير. در نهايت، هربار
كه يك لينك ظاهر ميشود، مغز شما بايد تصميم بگيرد كه روي آن كليك نكند كه
خود اين موضوع باعث به هم ريختن تمركز شما ميشود.
يك
نقدپژوهشي از تجربههاي هايپرتكست كه در سال2007 منتشر شد،
نتيجهگيريكرده كه پرش مابين اسناد ديجيتال از درك درست آنها
جلوگيريميكند. از سويديگر، اگر لينكها براي تمركز و درك مطلب زيانآور
هستند، نبايد تعجب كنيم كه تحقيقات اخير نشانميدهند لينكهايي كه با
تصاوير، ويديوها و آگهيهاي تبليغاتي احاطه شدهاند حتي بدتر خواهندبود.
در
يك مطالعه كه درمجله Media Psychology منتشرشد، محققان از صد داوطلب
خواستند تا بهمطالبي كه در مورد كشور مالي ارائه ميشد توجه كنند، اين
مطالب ازطريق يك مرورگر وب پخشميشد. تعدادي از داوطلبان يك نسخه فقط
متني از اين فايل را تماشاكردند. بقيه داوطلبان بهتماشاي نسخهاي
پرداختند كه حاوي ويديو نيز بود. در مرحلهبعد، تمام داوطلبان در يكآزمون
مرتبط با موضوع شركتكردند. تعداد پاسخهاي درست گروه اول، در مقايسه با
گروهي كه نسخه چندرسانهاي را تماشاكردهبودند، بهطور چشمگيري بيشتر
بود. از سوي ديگر، مشخص شد كه نمايش موردنظر براي اين گروه بسيار جالبتر،
آموزندهتر، قابل دركتر و لذتبخشتر بوده است.
عمق
آگاهي و درك ما به توانايي ما در انتقال اطلاعات از حافظهكاري (يك بستر
موقت از آگاهي) بهحافظه بلند مدت (سيستم بايگاني ذهن ما) بستگي دارد.
زماني كه واقعيتها و تجربهها وارد حافظه بلندمدت ما ميشوند، ميتوانيم
آنها را به ايدههاي پيچيدهاي تبديل كنيم كه غناي تفكر ما را ميسازند.
اما گذرگاه حافظهكاري به حافظه بلندمدت در عين حال يك گلوگاه را در مغز ما
تشكيل ميدهد. در حالي كه حافظه بلند مدت ظرفيتي تقريباً نامحدود دارد،
حافظهكاري تنها از عهده حجم اندكي از اطلاعات در طول زمان برميآيد. از
سوي ديگر، از آنجا كه اين مخزن كوتاهمدت بسيار ضعيف است، وقفهاي كوتاه در
توجه ميتواند محتويات اين حافظه را از ذهنمان پاك كند براي درك بهتر
موضوع پركردن يك وانحمام با يك انگشتانه را درنظربگيريد. اين همان
چالشي است كه هنگام انتقال اطلاعات از حافظه كاريبه حافظه بلندمدت با آن
سروكار داريم. هنگامي كه يك كتاب را مطالعه ميكنيم، «شير آب» اطلاعاتي
يك جريان ثابت از قطرهها را فراهم ميكند كه ميتوانيم آن را با تغيير
سرعت مطالعه خود كنترلكنيم. ما از طريق تمركز تكموضوعي خود روي متن
ميتوانيم اطلاعات بسيار بيشتري را به تدريج به حافظه بلندمدت انتقال
داده و پيوندهاي غني ضروري را براي ايجاد دانش و آگاهي تثبيت كنيم.
در
اينترنت، با تعداد بسيار زيادي از شيرهاي اطلاعاتي مواجه هستيم كه همه
آنها تا بيشترين حد خود باز شدهاند. هنگامي كه با عجله و اشتياق از يك
شير به سراغ شير ديگر ميرويم، انگشتانه كوچك ذهن ما سرريز ميشود. ما به
جاي يك جريان پيوسته و منسجم تنها مقدار اندكي از قطرات شيرهاي مختلف را
انتقال ميدهيم. روانشناسان از جريان اطلاعات در داخل حافظهكاري ما
تحتعنوان بار ادراكي(Cognitive Load) ياد ميكنند. هنگامي كه اين بار از
توانايي ذهن ما در زمينه پردازش و ذخيرهسازي آن فراتر ميرود، قادر به
حفظ اطلاعات يا ترسيم اتصالات با ساير حافظهها نخواهيم بود. ما نميتوانيم
مواد جديد را بهصورت دانش مفهومي ترجمهكنيم. توانايي ما براي يادگيري
تنزل پيدا ميكند و نيروي درك ما نيز ضعيف باقي ميماند. بههميندليل،
فعاليت مغزي سنگيني كه اسمال در جستوجوگران وب كشفكردهبود،
بيشترميتواند بهانهاي براي نگراني باشد تا خوشحالي. درواقع اين فعاليت
اضافي به سربار ادراكي اشاره دارد.