مشاهده تصاویر بیشتر ...
بنا دارم به جای سخنرانی رسمی و توأم با تشریفات، مطالبی را بیان کنم که برای شما جوانان اهمیت فراوانی دارد. شما عزیزان نسلی هستید که در انقلاب روئیدهاید، یعنی به برکت تلاشهای امام راحل(رضواناللهعلیه) و به برکت خون پاک شهدا، در وضعیتی هستید که مقدمات رشد علمی و معنوی برایتان فراهم شده است. درمقایسه با دوران جوانی و نوجوانی ما، شما در دورهای زندگی میکنید که میتوانید یکشبه ره صدساله بروید. به برکت این انقلاب، به برکت مجاهدان این انقلاب و به برکت شهدا و ایثارگران این انقلاب، آنقدر وضعیت برای رشد فکری، انسانی، اجتماعی و اخلاقی فراهم شده است که قابلمقایسه با آن زمانها نیست. البته، سنت الهی این است که در هر زمانی، در کنار عوامل ترقی و تکامل، موقعیتی را پیش میآورد که امکان امتحان و انتخابِ راه فراهم باشد. بهطورطبیعی، هر قدر امکان ترقی بیشتر باشد، امتحان سختتری در پیش خواهد بود؛ مثلاً امتحان دانشآموزان دوره دبیرستان سختتر از امتحان دانشآموزان دوره ابتدایی است و بههمینمنوال دورههای بعد سختتر است. نظام امتحانات برای آن است که معلوم بشود چه کسی لیاقت چه پست و مقامی را دارد، و در چه درجهای از علم، چه رتبهای در معرفت و ایمان، و در چه مرحلهای از تقوا و قرب به خدا قرار دارد. ازاینرو، همیشه در مقابل نعمتهای بزرگ معنوی، عوامل سقوطی هم فراهم میشود. قرآن میفرماید: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ». در مقابل نعمت نبوت و هدایت الهی که با هیچ چیز قابلمقایسه نیست، خداوند متعال میفرماید که در کنار نبوت، ما شیاطین انس و جن را قرار دادیم تا زمینهی انتخاب متعادل باشد. انتخاب آزاد است و هرکس هر راهی میخواهد برگزیند؛ «فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ». بنابراین، هرچند بهلطف خدا، موقعیت برای رشد فراهم شده است، درعینحال باید توجه داشت که امکان سقوط هم خیلی زیاد است، این عوامل شیطانی که بوسیلهی رسانههای مختلف ترویج میشود و امواجش به کشور ما و حتی به خانههای ما هم سرایت میکند، همان عوامل شیطانی است؛ یعنی عواملی که در کنار عوامل رحمانی باید وجود داشته باشد تا زمینهی انتخاب را فراهم بکنند.
بهتعبیری دیگر، همهی اینها زمینهی آزمایشها را فراهم میکند ولی وجود اینها نباید مانع خداشناسی و سپاس از نعمت خدا بشود. اگر فسادهایی هست، انحرافهایی هست، و شیطنتهایی هم هست، ما باید نگاهمان را باید به نعمتهای خدا بدوزیم و خدا را شکر کنیم و از او بخواهیم که ما را از سقوطها، از انحرافها و از گمراهیها حفظ کند. بههرحال، ما باید قدر جوانهایمان را بدانیم، زیرا آنها سرمایههای عظیمی هستند که آیندهی کشور و انقلاب و آیندهی جهان در دست آنهاست. جوان امروز از نسل نوپایی است که تا چندی دیگر عمدهی فعالیتهای جامعه را در دست میگیرد. اینها گوهرهای بسیار گرانبهایی هستند که اگر عوامل رشدشان درست فراهم بشود و به حرکتشان جهت صحیح داده بشود، میتوانند ره صد ساله را یکشبه طی کنند. ازسویدیگر، اگر دچار عومل شیطانی بشوند، از راهنماییهای الهی و رحمانی محروم می شوند و در دام شیطان میافتند. بحث، بحثی طولانی است که فعلاً از آن گذر میکنیم.
آن نکتهای که مورد نظرم بود این است که ما پس از آنکه دین حق و منصب عقل را شناختیم، باید بدانیم که در همه اینها تحقیق همچنان ادامه دارد. باید بکوشیم که تحقیقمان عمیقتر بشود. اکنون، اصل دین اسلام و مذهب حق شیعه را کاملا شناختهایم و به آن پایبندیم. بنابراین، جوان ایرانی وارد فضایی میشود که مذهب شیعه حاکم است، معارف شیعه در دسترس است، کتابهای شیعه منتشر میشود و حتی الگوی عملی آن هم دیده میشود. محیط جوان امروز قابلقیاس با دوره جوانی ما نیست. امروز، بسیاری از مردم مسیری خداپسندانه در پیش گرفتهاند و در راهش فدا کاری میکنند. برخی از هیچ چیز مضایقه نمیکنند و هرچه دارند در راه پیشرفت بهسوی هدفی الهی صرف میکنند. برای مثال نگاه کنید به شهدای جبههها و ایثارگرانی که باقی ماندهاند. در واقع، ایثارگران شهدای زنده هستند و خانوادههای آنها نمونههای استثنایی ایثار و از خود گذشتگیاند. در بین آنها نمونههایی بسیار اعجاببرانگیز وجود دارد که در تاریخ بشریت کمنظیر است؛ مادرهایی که سه یا چهار فرزندشان را به جبهه فرستادهاند و حتی گاه خودشان آنها را کفن و دفن کردهاند و سپس گفتهاند که اگر فرزند دیگری هم داشتم، باز در راه خدا قربانی میکردم. اینها گفتنش آسان است، اگر خاری در پای بچه برود، پدر خوابش نمیبرد و اگر کودکی دلش به درد آید، مادر بیطاقت میشود. چنین چیزی را با مادری مقایسه کنید که با دستان خود جنازه فرزندش را کفن میکند، گویی به افسانه شبیه است. اگر این نمونهها را به چشم خود ندیده بودیم، باور نمیکردیم. برخی از مردم ما اینگونهاند و بااینکه فرزندشان را هم دادهاند، کوچکترین طمعی از این انقلاب، از متصدیان و از دولتمردان ندارند. وقتی از آنها میپرسیم که آیا کمبودی وجود دارد، میگویند خیر، فقط خدا را شاکریم که زیر سایهی ولایتفقیه زندگی میکنیم. آنها باکمال بزرگواری منکر نیازهای مادی می شوند و میگویند تنها آرزویمان این است که یکبار وجود نازنین نایب امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را از نزدیک ببینیم. اینها افسانههائیاست که در زمان ما تحقق پیدا کرده است. اگر کسی در دوران جوانی و نوجوانی ما چنین چیزهایی میگفت، میگفتیم خواب و خیال است؛ مگر چنین چیزی ممکن است.
البته، در مقابل، دستهای دیگر هم هستند که بهگونهای دیگرند. چهبسا برخی از اینها روزگاری را با خوشنامی زندگی کرده باشند و روزی مردم به اینها علاقه داشتهاند، زیرا کارهای خوبی انجام دادهاند؛ اما الان آنها عوض شدهاند و جوری دیگر زندگی میکنند. گویا اصلاً انقلابی واقع نشده است، گویا شهیدی ندادهایم و گویا شعارهای اسلامی مطرح نیست؛ گویی یکی از قدرتمندان دنیا شدهاند و دنبال این هستند که ثروت بیشتری بیاندوزند، مقام بیشتری کسب کنند و خودشان و نسلهای بعدشان تأمین بشوند. این دسته، اگر لازم باشد توطئه هم میکنند و برای براندازی نظام میکوشند.
ممکن است جوانی بپرسد: چرا آدمیزاد اینطوری میشود. بهویژه، وقتی کسی سوابق خوبی هم دارد، چرا تاایناندازه تغییر میکند؟ پاسخ را باید در قرآن جست. همان خدایی که ما را خلق کرده است، میداند آدمیزادها چگونهاند. او از قبل میدانست که قرار است آدمی چگونه موجودی بشود و چه شری به پا کند؛ ازاینرو در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که زمینهی ذهنی و فکری و فرهنگیای را برای ما فراهم میکند تا در مقابل این حوادث وحشت نکنیم و بتوانیم باتوجهبه آموزههای الهی از دام شیطان دوری کنیم. قرآن میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث». خدا به پیغمبرش میفرماید: این داستان را برای مردم نقل کن، زیرا آموزنده است و برایشان مفید. آنها به چنین چیزی نیاز دارند، پس برایشان توضیح بده که چنین اتفاقی رخ داده است. همچنین، آیات و روایاتی هم داریم، با این مضمون که آنچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاده است، برای شما هم اتفاق خواهد افتاد؛ «حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حَتَّى أَنْ لَوْ کَانَ مَنْ قَبْلَکُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ». داستان این است که خدای متعال به شخصی از نزدیکان حضرت موسی(علیهالسلام) کراماتی داد و او را مستجابالدعوة کرد. البته، این جزئیات در قرآن نیامده است و قرآن صرفاً میفرماید: «الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا»، تعبیر سنگینی است که قرآن درباره انبیا بهکار میبرد. قرآن میفرماید: «شخصی» بود (اسم نمیآورد و این روش معمول قرآن در نقل حکایات است) که آیات خودمان را به او دادیم و اگر میخواستیم، میتوانستیم بهوسیله همان آیات، او را به مقامی رفیع برسانیم، «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا». اما با وجود کراماتی که به او دادیم، او دنیاگرا شد، «وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ». طبق روایات، او مستجابالدعوة بود و هرکس هر حاجتی داشت، نزد او میآمد و بهواسطه دعای او حاجتش را میگرفت. اما او با وجود چنین موقعیتی که در بنی اسرائیل پیدا کرده بود و خیلی محترم بود، به سمت دنیا رو کرد. در نتیجه این انحراف، کرامتهایش بیاثر شد و کار بهجایی رسید که قرآن با همه نزاکت کلامش میگوید او مثل سگ شد، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ».
قرآن اینها را برای ما میگوید تا ما وحشت نکنیم؛ زیرا بنا بود در صدر اسلام هم چنین اتفاقهایی بیافتد. خدای متعال، از فرط رحمتش، زمینهای ذهنی فراهم میکند که مسلمانان ناگهان تعجب نکنند. وقتی برخی از اقوام و نزدیکان پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) علیه اسلام شمشیر میکشند، وقتی علیه جانشین پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میشورند، نباید تعجب کرد. آدمیزاد چنین خصلتی دارد و ممکن است بااینکه به مقامات عالی رسیده و مستجابالدعوة شده باشد، به اسفل سافلین سقوط کند و از هر حیوانی پستتر بشود. البته، عکس این مطلب هم هست؛ کسانی که عمری با بتپرستی و فساد زندگی کردند، اما نور ایمان در دلشان تابید و از پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) تبعیت کردند و به مقاماتی عالی رسیدند. گاه، مقام چنین افرادی در حدی است که ما نمیتوانیم پایهی آن مقامات را درک کنیم. نمونههای فراوانی هست، برای مثال، همه ما حربنیزیدریاحی را میشناسیم.
این چنین عاقبت خیر و شری محدود به چند مثال معدود نیست، بلکه مثالهای فراوانی داریم که هر دو عاقبت را ممکن میدانند. نه بلعم باعورا منحصربهفرد بود و نه حربنیزیدریاحی، همه اینها نمونهای است برای اینکه ما از موقعیت حساس خود آگاه شویم. هزاران انسان ممکن است بلعم بشوند و هزاران انسان ممکن است حر بشوند؛ راه باز است و انتخاب با انسان، «فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ». همه اینها راه را به جوانی نشان میدهد که میپرسد چرا برخی بعد از کمال، منحرف می شوند. بنابر این آیات، جوابی اجمالی این است که دنبال هوای نفس رفتن خطرناک است و درطرفدیگر، دنبال اولیای خدا رفتن خیلی نافع است. مورد دیگری که بسیار عجیب است و گاه مغفول باقی میماند، داستان اصحاب کهف است. گروهی که برای فرار از دست سلطان، به غاری پناه بردند و سگی نیز همراهشان بود. آنها مدتی خوابیدند و آن سگ نیز همراهشان بود. چند صد سال گذشت و بعد که بیدار شدند، آن سگ به شکل انسان بود. سگ اصحاب کهف روزی چند، پی نیکان گرفت و مردم شد. شاید بعضی از فیلسوفان بگویند که این انقلاب ماهیت است و محال؛ اما مسئله این است که این حادثه رخ داده است (البته، در قرآن تصریح نشده و در روایات آمده است).
بههرحال، آدمیزاد چنین موقعیتی دارد و ممکن است تااینحد ترقی یا تنزل کند. خب، حال تا این اندازه را فهمیدیم. ولی این مطلب، مشکل جوان را حل نمیکند. باید چه کنیم که همانند بلعم باعورا نشویم؟ چه تضمینی هست که ما به سرنوشت او دچار نشویم؟ بهفرض که درس خواندیم، عبادت کردیم و به خدا نزدیکتر شدیم، اما چه ضمانتی برای خداییماندن وجود دارد؟ اگر علت گمراهی آنها هوای نفس بوده است که بالاخره هر کسی کمی هوای نفس دارد. ما که معصوم نیستیم و بالاخره گاهی هم از هوای نفسمان پیروی میکنیم؛ نکند ما هم مثل بلعم بشویم! آنها که به راه صحیح رفتند و استقامت کردند، آن مادری که بعد از شهادت چند فرزندش گفت کاش یکی دیگر هم داشتم تا در راه خدا میدادم، چه کردند؟ چرا توانستند بر صراط مستقیم باقی بمانند؟ در مقابل، آنها که بعد از رسیدن به مقاماتی سرنگون شدند، واژگون شدند و دنیاپرست شدند چه کردند؟ چرا سرنوشتشان اینگونه شد؟ آیا راهکاری هست که آدمی بهوسیله آن از ابتلا به فساد دوری کند؟
پاسخ کلی و اجمالی این است که آدمی دنبال هوای نفسش نرود؛ اما این پاسخ خیلی کلی است و چندان عملی هم نیست. بالاخره، همهی ما کموبیش گرایشهایی نفسانی داریم، خواستههایی داریم، هوسها و آرزوهایی برای دنیامان داریم. حال، چهطور میشود که مادری آنطور قرص، محکم، بدون اضطراب و بیدغدغه میایستد و میگوید: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و تا ما هستیم به آمریکا اجازه دخالت در ایران را نمیدهیم. راهکار عملی اینگونه شدن چیست؟ آیا راهی عملی وجود دارد که آدمی قدری از این خطرها مصونیت پیدا کند و راه صحیح را بشناسد و دنبال کند و با استقامت بماند؟ کار انببیا همین بوده است که این راهها را به مردم نشان دهند و مردم را تربیت کنند. تربیتکردن فقط بهمعنای نشاندادن راههای کلی نیست، تربیتکردن تنها نسخهنوشتن نیست، بلکه تربیتکردن به ممارست عملی نیاز دارد. مربی باید مراقب متربی باشد و در لحظه انحراف، راه درست را به او یادآوری کند. بار تربیت سنگینتر از تعلیم است. انبیا برای همین آمدهاند که به مردم بگویند مواظب باشید، این راه خطرناک است، سراشیبی دارد، با سرعت نروید و خود را مهار کنید تا زمین نخورید. مجموعه چنین کارهایی تربیت نام دارد. خب، ما چه دستورالعملهای کلیای داریم که بتوانیم مطابق آن راه و مصداقهای عملی، وظیفه خود را بشناسیم و امید داشته باشیم که منحرف نشویم؟
اکنون، میخواهم بنا بر آموزههای نهجالبلاغه، به علتیابی این انحراف بپردازم. همه شما شاید کسانی را بشناسید که منحرف شدهاند؛ از صنفهای مختلف سیاستمداران، بازاریان، ثروتمندان و حتی از رزمندگان جبههها. خب، وقتی پیگیری میکنید و به دنبال عامل اصلی انحرافشان میگردید، درمییابید که عامل انحرافشان از دو چیز خارج نیست: نخست جهل، و دوم دلبستگی. برخی از منحرفان نمیدانستند راه صحیح کدام است و در اثر جهل و غفلت، دنبال راهی رفتند که به سقوطشان منجر شد. آنها مسامحه کردند و در پی تشخیص درست و حق نرفتند. آنها برای شناخت وظیفه زحمت نکشیدند و با جهل و غفلت عمل کردند. آنها ناآگاهانه راهی را برگزیدند و دیگر نگاه نکردند که آیا درست آمدهاند یا خیر. بهویژه وقتی برخی در راهی که برگزیدهاند شیرینی و لذتی هم بیابند، دیگر برنمیگردند و نگاه نمیکنند، آیا این غذایی که خوردهاند مسموم بوده یا نه. در چنین وضعیتی، آدمی با خود میگوید: شیرین بود و خوشمزه، پس حتما خوب است. بههرروی، یک عاملی که موجب سقوط آدمی میشود، جهل است؛ البته جهل بهمعنای وسیعش، یعنی یا اصلاً راههای کلی را بلد نیست، یا مصداقش را نمیشناسد، یا مسامحه کرده است، یا تأویل و توجیه کرده است. به فردی گفتند: صبح پیش از آفتاب، دو رکعت نماز بخوان. گفت: چه فرق میکند؛ چه پیش از آفتاب و چه بعد از آفتاب. مسامحه همه جا وجود دارد و سبب انحراف میشود. برای مثال در مسئله تجارت و ربا. در نگاه آنها، بالاخره در معامله، سرمایهگذاری و سودی وجود دارد؛ حالا چه بیع باشد، چه ربا «إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا». یا برای مثال در مسئله ازدواج، میگوید: «انکحتُ» بگویی یا نگویی، چه فرقی میکند. همهی اینها برمیگردد به اینکه آدمی درباره اصل آن رفتاری که باید داشته باشد و بدان معتقد باشد، بینش روشن ندارد. فکر، اعتقاد و عقیده آدمی غبارآلوده است و شفاف نیست؛ لذا اشتباه میکند. وقتی فضا غبارآلود باشد، آدمی ممکن است بر سر دوراهی اشتباه کند.
عامل دیگر انحراف، دلبستگی، عادت و حب دنیا است. همه انحرافها ناشی از نادانی نیست. افراد بسیاری هستند که میدانند کاری صددرصد بد و غلط است و حتی به دیگران هم میگفتند که این کار را نکنید، اما خودشان کردند و بدان مبتلا شدند. نمونهاش در میان معتادان به مواد مخدر زیاد است، در مسائل سیاسی و اجتماعی هم هست. نمونه بارز چنین چیزی در عادتهای بدی دیده می شود که آدمی دارد؛ چیزی که مانع ترک عمل نادرست میشود، عادت است. البته، عادت فقط اعتیاد به مواد مخدر نیست، ما به خیلی از چیزها عادت داریم و میدانیم بد است، اما دیگر عادت کردهایم؛ نیازی نیست مثالهایش را برشماریم، زیرا همه با نمونههای آن آشنا هستیم.
بنابراین، ما دو عامل کلی در انحراف داریم. یک عامل شناختی است، یعنی فرد نمیداند باید چه کند؛ لذا اشتباه میکند، به راه غلط میرود و بعد سقوط میکند. در علت دوم، فرد راه درست را میداند اما نمیتواند از کار زشتش دست بردارد و دلبستگی پیدا کرده است. دلبستگی تعبیری است که عامتر از عادت است در موارد مختلف بهکار میآید. تعبیر قرآنی و اسلامیاش حب دنیاست، «حُبُ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ».
جوانان باید برنامهریزیای دقیق برای زندگی خود بکنند و حسابگریای منظم داشتهباشند. باید برنامهای بریزند که درنهایت عمرشان ارزشمند باشد. برای نمونه، کمی درباره امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه) فکر کنید. آیا او بیشتر از یک آخوند بود، یا بیشتر از مدرسی بود که در کنار صدها مدرس دیگر، درس میداد؟ امروز، در این کشور، هر کار خوبی انجام بشود، سهمی از آن در نامهی اعمال امام نوشته میشود. اگر امام و حرکت امام و انقلاب نبود، من و شما کجا بودیم، چه میکردیم و وضعیت اسلام و شیعه در ایران چگونه بود؟ امام(رضواناللهتعالیعلیه) تا روز قیامت، در همه این برکتها شریک است. او در مدتی کوتاه، کاری کرد که تا روز قیامت، میلیونها مؤمن هرگاه هر کار خیری بکنند، امام هم در آن شریک است. چه کسی میتواند حساب چنین سودی را بکند یا با چه فرمولی میشود این سود را نشان داد؟ ازسویی، آدمیزاد میتواند اینطور اوج بگیرد و ازآنطرف هم میتواند مثل صدام یا کسان دیگری باشد که باعث انحراف و گمراهی مردم میشوند؛ یعنی هر چه مردم گناه و خلاف میکنند، سهمی هم در نامه اعمال آن شخص نوشته میشود؛ زیرا اوست که آنها را بدان راه کشانده است. البته، بنا به قرآن، از سهم گناه گناهکاران چیزی کم نمیشود، اما سهمی هم در نامه اعمال مسببان نوشته میشود.
حال، ما چه کنیم که موفق شویم و از عمرمان آن گونه استفاده کنیم که نتیجه آن چیزی شبیه به بینهایت است؟ یا چه کنیم که مبتلا نشویم و سقوط نکنیم؛ که چیزی شبیه به سقوطی بینهایت است در عذاب جهنم. برای گذر از راه صحیح، دو کار باید بکنیم؛ نخست، باید شناختمان را عمیق و وسیع کنیم، یعنی بیشتر درک کنیم، بیشتر بدانیم، عمیقتر بفهمیم و به تعبیری که مقام معظم رهبری بر آن تأکید میکنند، بصیرت بیشتری پیدا کنیم. این یک عامل است که میتواند ما را از انحرافات حفظ کند؛ یعنی بهتر فهمیدن و بهتر درککردن. عامل دیگر این است که از ابتدا سعی و تمرین کنیم که از راههای خطرناک فاصله بگیریم. باید بکوشیم با رفیقهای بد کمتر معاشرت کنیم، در جاهایی که مرکز گناه و فساد و انحراف است کمتر برویم یا اصلا نرویم، و سعی کنیم خودمان را به کارهای خوب عادت بدهیم. البته، این کارها باید آرامآرام انجام شود؛ زیرا فشار کار ناگهانی و افراطی، انسان را خسته میکند و درنتیجه کارش را کنار میگذارد. بنابراین باید کمکم و با تمرین مناسب پیش رفت.
در کل, باید سعی کنیم بهجای اینکه بگوییم چه دلم میخواهد یا مردم چه میخواهند، بگوییم خدا چه میخواهد. باید بکوشیم تا میتوانیم کاری بکنیم و به چیزی بیاندیشیم که خدا میخواهد. این با تمرین آرام آغاز میشود، مثلاً با روزی نیمساعت، و بعد کمکم کامل و تبدیل به عادت میشود. پس از مدتی، فکرکردن به خواسته خدا ملکه انسان میشود. عادت فقط در کارهای زشت نیست. وقتی کار خوبی از مؤمنی فوت میشود، چنان است که گویی گمشدهای دارد و گویی عزیزش را از دست داده است. مؤمنانی که به نوافل روز و شب عادت دارند، اگر روزی نافلهشان ترک شود، آن روز را عزا میگیرند و با خود میگویند: چه گناهی کردهایم که نماز شبمان ترک شد. نمونهی عینی چنین شخصی امام(رضواناللهعلیه) بود. آدم وقتی به کاری عادت کرد، دیگر برایش راحت میشود.
بنابراین، جوانان ما باید دو کار اصلی انجام دهند، کارهایی که سرنوشت آنها را تعیین میکند: نخست، بکوشند خوب بفهمند و مرتبهی شناختشان را ارتقا دهند. شما جوانان، باید سعی کنید در هر سطحی که هستید و هر اندازهای از معلومات که دارید، هر روز ربع ساعت مطالعه کنید. مطالعهی کتابی که مطمئن هستید کتاب خوب و درستی است و باعث میشود کمکم شناخت شما از حقایق بیشتر بشود. این مطالعه باید منظم و پیوسته باشد، نه اینکه یک روز یک کتاب بخوانید بعد تا سال دیگر هیچ چیزی نخوانید؛ نه، هر روز باید ربع ساعت بخوانید. همچنین بنا به شرع مقدس، هر روز، صد یا دستکم پنجاه آیه از قرآن بخوانید. این کار قرائت قرآن نیز باید منظم و روزانه باشد، نه اینکه یک روز یک ختم قرآن بخوانم و بعد بگویم این باشد برای یک سال. اینگونه خواندن قرآن اثر نخواهد داشت، بلکه باید مداوم باشد. دوم، جوانان باید در بخش برنامههای عملی، بکوشند که تدریجاً رفتارشان را جوری تنظیم کنند که بهجای خواسته خود، به دنبال خواسته خدا بروند. یعنی در مرحله اول بگوید که آیا خدا میخواهد یا نمیخواهد و کاری بکند که خدا میخواهد. اگر آدمیزادگان چنین رفتار کنند، از همهی شرور و مفاسد مصونیت پیدا میکنند، بإذن الله و عنایته.