مشاهده تصاویر بیشتر ...
«اللَّهُمَّ طَهِّرْ مِنْهُمْ بِلَادَکَ وَ اشْفِ مِنْهُمْ عِبَادَکَ وَ أَعِزَّ بِهِ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَحْیِ بِهِ سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ دَارِسَ حُکْمِ النَّبِیِّینَ وَ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى مِنْ دِینِکَ وَ بُدِّلَ مِنْ حُکْمِک» یکی از شئون امام عصر(ع) همین است که در روایات و دعاهایی که ما مکلف هستیم در عصر غیبت بخوانیم، اشاره شده که باید این دعاها ورد دائمی ما باشد؛ مثل دعای یونس بن عبدالرحمن، دعای عصر غیبت که نائب اول امام زمان علیه السلام نقل کردند، در آنجا یک بخشی از خواسته های ما همین است که خدای متعال لطف کند و احکام خودش و سنن الهی را به وسیله حضرت از نو احیا کند. مثل همین فرازی که خوانده شد و از دعای معروفی است که امام رضا (ع) فرمودند و یونس بن عبدالرحمن نقلش می کند که دعای فوق العاده ای است. فراز دیگری که باز در دعای عصر غیبت است و عثمان بن سعید نقل این دعا را املاء کردند «وَ أَقِمْ بِهِ الْحُدُودَ الْمُعَطَّلَةَ وَ الْأَحْکَامَ الْمُهْمَلَةَ»خدایا به وسیله این وجود مقدس، این حدودی که تعطیل شدند و احکامی که به اهمال گذرانده شده اند را از نو اقامه کن «حَتَّى لَا یَبْقَى حَقٌّ إِلَّا ظَهَر» که نتیجه این اقامه حدود و احکام ظهور حق در همه عرصه ها، شکوفایی عدالت در همه زمینه هاست. این نکته لطیفی است که حاصل اقامه حدود تحقق حق و شکوفایی عدالت است.
احکام و سنن الهی، مناسک تحقق ولایت حق و جاری شدن الوهیت حضرت حق در عالم هستند. اگر احکام ملاکاتی دارند، فرض کنید وجوب صلات یا وجوب زکات و امثال اینها و یا مباهات و از آن طرف محرمات، این ملاکات احکام به تناسبات ولایت حقه یا ولایت باطل بازگشت می کند. اینطور نیست که مثلا عدل، حسن ذاتی دارد و ما باید حسن ذاتی عدل را رعایت بکنیم، اصلا اینطور نیست. ما واقعا عدل پرست نیستیم که بگوییم عدل اقتضائی دارد و من مکلفم که اقتضای عدل را رعایت کنم، هیچ وقت ما مکلف نیستیم که اقتضای عدل را رعایت کنیم. بله عدل اگر به تناسبات اسماء حسنای الهی و فعل الهی برگردد، ما نسبت به او تکلیف داریم نه اینکه ورای تکلیف نسبت به او خودمان را متعهد می دانیم. اما اگر به حسن ذاتی اشیاء برگردد، کذب ذاتا قبیح است. لذا احکام در عرض توحید نیستند. اینطور نیست که ما به توحید مکلف باشیم، باید موحد باشیم و نماز هم بخوانیم و روزه هم بگیریم و غیبت و ظلم هم نکنیم. اینطور نیست اینها از شئون التزام به توحید هستند. در عرض توحید ما هیچ چیزی نداریم. بنابراین احکام در یک قدم تناسبات ولایت حقه هستند.
احکام و سنن هیچ موضوعیتی در عرض ولایت امام و در عرض الوهیت حضرت حق ندارد. کما این که ولایت امام هم در عرض الوهیت حضرت حق نیست. بنابراین احکام و سنن در عرض ولایت امام نیستند. باطن همه حدود خود امام است، از حدود اولیه تا بالاترین درجات حدود خود امام است. اگر بناست در عالم عدلی محقق شود، اینطور نیست که عدل چیزی در عرض امام است. ما امام را یک شخصیتی می دانیم که می آید و عدل را محقق می کند. عدل خود امام است «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلا»(انعام/۱۱۵) این کلمه خود امام است. اگر امام حدود الهی را محقق می کند، باطن حدود خود وجود مقدس امام علیه السلام است کما این که باطن عدل خود امام است. اگر امام انسان ها و عالم را احیا می کند، در واقع این سرچشمه حیات خود امام است. نه این که امام حیات ایجاد می کند، امام خودش سرچشمه حیات است. اینها باطن حدود خود امام علیه السلام است.
سرچشمه حیات امام است و امام کلمه ماء و کلمه روح و کلمه عدل الهی است. نه این که اگر این امور در عالم محقق شود امام می آیند یا اینها را در خارج محقق می کنند و بعد خودشان استعفا می دهند، اینطور نیست اینها همه شئون خود امام هستند. معنای ظهور و تجلی، خود امام در مناسبات حیات فردی و اجتماعی انسان است. انسان عادل، انسانی است که ولایت امام در او ظهور پیدا کرده باشد. عدل حاکمیت قوه عاقله بر شهویه و غضبیه است! این تعریف ارسطویی است. قادر آن کسی است که بر مدار امام راه می رود. کلمه عدل امام است، اگر ولایت امام در مقامات وجودی انسان، از سر انسان تا ظاهر انسان، ظهور پیدا کرد، این یک انسان عادل است.
به تعبیر امام رضا علیه السلام، وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در یک مقامی است که طاعتش، طاعت خداست و بیعت با او، بیعت با خدای متعال است و زیارت او، زیارت خدای متعال است «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(نساء/۸۰) «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم»(قتح/۱۰) امام در یک چنین شأنی است. امام ید الله و عین الله و اُذن الله است. امام را ما باید با قرآن بشناسیم. اگر عدل در عالم به وسیله خدای متعال محقق می شود، آن یداللهی که عدل با او محقق می شود خود امام است. پس حدود الهی که تناسبات الوهیت و تناسبات ولایت هستند از شئون امام علیه السلام هستند و امام مجرای تحقق اسماء حسنای الهی و فعل الهی در عالم است. بنابراین اگر احیای سنن به وسیله امام می شود، در حقیقت احیای سنن به وسیله خدای متعال شده و امام طریق تحقق این احیای سنن هستند.
یک معنای دوم از غیبت داریم که غیبت ولایت امام است و این اختصاص به وجود مقدس حضرت بقیه الله ارواحنا فداه هم ندارد. بعد از غدیر بنا بود آن حقیقت در عالم ظهور و تجلی پیدا کند ولی در پرده سقیفه رفت «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى * وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»(لیل/۱-۲) این هم معنای دوم غیبت است که این حقیقت با دولت باطل در پرده رفته است. در روایت آمده «غَشِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی دَوْلَتِهِ الَّتِی جَرَتْ لَهُ عَلَیْه» ولایت امیرالمؤمنین (ع) که پرده بر حقیقت ولایت افتاده و اسرار ولایت در پرده است، همراه با در پرده رفتن امام، قرآن هم در پرده رفته است. لذا کسی قرآن را نمی فهمد. معنای دوم غیبت این است که ولایت امام در پرده است و این پرده هم پرده ای است که همه اسرار و حقایق را پوشانده و احکام و سنن هم در حجاب هستند. خیلی از احکام هنوز بیان نشدند و موکول به دوران ظهور هستند و خیلی از احکام هم در دوران غیبت احکام ظاهری هستند و خیلی از احکام تحریف شدند. خیلی از احکام مهمل هستند. همان احکامی هم که عمل می شود و اجرا می شود، آن احکام هم در حجاب و پرده است. یعنی هیچ حکمی اسقاء نمی شود و چشیده نمی شود. لذا عدل در دوران غیبت اصلا قابل اسقاء نیست. عدل تناسبات ولایت امام در عالم است، چه در حیات فردی و چه در حیات جمعی. این تناسبات ولایت در پرده رفته است و با ظهور خود امام در عالم تجلی می کند.
پس حقیقت ظهور، هم ظهور جسمی امام است و هم کنار رفتن حجاب از ولایت است که این کلمه تامه الهی و این آیه مخزونه الهی که خدای متعال برای تحقق ولایت نبی اکرم در پرده غیب نگه داشتند و به امر الهی آن حقیقت آشکار می شود و با ظهور اوست که همه فروعش محقق می شود. منتها تحقق احکام و سنن دو طرف دارد، یک طرف ظهور حقیقت ولایت در عالم است و جنبه دومش تحمل حیات انسانی است. اگر حیات انسانی تحمل آن حقیقت را نداشته باشد، این حقیقت محقق نمی شود ولو در ظاهر همه متمسک به شرایع باشند. تمسک به شرایع به معنی تحقق شرایع نیست. وقتی مدار ولایت عوض می شود، کاری که سقیفه کرده همین است، حقیقت ولایت حقه را که حلقه اتصال شریعت به الوهیت است را برداشت و دیگر نه شریعت شریعت است و نه راهی به الوهیت وجود دارد.
اگر باطن مناسکی که در عالم جاری است را بکاوید، به اولیاء طاغوت می رسید و تجسد روح آنهاست. حیات اجتماعی تناسبات روح امام و ولی است که بر آن جامعه حکومت می کند. اگر امام جور است، تناسبات روح و فکر و قوای اوست و اگر امام حق است، تناسبات قوای اوست و این تابع تولی و ولایت هم است. اگر جمعی به ولایت اولیاء طاغوت متولی شدند، تناسبات ولایت آنها در ولایتشان جاری می شود. منتها گاهی تولی در فروع و گاهی تولی در اصول است. یک کسی در فروع متمسک به ائمه نار است و گناه می کند که عملش می شود فسق. یک کسی هم روحش متولی است و فاسق می شود. وقتی که بساط شیطان و اولیاء طاغوت جمع بشود و ولایت امام در تمام ارکان قوای انسانی محقق بشود، آن وقت مناسبات تحقق احکام و سنن فراهم می شود و آنگاه می شود به احکام عمل کرد. تحقق احکام و سنن الهی در حیات اجتماعی به میزان تحمل ولایت حقه است. بنابراین اگر ولایت حقه در پرده غیبت رفت، تمام احکام و سنن در پرده غیبت می روند.